news-background
news-background

نقد سریال Unorthodox: سفر خروج

«امروز، اولین ماه بهار است که شما خارج می‌شوید - سفر شموت - فصل سیزدهم»

در این روزهای حصر و بی‌میلی که کشمکش انسان و طبیعت، زندگی را در مغاک ترس و فراموشی فرو برده، دنیای تصویر با فرم‌های تازه می‌تواند امید به زیستن را در ما زنده کند. «ناراست‌کیش» (دانلود سریال Unorthodox با لینک مستقیم) از این دست تصاویری است که رغبت ما را هم به سینما و هم به زیستن باز می‌گرداند. مینی سریال آلمانی، آمریکایی اخیر نتفلیکس، ساخته‌ی «ماریا اشریدر» که در مارس ۲۰۲۰ پخش شد و مرهمی شد بر اوج خلوت‌گزینی اجباری. اثر خوش‌ساختی که بر اساس کتاب اتوبیوگرافی «دبورا فلدمن» ساخته شد و نگاهمان را ابتدا معطوف ساخت بر سنتی تیره و تار، سرکوب گرایانه و افراطی در جامعه‌ی یهود موسوم به «حسیدی» (Hacidic Judaism)، در قرن حاضر آن‌ هم در آمریکا، سرزمین رؤیاها و سپس ایجاد میل و تأمل به رهایی از این چهارچوب کج و مأوج را برایمان رقم زد.

«ناراست‌کیش» ساخته‌ی جمع و جور «ماریا اشریدر»، روایتش را در بستر جهان عصیان‌گر دینی و البته فروعی کژ و بویناک شکل می‌دهد. سرایی که در همان دقایق اول به انتظار خلل در آنیم. روایت زن جوانی به نام «استی» (شیرا حاس) که تصمیم می‌گیرد سِفر خروجش را از جامعه‌ی سفت و سخت مردسالارانه و خشک مذهب و متصل به شریعتی که کمتر کسی درباره‌ی آن‌ شنیده است، آغاز کند و در جستجوی هویت فردی خود، موانع بزرگی من جمله نرینگی و قانون نبشته شده به دست نرها را از میان بر دارد. «ناراست‌کیش» اما در این مسیر از فرمی تبعیت می‌کند که در این اواخر در مدیوم سینما بسیار مورد توجه قرار گرفته است و در ۴ساعت، بدل می‌شود به اثری هیجان‌انگیز و احساسی که سرشار است از حس رهایی و میل به رها شدن از بندها و در نهایت کاتارسیسی که در ما بوجود می‌آورد.

سریال روایت پیروان شاخه‌ای از «یهودیت ارتدوکس» به نام «حسیدی» (نام جنبشی از یهودیت که ریاضت و کابالا را در هم می‌آمیزد برای رسیدن به حقیقت) است که در منطقه‌ای به نام ویلیامزبرگ در آمریکا به سر می‌برند، قوانین سفت و سخت و آزاردهنده‌ای دارند و به سان‌ جعبه‌ای مهر و موم شده در قرن ۲۱ می‌مانند که کمتر کسی حتی در جهان غرب، از آن‌ها چیزی می‌داند و در این میان از دل همین قفس زنگ زده، پرنده‌ای به نام استی پرواز می‌کند برای یافتن معنای واقعی زندگی.

«ناراست‌کیش» در ۴ قسمت یک ساعته، در بطن موضوع حرکت می‌کند و با ریتم خوب تمام مراحل را طی می‌کند و میان حال و گذشته و بین تجربه‌های کاراکتر اصلی، موانع زندگی و بن بستی از مردان و در نهایت شهامتش و خروج او از این سیکل دردناک جان می‌گیرد و در طول این چهار قسمت، با نشان دادن تصمیم‌گیری در مسیر رویدادها، به آهستگی تنشی فزاینده را ایجاد می‌کند و خرده خرده درامی احساسی را رقم‌ می‌زند و در نهایت با اوجی زیبا رهایمان می‌کند. تماشای انلاین فیلم خارجی.

«ناراست‌کیش»، همچون شبه مستندی فی‌الباب یک زن شروع می‌شود که در حال فرار از «آلایاویگیانی» است که در آن گیر افتاده و تمام زندگی‌اش در آن شکل گرفته ولی در نهایت راه خروجی پیدا می‌کند و برای شفای زخم‌هایش هجرت را انتخاب می‌کند، ولی کم‌کم با ورود کاراکترهای دیگر مثل «یانکی» (همسر استی) و مُشه (پسر عموی یانکی) که به دنبال او می‌روند تا او را بر گردانند و یا به روش خودشان مجازاتش کنند، تغییراتی در دل داستان و زاویه ‌ی دید بوجود می‌آید، که اتمسفر موجود را عوض می‌کند و درامی ماجراجویانه را شکل می‌دهد. البته که چنین رویکردی «ناراست‌کیش» را بدل به سریالی جذاب می‌کند که میل به دیدنش تا انتها همراهمان است.

و اما آنچه که در متن «ناراست‌کیش» روی می‌دهد و آن را تماشایی می‌کند، در وهله‌ی اول مهارت «ماریا اشریدر» در داستان‌گویی‌اش و همین‌طور در زاویه‌‌ی کمتر دیده شده‌ای است که برای جهانش انتخاب می‌کند. در ساخته‌ی «اشریدر» خبری از محافظه‌کاری نیست و او صریحن پا به میدان می‌گذارد و مواضعش را اعلام می‌کند. خالق اثر، یهودیتِ مد نظرش را بدون سانسور نشان می‌دهد و از بطن آن نکات مورد نظرش را با تاکید، بیرون می‌کشد. بی‌شک کینه‌ی یهودیان و ماجرای هولوکاست مهم‌ترین مفهومی است که در سراسر «ناراست‌کیش» بدان اشاره شده است، زخم دیرینه‌ای که نه تنها شفا نیافته است بلکه در دل همین جامعه بدل شده است به خشونت پنهان علیه زنان. آن‌چه که از ساخته‌ی «اشریدر» بر می‌آید،

هولوکاست برای یهود ادامه دارد؛ ولی این بار نه به شکل آشکار و در داخائو و آشویتس، بلکه بی‌صدا و به شکلی پنهانی، در خانه‌های خودشان. گویا در این جامعه‌ی کوچک و خشمگین، از دست دادن شش میلیون یهودی بهانه‌ی خوبی است برای بدل کردن زنان به ماشین تولید مثل برای استمرار بقا و حفظ روحیه‌ی جمعی. زنانی که در سریال می‌بینیم، هویت مستقلی ندارند. آنان تنها حکم ابزار را دارند، و خارج از حیطه‌ی تعریف شده‌‌شان نمی‌توانند گام بر دارند. آن‌ها نمی‌توانند به ادامه تحصیل بپردازند، نمی‌توانند آواز بخوانند، نمی‌توانند موهایشان را بلند کنند، نمی توانند شلوار بپوشند، نمی‌توانند قسمت‌هایی از کتاب مقدسشان را بخوانند. تنها کاری که از پس آن برمی‌آیند، ازدواج است. باید سریعن ازدواج کنند و یک نفر را به جای کشته‌شده‌های جنگ جهانی دوم تقدیم به جامعه‌شان کنند. زنی که خود قربانی است و قربانی دیگری را در قالبی نو  پیشکش می‌کند. بدیهی است که نمی‌توان به سادگی از ظلم و رنج و خشونتی که یهودیان در جنگ دوم جهانی متحمل شدند عبور کرد ولی آن‌چه که واضح است در سریال، بهای گزاف این کشتار را زنان این جامعه هستند که می‌دهند.

از مفاهیم بنیادی دیگری که در صحنه‌های زیادی از سریال بدان تاکید شده «روان زخم جمعی» است که برای این اجتماع رخ داده است (هولوکاست) و به زعم هالبواکس، اثرات ماندگار این حادثه بر سطح آگاهی گروهی چنان است که هویت آینده‌شان را به طرقی اساسی و غیرقابل برگشت تغییر می‌دهد. شخصیت‌های یهود سریال، تحت هر شرایطی تلاش می‌کنند این رنج جمعی را فراموش نکنند و دست به دست هم حافظه‌ای از گذشته‌ی خاص خود را که برجسته کننده‌ی هویت منحصر به فردی است، بسازند و تداوم این حافظه تا زمانی است که گروه قدرت لازم را برای استمرار بقا داشته باشد. در این استمرار اما هر اِلمانی موثر است، به طور مثال از عبا و تونیک و اشترایمل مخصوصشان گرفته تا رفتن به قبرستان یهودیان. قبرستان که برایشان مکانی است بسیار حائز اهمیت، و رفتن به آن حکم واجبی است برای تطهیر روح و جسم و یادآوری هویتشان.

 

این اِلمان اما، در صحنه‌های دیگری از سریال هم تکرار می‌شود، من جمله در صحنه‌ی رفتن «مُشه» و «یانکی» به قبرستان برای طلب خیر و یا در صحنه‌ای که «مُشه» (رذل‌ترین کاراکتر سریال) که مامور شده است تا «استی» را با زَر و زور به خانه برگرداند، او را به یک پارک می‌برد، پارکی که زمانی خانه‌ی یکی از قربانیان یهودی جنگ بوده است. فی‌الواقع چنین رویکردی همان‌طور که اشاره شد، تداعی‌گر روان زخم جمعی است به نام هولوکاست، دردی است عمیق و هویت‌ساز. و این افراد با متصل شدن به آن ایمانشان را محکم تر و عزمشان را جزم و نفرتی عمیق‌تر را رقم می‌زنند. و نپذیرفتن این درد هم برای اعضا، بهای گزافی دارد؛ بهایی که البته «استی» به هر شکل ممکن آن را پرداخت می‌کند و با قدرت تمام، از اجتماعی خارج می‌شود که هویت در بین افرادش مدام با ارجاع به درد و رنج قدیمی، پیوسته زاده می‌شود، نه از آنچه که در واقع هستند.

راه دور نرویم، اهمیت چنین مفهومی در اولین صحنه‌های سریال هم کاملن مشهود است، زمانی که «استی» رها شده از جهنم حسیدی ویلیامزبرگ، پا به بهشتش برلین می‌گذارد و همان اول کار اتفاقی با تعدادی از هنرجویان موسیقی به سمت دریاچه می‌روند، دریاچه‌ای که زمانی، پشت آن حکم‌های زیادی برای کشتار یهودیان صادر شده است و حالا تفرجگاهی است که همه در آن شنا می‌کنند و او که هنوز از ریشه‌های ارتدکس خودش کنده نشده، ابتدا از شنا کردن در دریاچه پرهیز می‌کند و نمی‌تواند شنا کردن دیگران را هم در این دریاچه هضم کند چرا که در چهارچوب‌های تحمیل شده به او، شنا در جایی که محل کشتار اقوامش است ممنوع است. (همان‌طور که به او آموزش داده‌اند خوردن ژامبون مریضش می‌کند و با یک بار امتحان کردنش، می‌فهمد این چنین نبوده است و سال‌ها در چه قفسی زندگی‌اش را کشته است.)

ولی نهایتن خود اوست که تصمیم می‌گیرد بین تحجر و تجدد انتخاب کند و مانند باقی انسان‌ها در همان دریاچه‌ی مردگان شنا کند. پس به داخل آب می‌رود، کلاه گیسش را دور می‌اندازد، نفس عمیقی می‌کشد و خودش را از تمام قیود تاریخی که در آن قرار داشته رها می‌سازد، و این بار به راستی تن و روح و جانش را تعمید می‌دهد و تلخی‌هایش را به آب می‌دهد و گویا از همین گذرگاه است که به جد مواجهه‌اش با رویدادها، گذشته، سنت‌ها، دوستان و خانواده‌اش تغییر می‌کند و دریاچه هم دیگر فقط بدل می‌شود به یک دریاچه نه قبرستان و میلی برای انتقام.

از دیگر نکات حائز اهمیت در «ناراست‌کیش»، که باید بدان اشاره داشت نگاه تازه‌ی سریال با نمونه‌های مشابه‌اش است که جغرافیا و زمان در پیشبرد چنین داستان‌هایی بسیار اهمیت دارد، ولی در این‌جا اتفاق تازه‌ای که می‌افتد این است که راوی ماجرا، از قرون وسطی و یا جهان سوم نیامده است، بلکه جغرافیای این فظاعت در قلب نیویورک است، سرزمین آزادی. و این‌گونه سریال با انتخاب چنین رویکردی، تغییر اساسی در نگاه مخاطب نسبت به موضوع و تعلقات جغرافیایی و زمانی بوجود می‌آورد و حداقل شرقِ اهلی را این بار زیر آوار غربِ وحشی له نمی‌کند.

این‌جا بحث بر سر تحجر و فروع خودرو شنیعی است که چطور زندگی و میل به زنده بودن را از انسان می‌گیرد و اصالت مرگ و جهانی دیگر را مطرح می‌کند. چهارچوبی که در دل خود پر از پارودی‌های مشمئزکننده است. از طرفی نمی‌گذارد افراد تلفن همراه هوشمند داشته باشد و از طرفی، یک سری از اعضا حق هرکاری را دارند و کاراکتر «مُشه» با بازی خوب «جف ویلبوش» حق هر کاری را دارد حتی داشتن تلفن هوشمند به شرط آن‌که خاخام اعظم مجوز آن را صادر کرده باشد. حتی احکام سفت و سخت در سفر هم برای او تغییر می‌کند و گفته‌ی بورخس را یادمان می‌آورد: صوابکاران مجازند بدون هراس از عقوبت اعمالشان، دست به عنان گسیخته‌ترین شهوت‌رانی‌ها بزنند. و یا از طرفی خانواده به سان یک اصل اساسی مطرح می‌شود و از طرفی، رابطه‌ی جنسی که خصوصی‌ترین قسمت این اصل است به بیرون از بستر درز پیدا می‌کند و مادر و خواهر و دیگران در چگونگی شکل‌گیری آن شریک می‌شوند و همه‌جوره در این اصل حقنه می‌کنند.

اما در کنار نقاط قوت، نقاط ضعفی هم بی‌شک در «ناراست‌کیش» وجود دارد که آن‌چنان همسو با واقعیات نیست، به طور مثال در بهشت گم‌شده‌ی «استی»، دیگر خبری از تحجر و افراط، خشونت و ظلمت نیست. در این دنیای نو، تمامی آنان که مهاجرت را برگزیده‌اند به چشم یک انسان دیده می‌شوند نه ابزار و نه برده. همگی از شأن و احترام برخوردارند و در زمینه‌های مختلف فعالیت دارند. و این جریانی که در سریال می‌بینیم سراسر برخلاف اتفاقی است که در سال‌های اخیر نسبت به مهاجرت سوری‌ها به آلمان افتاده است و به عین شاهد خیل عظیمی از بیل بردها بودیم که در ازای برگشت مهاجران به وطنشان، کمک مالی به آن‌ها تعلق می‌گیرد. چنین تصویر فانتزی که از برلین ساخته می‌شود، بیش از حد زیبا و رویایی است. و یا نکته‌ی بعد نحوه‌ی آشنایی کاراکتر «استی» با استاد آکادمی است و فرصتی که استاد در کمال ناباوری به «استی» پیشنهاد می‌دهد برای ادامه‌ی تحصیل و با وجود فیلترهای سخت و امید ۸٪ به قبولی، استی آزمون را با موفقیت پشت سر می‌گذارد و به به و چه چه ناظران را به راه می‌اندازد و... . چنین بخش‌هایی از «ناراست‌کیش» در بهترین حالت ممکن تصویر زیبایی است که حالمان را خوب می‌کند.

نکته‌ی ناموزون بعدی در سریال این است که اطلاعات مربوط به زندگی کاراکترها خیلی پرداخت دقیقی نداشته است و از قبل آن‌ها خبر خاصی نداریم، و شاید این بر می‌گردد به ۴ قسمت بودن سریال و فشرده شدن آن. کاراکترها خیلی سریع در مواجهه با یک‌دیگر قرار می‌گیرند، گفت و گو می‌کنند، اعتماد می‌کنند و... نقطه‌ضعف بعدی اما صحنه‌ی عروسی است که پرداخت بیش از حد آن در جزییات لوث  به نظر می‌رسد، طوری که حدود ۴۰دقیقه از قسمت دوم به آن اختصاص داده شده است و بی‌دلیل بسط پیدا کرده است. خوابیدن پنهانی «استی» در آکادمی، نوع دعوت موزیسین‌ها از او و رفتن به دریاچه در دقایق آغازین که عجیب به نظر می‌رسد، نوع برخورد مادر «استی» با او که انقدرها حس مادرانه را انتقال نمی‌دهد. و در نهایت نوع برخورد جامعه آزاد با استی، آن‌قدرها قابل قبول نیست و بیش از حد رویایی و به دور از واقعیت است.

ناگفته نماند آن‌چه در «ناراست‌کیش» حائز اهمیت است و باید بدان تاکید داشت، بازی بی‌نظیر و مثال زدنی «شیرا حاس»، در نقش کاراکتر اصلی «استی» است که جلای خاصی به سریال می‌دهد.  او در محوریت تمام صحنه‌ها به خوبی می‌درخشد و با رنگی که به نقشش می‌دهد، موقعیت‌های دراماتیک احساسی بی نظیری را بوجود می‌آورد. «شیرا حاس» با قرار گرفتن در هر صحنه، تمامن حکمرانی می‌کند و مخاطب را به بهترین شکل ممکن همسو می‌سازد با جهان اثر.

این بازیگر با بازی دقیق، میمیک منحصر به فرد و در نهایت استفاده‌ی به جا از بدن با توجه به اندام ظریف و کوچکش، به طرز زیبایی حس تنهایی، شکنندگی و میل به رهایی شخصیت «استی» را به مخاطب انتقال می‌دهد و همذات پنداری خالصی را در او بوجود می‌آورد. بازیگری که بدون داشتن شمایل یک ستاره با جذابیت‌های جنسی مورد نیاز در الگوی اروسی، به محض آغاز سریال، مخاطب را سرجایش نگه می‌دارد و نمی‌گذارد لحظه‌ای غافل شود. بی‌شک حضور موثر «شیرا حاس» را باید مهم‌ترین و بهترین عنصر این سریال دانست. چرا که «ناراست‌کیش» با بازی او است که بدل به درامی پخته و اثرگذار می‌شود.

در انتها می‌توان گفت که «ناراست‌کیش» از آن دست سریال‌هایی است که ذهن مخاطب را به شکلی درگیر می‌کند تا مدام پیگیر هر صحنه باشد و هیچ‌جوره نتواند از پای سریال بلند شود و آن را نادیده بگیرد و داستان را نصف و نیمه بگذارد. این سریال، بهانه‌ای است برای نگاهی دوباره و اندکی تامل به موضوعی همیشگی است که در هر جامعه‌ای و در قالبی متفاوت مدام تکرار می‌شود، سریالی که دیدن آن در این روزهای درد و بی‌رحمی، شاید اندکی تاثیر داشته باشد بر تصمیم‌گیری‌های ناشی از چهارچوب‌های منسوخ.

یاسمن اسمعیل زادگان

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۱۳ تیر ۱۳۹۹ ۱۷:۰۷

به‌تازگی دیدم نظری در ذیل یکی از نظرات من درباره شلیک تام کروز به فضا نوشته بودید که برای آغاز این بحث کوتاه آن را نقل می‌کنم؛ گفته بودم «اگر قرار بود هرکسی هرکاری که می‌تونه رو انجام بده تا حالا بشر منقرض شده بود چون خیلی کارها از خیلی افراد برمیاد.» و شما پاسخ داده بودید «کی یا چی این قرار رو گذاشته که هیچ آدم یا موجود دیگه ای اجازه نداره باعث انقراض بشر شه؟» شما یا معنای «اجازه داشتن» را نمی‌دانید یا واقعاً باور دارید که هر فرد جایز است با اعمالش حیات یک جمع را به خطر بیاندازد. این نگاه نه نگاهی «غیرانسانی» که نگاهی «حیوانی» به حیات بشر است. و این نگاه خالی از هرگونه ارزش و اخلاق حال از «مادر بودن» می‌گوید که بار اخلاقی-عاطفی سنگینی دارد و مفهوم آن هم (به آن شکل که شما می‌بینید) ادامه بقای بشر است. این تناقض میان هواداری از حقّ انقراض و دفاع از مادر بودن را نمی‌توان نادیده گرفت. پس با وجود این تناقض عظیم و «داروینی» بودن نگاه شما بهتر است از «تولید مثل» و یا بشیوه عوام‌الله از «بچّه پس انداختن» بگویید و نه مادر بودن. و آنچه که شما متوجّه آن نیستید آن است که یک زن باید آگاهانه و با رسیدن به شناخت از خویشتن میان زن بودن یا مادر بودن انتخاب کند و نه به دلایل زیستی صرف آنگونه که شما تصوّر می‌کنید. ارتباط غار و جنگل هم با وضع زندگی مدرن پس از انقلاب صنعتی را شاید فقط خود شما بدانید چیست چون هیچ ربطی به هیچ چیز ندارد. تناقضات حرف‌های شما آن‌چنان متراکم و متعدّدند که نمی‌توان به آسانی به بحثی سرراست پرداخت.

نمایش اسپویل
۱۶ تیر ۱۳۹۹ ۱۳:۲۰

گویا شما گلایه‌هایی از قشری خاص دارید و حالا همه را به من و ما تعمیم می‌دهید. راستش حوصله یک به یک خواندن و پاسخ گفتنم نیست. حاجتی هم به ادامه دادن این مباحثه نیست. «اشرف مخلوقات» را از کجای آستین خود بیرون کشیده‌اید نمی‌دانم امّا حرف‌های شما و لحنتان کاملاً شفّاف و گویا بود از آغاز و این تغییر موضع نرم البتّه به خود شما مربوط است. تنها یکی دو نکته می‌گویم و بس. «جنسِ خودخواهی ایشان با جنس خودخواهیِ مادران متفاوت بوده»! این پدیده را اگر هم به این شکل تفسیر کنیم باز هم در راه نظام اخلاقی پذیرفته‌شده رایج که شما منتقد آن می‌دانید خود را گام زده‌ایم. جنس خودخواهی؟؟ اگر بحث زیستی است پس این مضامین ارزشی و گونه تعیین کردن برای خودخواهی جانوری چیست؟ بیایید دست از تناقض‌گویی بشوییم و درگذریم. پرداختن به مباحث زیستی صرف و «خودخواهی» جانوری از دید من بسیار مضحک و پیش‌پاافتاده است برای پی بردن به پدیده‌های این جهان پرراز ما. لابد ریچارد داکینز هم می‌بینید و می‌خوانید و از دانسته‌های تازه‌یاب خود هم لذّتی نصیب می‌برید امّا من این دید را بی‌حرمتی به حیات روی زمین می‌دانم. این تقلیل دادن و ساده‌انگاری دو سو دارد؛ یکی می‌گوید «منم اشرف مخوقات، پس احترام بگذارید!» و دیگری می‌گوید «شمایید حیوانات خودخواه بقاجو، پس شما را هیچ نیست جز زادن و مردن!» پس اگر داروین را پیمبر پنداشته‌اید و چیستی حیات را در میان اوراق او می‌جویید میان شما و فردی معتقد به اشرف مخلوقات بودن بشر فرقی نیست. هر دو این نگاه‌ها سطحی و سخیفند در چارچوب تنگ خود. موفّق باشید

نمایش اسپویل
۱۴ تیر ۱۳۹۹ ۱۲:۲۴

در باب غار و انقلاب صنعتی اینکه شما ترجیح میدهید خودتان را اشرف مخلوقات بدانید و دم از ارزش‌های اخلاقی بزنید و انقلاب صنعتی را برابر با دیگر انقلاب‌ها بدانید به خودتان مربوط است. اما این را عرض کنم خدمت‌تان، بهتر است شمایی که تخصص در کلمات دارید و معتقد به متن و حقایق نهفته وکشف ناشده در آن.... این را در خاطر عزیز داشته باشید، صرف زندگی در یک زمان به معنای تعلق داشتن به آن زمان را ندارد و چه بسا باشند جنبندگانی آراسته به تمدن‌، که سایه‌ی بزرگِ نقش بسته‌شان بر دیوار غار را معادل با ارج و عظمت‌شان در جهان بدانند و بشود آنچه که شده‌ است: پست انگاشتن حیوانات از یک سو و رفتار کردن به گونه‌ای که حتی همان حیواناتِ پست هم چنان نکنند. و یادآوری کنم که بنده طرفدار حیوان خاصی هم نیستم. و فقط مانند شما تا به حال به چنان قله‌‌‌ی بلندی نرسیده‌ام که دست به تقسیم دنیا به خوب‌ها و بدها بزنم. و اگر سخن از روسپی‌ها به میان آمد به معنای آن نبوده که ایشان را در جایگاه پایین‌تری از دیگر زنان قرار داده‌ام، فقط خواستم عرض کنم که جنسِ خودخواهی ایشان با جنس خودخواهیِ مادران متفاوت بوده و نتیجه این شده که فراوانی ژن‌های این گروه در جمعیت در طی تاریخ چند هزار ساله به دلیل تقسیم انرژی‌شان بین زاد‌آوری و دیگر امور، کمتر از مادرانی شده که تمام انرژی‌شان را صرف زادآوری کرده‌اند هر چند که این نسبتِ فراوانی‌ها‌ متعلق به قبل از دنیای صنعتی است. و در زمان اکنون دیگر سیستم‌های پرورشی مختلف، نقش مادرها را ایفا میکنند و طبیعی است که زن‌ها برخلاف پیش از این دو قرن، وقت آزاد بسیاری بیشتری داشته باشند و صدایشان بیشتر شنیده شود ولی باز  این سوال پا برجاست که آیا انقلاب صنعتی و رشد فکری و تکامل سیستم‌های آموزشی را تنها زن‌ها به راه انداخته‌اند تا از چنگال نرها رهایی یابند؟ امیدوارم که آنچه از زن و مرد و تکامل همگرا بین این دو، تفاوت بین یک فرآیند تکاملی زمان‌بر با یک جنبش به زعم شما دو قرنی و ارتباط قبایل جنگلی آمارزونِ آراسته به لباس‌های چینی و آیفون آمریکایی را که در ذهن داشتم، هر چند دست و پا شکسته، بیان کرده باشم.

نمایش اسپویل
۱۴ تیر ۱۳۹۹ ۰۳:۵۳

داروین شایسته این بود که به جای نام داروین، از تکامل همگرا استفاده میکردم تا آشفتگی کم‌تری در این بحث بوجود آید. نقد نوشته شده در مورد سریال، جفتی را به نام "نر و زن" معرفی کرده‌ و شاکی از این است که نرها، در طی تاریخ تکاملی از نظر اخلاقی رشد نایافته‌ و غارنشین باقی مانده‌اند و اما ماده‌ها با تمام سرکوب‌های نرسالارانه به رشد اخلاقی رسیده‌اند و به زن تبدیل‌ و قادر شده‌اند این فاصله‌ی اخلاقی را تشخیص دهند و دست به شورش بزنند. درحالیکه در طی تکامل ذهنی بشر این روند همزمان رخ داده و اگر نری به مرد تبدیل شده(به معنای موجودی متمدن‌تر‌ و خود‌آگاه‌تر)، همزمان ماده‌ای هم در آن حوالی به زن تبدیل شده و نهایتا زن و مرد توانسته‌اند با هم جفت‌گیری کنند. این چنین تکامل رفتاری همگرایی نه تنها در بین بشر که در بین گونه‌های دیگر هم قابل مشاهده است. و قصد بنده از به میان آوردن " جفتِ مرد و ماده... در یک عالم ضد داروینی" آن بود که بگویم زن‌ها و مردها وام‌دار یکدیگرند در این شهرنشینی و اگر جنبشی بوده، جنبش زنان و مردان علیه ماده‌ها و نرها بوده و برای همین ترجیح دادم این جنبش را از فمنیستِ نازای اقلیت‌ها جدا کنم.

نمایش اسپویل
۱۳ تیر ۱۳۹۹ ۰۱:۲۱

مادری که سرگرم بزرگ کردن بچه‌‌هاشه هیچ وقت فرصت نمیکنه در مورد فمنیست نبودنش بنویسه و همین سکوت خواسته یا ناخواسته برای گروهی از نویسنده‌های نازا یه خیال خام به وجود میاره که فکر کنن دارن از جانب کل زن‌های لال تاریخ حرف میزنن، زن‌هایی که مجبور بودن تنها ماشین تولید رنج باشن تا موجودات نر مستقلی برای رسیدن به گنج! در حالیکه این کاسه‌های داغ‌تر از آشِ عدالت‌خواه یه چیز ساده رو نادیده گرفتن که به دنیا آوردن یه نوزاد و پیامدهاش چیزی نبوده که نرها به ماده‌ها تحمیل کرده باشن و اینکه نرها در بهترین حالت‌شون، وسیله و تامین‌ کننده بودن تا عامل تحمیل‌گر. البته جای تعجبی در این افکار ضدمادرانه‌ی مضحک سطحی زودگذر... وجود نداره وقتی پایه‌گذارهای چنین جنبشی نه مادرها که روسپی‌هایی بودن که برای استقلال‌شون از تن و نه جان مایه میگذاشتن و در پی برقراری مساواتی بودن که از نخست نمیتونست در یه غار یا یه جنگل به وجود بیاد. و جفت‌هایی مانند نر و زن یا مرد و ماده فقط و فقط متعلقه به یه جهان کاغذی و یه عالَم ضد داروینیِ ساکن در یه ذهن‌ از هم‌گسیخته‌ی موجودی بدون جنسیت.

نمایش اسپویل
۱۴ تیر ۱۳۹۹ ۰۴:۱۲

دفاع از مادر یا پدر؟ نوشتن در مورد یک متن، لزوما دلیلی برای طرفداری از اون محتوا نیست. همان گونه که فرمودید نگاه بنده به بشر، زیستی ست اما با تفاوت‌هایی. اگر بنده در مورد حس مادرانه و جان‌فشانی آن‌ها نوشتم بدان معنا نبوده که برای چنین رفتاری ارزشی فراتر از حس مادرانه‌ی یک حیوان دیگر قائل بوده‌ام و یا این حس را چیزی ملکوتی تصور کرده‌ام. همان گونه که قبلا در جایی فرموده بودید "بی‌مایه‌ترین مردمان جهان، پرستندگان خون‌اند" چرا که خون آن چیزی نیست که کسی برایش تلاشی کرده باشد. بنده در مورد احساسات مادرانه و... نیز چنین نظری دارم چرا که این احساسات، نمودِ ژن‌هایی هستند که مثل خون، از تن به ارث رسیده‌اند و کسی برای داشتن‌شان، تلاش یا انتخابی نکرده است. پس لزومی نمیبینم برای برتریِ حسّی که واکنش است تا اراده. و اگر چنین به نظر رسیده که داشته‌ام از الهی بودن حس‌های جنسی و غریزی دفاع میکرده‌ام عذر میخواهم. هر چند که زیبایی و تاثیرگذاری چنین احساساتی را انکار نمیکنم و زندگی را بدون این‌ها غیرقابل تحمل و ناممکن میبینم. و هم‌چنان غیر ماورایی در سطح دیگر جانداران.

نمایش اسپویل
۱۴ تیر ۱۳۹۹ ۰۴:۰۱

روسپی‌گری آیا تنها در دهه‌ی شصت میلادی است و آن هم تنها برای تفاوت‌های ساز و کاری انزال جنسیِ زنان؟ شما که بنده را دعوت به تورق تاریخ در دو قرن اخیر میکنید بهتر است به قبل از میلاد مسیح برگردید و مشاغل آن دوران در جوامع جغرافیایی مختلف را نیز از نظر بگذرانید‌. فمنیست مورد نظر بنده، آن فمنیستی است که مادر شدن برای زن را در اولویت نخست خود قرار نداده است و هدفی جز این را برای زن در نظر گرفته است و متعلق به چند قرن اخیر هم نمیشود. هرچند با توجه به تاریخ دراز این جنبش، شاید بتوان بی‌شمار شاخه از فمنیست با تفاوت‌های بسیار تعریف کرد. آنچه که نویسنده‌ی این نقد مطرح نموده بودند این بود که نرها، زن‌ها را مجبور به زادآوری کرده‌اند تا اینگونه انتقام شکست‌ جامعه را از زن‌ها بگیرند که بنده عرض کردم چنین نیست و برای اثباتش به تعداد مادرهای جان‌‌فدا و خشنود اشاره کردم و ارزشی که این زن‌ها برای انتخاب‌شان قائل‌ شده‌اند و این یعنی اینکه نری مجبور به زاد‌آوری‌شان نکرده است(در بیشتر مواقع). و اگر اجباری هم بوده از سمت طبیعت بوده البته با مزایاهایش؛ چون که اگر مزایایی در این معامله‌ی تولیدمثلی و جنسی وجود نمیداشت این "گونه" دیر زمانی منقرض شده بود. و آن جنبش مدنی که شما مد نظرتان است صرفا زنانه نبوده است و بیشتر جنبشی انسانی بوده برای فاصله گرفتن بشر از خوی حیوانی خویش(جنبش انسانی به زعم همان مردان و زنان و نه بنده).

نمایش اسپویل
۱۳ تیر ۱۳۹۹ ۲۰:۱۶

لازم به ذکر است که بخش آغازین پاسخم به نظر شما در بالای کامنتتان درج شده است.

نمایش اسپویل
۱۳ تیر ۱۳۹۹ ۱۷:۰۶

و امّا وقتی با جریانی که تاریخی بیش از دو قرن پشت سر دارد مواجهید و بوضوح با آن آشنایی چندانی ندارید بهتر است اظهار نظر نفرمایید. این نگاهِ از تمامی نگاه‌ها سطحی‌تر و سخیف‌تر همین نگاه به زنانی مبارز است که بهر دلیلی زیر لوای فمینیسم در طول دو قرن اخیر در هر گوشه دنیا قد علم کرده‌اند و حالا شما که گویا داروین‌پسند هستید و ناتورالیست عقیده دارید که «پایه‌گذارهای چنین جنبشی نه مادرها که روسپی‌هایی بودن که برای استقلال‌شون از تن و نه جان مایه میگذاشتن»!!! کسی هوادار حقّ انقراض از «جان» می‌گوید! پس شما معنا و مفهوم و تاریخ واژه «جان» را در فرهنگ ایرانی و زبان فارسی هم نمی‌دانید. و دیگر مشکل شما این است که تنها تن را می‌بینید و از جان این آدم‌های مورد ظلم واقع شده هیچ خبر ندارید. شما چنان با اطمینان دست به کیبورد برده‌اید که کسی اگر نداند با خود می‌گوید چه غافل بوده‌ام من که نمی‌دانسته‌ام فمینیسم را تن‌فروشانی که دغدغه جان نداشته‌اند بنیان افکنده‌اند. اگر کسی نگاهی نادرست را در قالب فیلم یا نوشته‌ای نشر می‌کند نقدش می‌توان کرد امّا وقتی کسی در قواره یک نظر شخصی و با ظاهری دردمندانه چنین دروغ زشتی را بعنوان واقعیت خلل‌ناپذیر مطرح می‌کند عملی به مراتب ناپسندیده‌تر را مرتکب می‌شود.

نمایش اسپویل
۱۳ تیر ۱۳۹۹ ۱۷:۰۵

در این چند خط نمی‌توان کسی که چنین مغرضانه و یا شاید نادانسته دروغ‌هایی را بس منطقی و پرحرارت نشر می‌کند از خطایش رهانید امّا بد نیست اگر در تواریخ جنبش‌های مدنی زنان تورّقی بفرمایید تا دریابید که آن دسته از فمینیست‌ها که بزعم شما بنیان‌گذاران فمینیسم بوده‌اند کسانی هستند که از دهه 60 تا دهه 80 میلادی اوج فعّالیت‌های خود را تجربه کرده‌اند و در رادیکال بودن آرای آنان نیز بسیار نوشته و گفته شده است. این قشر به‌نسبت کوچک فمینیست‌ها هم دردهای خود را داشته‌اند و از قضا آنان نیز داروینیست بوده‌اند و عالمشان یک «عالم ضدّداروینی ساکن» نبوده است. آنها به جنبه‌های زیستی بدن زن چشم داشته‌اند در مباحثشان برعکس تصوّر غریب شما از داروین و فمینیسم. مباحث مربوط به اندام جنسی زنانه و سازوکار انزال جنسی در زن همه و همه در چارچوب زیست‌شناسی تکاملی که ریشه در کتب داروین دارد بحث شده‌اند و خودتان اگر میلی به آگاهی یافتن و به خطا نرفتن داشته باشید خواهید خواند و درخواهید یافت. امیدوارم این اشارات بسیار موجز آغازی باشد برای شما تا به چیستی فمینیسم و کیستی مرحوم داروین پی ببرید و بی‌جهت پا به بحثی که در آن فاقد آگاهی هستید قدم نگذارید. موفّق باشید

نمایش اسپویل
۱۰ تیر ۱۳۹۹ ۲۳:۴۱

و نکته اساسی مورد نظر من؛ یکی از جمله‌های چشم‌خراش و ذهن‌آزار در این نوشته این است: «[استی] در جستجوی هویت فردی خود، موانع بزرگی من جمله نرینگی و قانون نبشته شده به دست نرها را از میان بر دارد.» پشت این جمله به ظاهر ساده تاریخی خانه دارد، تاریخ ایستادن بر کرانه جنسیّت و فریاد خشمناک برآوردن. گویی نگارنده یک زیست‌شناس است و درحال مطالعه یک گونه جانوری که مردها را «نرها» خطاب می‌کند. این گفتمان متخاصم درواقع گفتمانی کاملاً «نرینه» است که زن‌ها آن را مایه برتری پنداشته‌اند و با گرته‌برداری از خشونت مستتر در آن، سال‌هاست نه به زبان زن و زنانگی، که از دهان مرد اظهار وجود کرده‌اند. و نگاه زن که «راز و ریشه و رؤیاست» امروز چقدر سطحی و کودکانه است به جهان حتّی در میانه اندیشیدن نوشتاری؛ «به او آموزش داده‌اند خوردن ژامبون مریضش می‌کند و با یک بار امتحان کردنش، می‌فهمد این چنین نبوده است و سال‌ها در چه قفسی زندگی‌اش را کشته است.» آیا واقعاً خوردن یا نخوردن ژامبون شکوفایی یا پژمردگی حیات یک زن را رقم می‌زند؟ این نگاه که به حماقت پهلو می‌زند از آنِ فیلمساز و نظام گفتمان‌سازِ در سایه است که به نویسنده نیز سرایت کرده و او نیز این ویروس گفتمانی را نادانسته به دیگران منتقل می‌کند. این نگاه دون شأن آدمیزاد است، چه رسد شأن زن که خلقت در جان او نهفته است. گویا جمله شخصیّت مرد بوف کور که رجاله‌ها را از قماشی می‌داند که دهانی هستند با مشتی روده آویزان از آن که به آلت تناسلی‌شان ختم می‌شوند حالا شامل حال زن‌ها هم می‌شود آن‌گونه که در این نگاه سخیف منعکس است. و چه غمگنانه است وقتی که زن شکل معوجی از مرد باشد، کاریکاتوری نحیف و کم‌خون با حنجره‌ای بم و پُرخَش؛ زنی که مرد را «نر» خطاب می‌کند و عادات غذایی یک قوم را به مفهوم آزادی وصله می‌کند. امیدوارم زنان زن بودنشان را از یاد و جان خویشتن نزدایند و بدل به «ماده» نشوند. آمین!

نمایش اسپویل
۱۰ تیر ۱۳۹۹ ۲۳:۳۴

امّا آفت دیگر این دست نوشته‌ها در نظر داشتن همه اقشار است بعنوان خوانندگان بالقوه و گریز زدن به مفاهیم درهم و گاه بی‌ربط. این متن سریالی را شرح می‌دهد و گاهی تحلیلی کوتاه پیش می‌کشد ولی در نقاطی مفاهیمی مثل صاعقه ناگاه فرو می‌آید که جان و جهان خواننده را به خطر می‌اندازد. آیا کسی می‌داند در میان نقدی درباره یک سریال که به زندگی یک اجتماع کوچک یهودی می‌پردازد « آلایاویگیانی» چیست؟ این واژه که به ناگاه و بدون هیچ توضیحی در یک نیم‌عبارت پیدا و ناپیدا می‌شود احتمالاً همان «آلایاویجنیانا» Ālayavijñāna است، مفهومی مرتبط با یکی از مکاتب بودیسم ماهایانا که شاید نگارنده از آثار اوشو «اقتباس» کرده است. در بی‌ربطی این اصطلاح که به معنای «آگاهی اساسی فراگیر» است شکّی نیست امّا در چرایی بکارگیری آن باید قدری گمانه زد. آیا فخرفروشی یا خاص‌نمایی هرچند ناآگاهانه در کار نیست؟ دیگر گرایش کشاندن متنی کوتاه است به فرامتن‌هایی که بدون زمینه سر بر می‌آورند، مثل چند جمله بورخس که هرگز درنمی‌یابیم از کدامین نوشته یا حرف او برگرفته شده و مترجم آن کیست. این عبارت بی‌سروته و خالی از معنا را اگر بورخس بهمین شکل گفته یا نوشته باید به بزرگی او نیز شک کرد. بسیار مایلم کسی معنای این جمله را اگر درمی‌یابد به من هم بگوید: «... و همه‌جوره در این اصل حقنه می‌کنند.» امّا یک نکته در رابطه با سریال؛ در قسمتی که تصویر شنا در دریاچه مورد تحلیل قرار گرفته، نگارنده تنها بصورت یک بیننده منفعل تصویر منعکس در سریال را پذیرفته و در راستای آن بحث خود را پیش برده است. امّا از دید من این تصویری کاملاً مسیحی است که به فردیت زنی یهودی تحمیل شده و او را از اجتماع کوچکش بریده است. کیست که رابطه آب و غسل تعمید را با مسیحیت نداند؟ امّا اینجا این زن از گذشته و بسترش کنده می‌شود و در دنیای بی‌تاریخ تازه‌یافته‌اش به «موفّقیت» می‌رسد. و این است جهان پست‌مدرن بی‌تاریخ که در آن همه غسل داده می‌شوند و به شکل انسان‌های همسان و متّحدالشکل به آغوش جامعه بازمی‌گردند. چنین تصویری را ستودن از دید من چندان ستودنی نیست. هرچه باشد سفیدپوست انگلوساکسن پروتساتان WASP کارش را خوب بلد است.

نمایش اسپویل
۱۰ تیر ۱۳۹۹ ۲۳:۳۱

عاقبت کنجکاوی بر من پیروز شد و خواندم آن‌چه را که گفته بودم نخواهمش خواند. در آغاز می‌گویم که قصد و نیّت من از نوشتن این یادداشت مطرح کردن فکر و حسّم است نسبت به پدیده‌ای به نام نوشتن و نه نقد نوشتن بر یک مرور ژورنالیستی بر یک سریالک. و نیز این متن نقاط مشترکی با انبوه متونی دارد که در روزگار ما در هرکجا نوشته و نشر می‌شود و من با نوشتن در مورد برخی زوایای این نوشته به تصویری بزرگ‌تر در جامعه جهان پیرامونمان نظر دارم. پیش از این نگارنده این نوشته نظرات من راجع به نقدهای این سایت را نشانی از شر و بدطینتی دانسته بودند و خود را فراتر از آنچه که باید محق و مهم پنداشته بودند. دیگر دلیل نوشتن درباره این نقص‌ها و نقض‌ها سرنخی دادن به دست یکی دو دوست جویاست که در این سایت می‌شناسمشان. از به آگاهی رساندن و درست را از نادرست شناساندن به آنها خاطرم قدری خوش می‌شود. امّا باز بحث زبان و سنجیدگی در بیان، که نقد و نوشته هیچ نیست جز سنجشی سنجیده که در زبانی سنجیده نمود می‌یابد. واژه‌ها در این دست متون در تعارض با یکدیگرند و نه متّفق و همسو. از طرفی شکل نوشتاری واژه‌های عربی به فارسی جعل شده، «صریحن؛ سریعن؛ کاملن»، و نیز «نهایتن» که واژه‌ای من‌درآوردی است چون تنها صفت است که پسوند «اً» می‌گیرد، و بعد واژه‌های جعلی عربی در متن آمده که اصلاً وجود خارجی در هیچ زبانی ندارند بدین شکل؛ «شبه‌مستندی فی‌الباب یک زن». من بعمرم «فی‌الباب» را نه دیده‌ام و نه شنیده‌ام و نه در منبعی یافته‌ام. اگر هم «من‌باب» مدّ نظر ایشان بوده که اصلاً چنین معنایی ندارد. و نمونه‌ای دیگر از تناقضات متنی تقابل واژه‌های مهجور و واژه‌های عوامانه است؛ بی‌شک «فظاعت» و «هیچ‌جوره» در یک متن واحد نگنجند.

نمایش اسپویل
بیشتر