انیمهی شاهکار و پرطرفدار «مرد تکمشتی» (One Punch Man) به انتهای فصل دوم خود رسید و طرفداران را تا شروع فصل بعدی به حال خود رها کرد. در قسمت قبلی یادداشت از این گفتیم که چرا این انیمه، یک اثر منحصر به فرد است و دربارهی این موضوع صبحت کردیم که چگونه با استفاده از «بازی با انتظارات» توانسته مخاطب خود را جذب کند. اشارهی مختصری هم به این موضوع کردیم که شبیه بلاکباسترهای بد سینمایی است. و از همین جا بحث را پی میگیریم و در انتها هم در مورد فصل دوم آن صحبت میکنیم.
فیلمهایی که عنوان بلاکباستر به خود میگیرند، به دو دسته تقسیم میشوند (مانند همهی ژانرها و گروهها و عنوانها): دستهی خوب و دستهی بد. دستهی بد آنهایی هستند که داستان خوبی ندارند یا ضعفهای ساختاری و تکنیکی و هنری خود را با صحنههای اکشن، انفجارهای عظیم و امثالهم پر میکنند. در انیمهی مرد تک مشتی ما به طور میانگین در هر قسمت شاهد یک نبرد عظیم یا یک انفجار بزرگ هستیم. اصلا شروع داستان یک غول خیلی خیلی عظیم وارد میشود و شهر را با هر قدمش نابود میکند. این اتفاق در وهلهی اول یادآور همان بلاکباسترهای بد است. چرا که این غول، هم زیادی بزرگ است و هم اینکه وجود و نحوهی ورودش به قصه، کارکرد خاصی ندارد. اینجاست که با اولین برخورد متوجه تفاوت انیمه و زیبایی آن میشویم. نهتنها پارودیای بر ژانر میشود، که یک داستان بینظیر را شروع میکند.
شاید همانند بلاکباسترهای بد، پدید آمدن و وجود آن غول عظیم چندان جایی در داستان نداشته باشد، غولی که حتی نمیتواند قهرمان ما را به چالش بکشد، اما در ایجاد مسئله و طرح داستان نقش بزرگ و مهمی ایفا میکند. شما با مشاهدهی این غول اولین فکری که میکنید این است که چه ناجور! و طبق کلیشهها و آنچه عادت دارید با خود میگویید کار قهرمان یا قهرمانانمان درآمده. اما بعدش بلافاصله این غول از دایرهی موانع و شکلات خارج میشود و اینجا ناگهان مانع/شکاف اصلی خود را نشان میدهد.
در آموزش داستان و فیلمنامه نویسی اساتید فن همیشه تاکید میکنند که هدف/انگیزه همیشه اولین و مهمترین نکتهای است که باید از نظر گذراند. سپس موانع باید ایجاد بشوند تا داستان شکل بگیرد. و داستان نحوهی مقابله با مانع و پر کردن شکاف برای رسیدن به هدف است. (این نکته صرفا برای داستانها و فیلمهای ماجرایی نیست و برای تمامیِ ژانرها از درام و دادگاهی گرفته تا کمدی و رمانتیک عمومیت دارد.) اما گفتیم که قهرمان ما قویترین موجود دنیا است و چیزی توانایی تقابل با او را ندارد. پس شکاف این داستان چیست؟
زمانی که شخصیت معروف سوپرمن در سال ۱۹۳۸ قرار بود معرفی شود، یک سوال بزرگ بر سر راه وجود داشت: شخصیتی که فوقالعاده قوی، فوقالعاده سریع و ضد گلوله است و همچنین چشمانش نهتنها لیزر شلیک میکند، که مانند اشعه اکس پسِ هرچیزی را میبیند و گوشهایش از پس هر صدایی میشنود، چگونه ممکن است با مشکل مواجه شود؟ چگونه برای او مانعی تراشیده شود که مخاطب آن را بپذیرد؟ آنجا بود که کریپتونایت وارد داستان شد. یک نقطه ضعف بیریخت و زورچپان که کارکرد درستی هم در داستان پیدا نمیکرد. و کلی طول کشید تا داستان به دست نویسندگان کاربلد بیفتد و داستانهای جاندار از این شخصیت تعریف کنند. (فیلم سوپرمن ۱۹۷۸ بهترین شاهد این مثال است که مشکل اصلی سوپرمن نه کریپتونایت که دوگانگی بین نجات عشقش و مردم است.)
نکتهی باربطِ این قضیه به یادداشت ما این است که سایتاما، شخصیت اصلی داستان مرد تک مشتی، همان کریپتونایت را هم ندارد. پس مانع اصلی چه چیزی است؟ در اوایل داستان اینگونه گفته میشود که سایتاما دنبال رقیبی میگردد که بتواند او را به چالش بکشد. سایتاما حوصلهاش سر رفته. او یک قهرمان است که طبق گفتهی خود برای سرگرمی قهرمان شده، اما حالا آنقدر قوی شده که باز هم مانند قبل حوصلهاش سر میرود. این اولین شکافی است که در داستان مطرح میشود. چیزی که در دنیای واقعی هم اتفاق میافتد. خیلی از ما کسانی را میشناسیم که به دنبال کاری که به آن علاقه داشتهاند رفتهاند، اما بعد از آنکه آن کار، به شغل روزمرهشان تبدیل شد، دیگر مانند قبل از کار خود لذت نمیبرند و ارضا نمیشوند. سایتاما خودش هم نمیداند چرا اینگونه شده. و نمیداند چه باید بکند. به قهرمان بودن ادامه میدهد و زندگی روزمرهاش را پی میگیرد.
این شکاف اولیه اما برای باز کردن شکاف اصلی است: شکاف بین سایتاما و مردم. آن هم در جهانی که همه آرزو دارند قدرت او را داشته باشند. یا آنچه برای همه آرزوست، برای سایتاما خاطره است. اما او خوشحال نیست. شکاف بین سایتاما و مردم که «قدرت غیر قابل تصور» او ظاهر و پوستهی آن است، شکافی عمیقتر است. مردم با چشم خودشان میبینند او چه کاری کرده، اما دنبال توجیهی هستند که اعتبار را از او بگیرند. (خود سایتاما هم به این امر کمک زیادی میکند.) او به دنبال راهی است که چیزی احساس کند. او احساسات و عواطف خود را از دست داده. در یکی از قسمتهای اولیه، او از اینکه خیلی از احساسات را دیگر تجربه نمیکند میگوید. از اینکه دیگر نگران نمیشود. در طول کل سریال هم نمیبینیم که او نسبت به چیزی واکنش عادی نشان بدهد. او حالا یک آدم بیاحساس شده که از درک دنیای اطرافش ناتوان است. او همانقدر با دنیای اطرافش ارتباط برقرار میکند که دنیای اطرافش با او. که این نشانهای خطرناک است.
از آنجا که این یک شکاف عادی نیست، داستانمان روند عادیای به خود نمیگیرد. (حداقل در ابتدا) زمانی که شخصیت شما مشکلی نداشت باشد که شما را نگران کند، سختیِ خاصی نمیکشد (بیاحساس بودنش هم مزید بر علت میشود). وقتی که سختی نکشی، موفقیت هم چندان لذتی ندارد. یکی دیگر از درسهای داستان نویسی ایجاد گیر و حل آن به شکلی است که در پایان حس رهایی به مخاطب بدهد. هرچقدر این گیر بهتر و کاملتر باشد، به صورت بالقوه آن حس خوشایند رضایت و رهایی نهایی را بیشتر میکند. به همین خاطر است که وقتی سایتاما با یک مشت (یا گاهی سیلی) حساب دشمنانش را کف دستشان میگذارد، ما از خوشحالی بالا نمیپریم. قرار هم نبوده این اتفاق بیفتد (تا قبل از قسمت فینال فصل اول).
مشکل سایتاما هیولاها و دشمنان نیستند که حالا با پیروزیاش، خیالمان راحت شود. او هنوز نتوانسته شکافش را با مردم پر کند. نتوانسته احساساتش را برانگیزد.
شاید با تمام این اوصاف به نظر برسد بر خلاف سایر انیمهها، این یکی چندان پیامی ندارد. اما برعکس این یکی پیامش از همه بزرگتر و قابل توجهتر است. اگر در حالت عادی پیامها معطوف به داشتن اهداف بزرگ و تلاش زیاد برای نیل به آن و مبارزه با مشکلات طافتفرسا است، اینجا شخصیتی را داریم که تلاشش را کرده و به هدفش رسیده. برای باز کردن بیشتر این موضوع اجازه بدهید پلات انیمه و مانگا را با کامیکهای غربی مقایسه کنیم:
در کامیکها عموما با به دست آوردن قدرتها و قهرمان مسیر خود را پیدا میکند و در جامعه جایگاهش را مییابد، مردم دوستش دارند و شاید از طرف رسانهها و مراجع قانونی با موانعی روبرو شود، اما در نهایت او محبوب دل مردم است. در مانگا قهرمان برای به دست آوردن دل مردم تلاش میکند. او باید علاوه بر به دست آوردن قدرت، و شکست دادن دشمنان، بین مردم و دوستان و آشنایانش نیز مقبولیت پیدا کند. یعنی به عبارتی چالشش دو برابر میشود. و غالبا این دو امر به مرور و توامان به انجام میرسند.
حالا در اینجا سایتاما به هدفش رسیده و قهرمان پرقدرتی شده، اما هنوز بین مردم مقبولیتی به دست نیاورده. این شکاف بین او و مردم، برخلاف چیزی است که در ابتدا در ذهنش داشته و راهی برای حل آن به ذهنش نمیرسد. جنوس به او اندکی کمک میکند، اما بعد از مدتی او که همه جوره مرید سایتاما شده، بیخیال بهبود بخشیدن روابط عمومی استادش میشود و واکنشهای او را بخشی از منش بزرگ مرادش به شمار میآورد. در حالی که در ذهن خود سایتاما چنین چیزی نمیگذرد.
نشانهی خطرناکی که پیشتر گفتیم این است: سایتاما نمیداند با مردم چگونه رفتار کند. او نسبت به مردم احساسی ندارد، (گرچه بارها به کمکشان میشتابد) او در بین مردم جایگاهی ندارد، در منطقهای متروکه زندگی میکند، از چیزی به وجد نمیآید و هدف خاصی هم در زندگیاش ندارد. این موارد یادآور چه مشکلی هستند؟ افسردگی.
در جهانی که پر از هیولا و ابرقهرمان است، در واقع جهان سرگرمی و نمایش است، هم به معنی واقعی کلمه و هم به معنی استعاری، او دچار افسردگی شده! ما برای فرار از بیحوصلگی سراغ داستان (کتاب، فیلم، سریال و ...) میرویم، اما او در همان جهانِ هیجانانگیزِ داستان هم حوصلهاش سر میرود. و تنها دلیل این اتفاق همان افسردگی است. سگ سیاه افسردگی کاری ندارد شما چه کسی هستید. قویترین موجود دنیا هم باشید، ممکن است گریبانتان را بگیرد.
چطور کسی که هرکاری دلش بخواهد میتواند بکند به افسردگی مبتلا شده؟ اتفاقا دلیلش همین است. او دیگر هدفی ندارد. او دیگر سختیای نمیکشد. بعد از طی کردنِ مسیر، بعد از تلاشهای طاقتفرسا و آوردن فشار بیش از حد تحمل به خودش، حالا به هدف اولیهاش رسیده. تلاشهایش ثمر داده، اما آنچنان که انتظار داشته از موفقیتش لذت نمیبرد. هدفش بین او و مردم فاصله انداخته و گرچه تقریبا بدون چشمداشت به کمک مردم میرود، اما دلیل کمکهایش انساندوستی نیست، بلکه او کمک میکند چون میتواند. و شاید چون کس دیگری نمیتواند. تنها لحظهای که وجد میآید، چند ثانیه قبل از زدن ضربه به حریفانش است که امید دارد شاید بتوانند در مقابل اولین ضربهاش ایستادگی کنند. اما این اتفاق هرگز رخ نمیدهد. حالا او دیگر هدف خاصی ندارد، او فقط دارد کاری که بلد است را انجام میدهد و احساس پیروزی نمیکند.
این یکی از پیامهای اصلیِ این انیمه است: سعی کنید از شکستها و از سختیهای مسیر لذت ببرید. دنبال راحتیِ کامل نباشید. قدر حال را بدانید. از هر لحظه در مسیر رسیدن به هدفتان لذت ببرید.
*
حالا اندکی هم به فصل دوم میپردازیم. به هر حال او موفق شده برای بار چندم دنیا را نجات بدهد. حالا با تغییر استودیو که نه فقط در تکنیک که اندکی در داستان هم خود را نشان میدهد، کمی از تب و تاب فصل اول افتاده. اولا که تغییر استودیو از Madhouse به J.C.Staff باعث شد انتظارها از فصل دوم پایینتر بیابد. این اتفاق که به دلیل مشکلات زمانبندی رخ داد، تغییر در کارگردانها و انیماتورها را هم به دنبال داشت، و باعث شد طراحیها ضعف غیرقابل چشمپوشیای نسبت به فصل اول داشته باشد. با رفتن شینگو ناتسومه کارگردان پرآوازهی دنیای انیمه، دیگر خبری از صحنههای اکشنِ مدهوشکنندهی فصل نخست نبود. این افت کیفیت برای انیمهبازان بسیار سخت و اندوهناک بود. اما این تنها تغییر فصل دوم نبود. داستان هم اندکی افت کرد. البته بخشی از آن به این دلیل است که در فصل اول این موجود و این داستان به تمامی برای ما تازگی داشت، اما حالا میدانیم با چه چیزی طرفیم و اندکی از غافلگیری و جذابیت داستان کاسته. و خود سوژه هم آن طراوت قبلی را ندارد. (مونولوگ سایتاما در اپیزود ۹ این فصل را هم از این گوش میشنویم و از گوش دیگر خارج میکنیم.) اما این افت نسبی، تنها در مقایسه با فصل اول است، و علیرغم آن، هنوز هم انیمه به شدت جذاب و دیدنی است.
[از این قسمت به بعد، متن اندکی اسپویل از فصل دوم دارد.]
سایتاما این بار هم مریدان و دوستان تازه پیدا میکند. همه هم از دنیای قهرمانی. با یکی از آنها هم رفیق صمیمی میشود و هر روز با هم ویدئو گیم بازی میکنند. و ورِ تازهای از شخصیت سایتاما رو میشود. چیزی را پیدا میکنیم که او را به اشتیاق میآورد و عصبانی میکند. وقتی میبرد یا میبازد، واکنشهای انسانی نشان میدهد. این ورِ انسانی که با آمدن یک دوست تازه به داستان خود را نشان میدهد، اهمیت دوستی را یادآوری میکند. اتفاقا این دوست یکی از ناجورترینها است. کینگ که از برترین قهرمانان دنیا است، اما در حقیقت یک حقهباز است و هیچ قدرت خاصی ندارد! او با شانس و اقبال چند جا که قهرمانهای دیگر زحمتش را کشیدهاند حاضر بوده و اعتبارش را از آنِ خودش کرده و حالا همه فکر میکنند یکی از قویترینها است؛ دقیقا بر خلاف سایتاما. این ترکیب که موثرتر از ترکیب سایتاما و جنوس است، در داستان این فصل به مرور پررنگتر میشود، و به دلیل نشان دادن وجههی جدید سایتاما، در جای مناسبی از داستان مینشیند.
اتفاق مهم دیگر در این فصل، حضور سایتاما در مسابقات هنرهای رزمی است. او از هنرهای رزمی سر درنمیآورد، فقط زورش زیاد است. اما حسابی تعریف این رشتهها را شنیده و تحت تاثیر حرفهای اطرافیانش ترغیب میشود که برای ارزیابی و دریافت کیفیت این رشته، وارد مسابقات شود. البته جایزهی نقدی هم انگیزهی مهمی برای اوست. او در این مسابقات هم مطابق انتظار بدون هیچ زحمتی همه را شکست میدهد و بعد عجیبترین نتیجهگیری ممکن را میکند: تها ویژگی خاص هنرهای رزمی، ادا و اطوار است. استنتاج او از هنرهای رزمی همانقدر آبسورد است که از بقیهی چیزها. او موفق به ارتباط با این رشته هم نمیشود (او افسرده است و تقریبا با هیچ چیزی موفق به ایجاد ارتباط نمیشود.)
یک شرور جدید هم سر و کلهاش پیدا شده: انسانی که خودش را هیولا میخواند و به دنبال کشتن قهرمانان است. او از بچگی دلش برای هیولاها میسوخته. که کسی طرفدار آنها نیست و آنها را درک نمیکند. انگیزه و اهدافشان برای کسی مهم نیست. نه چون ذات بدی دارند که چون از جنس مردم نیستند. او به نوعی ما به ازای شرورهای سالهای اخیر صنعت نمایش، در این انیمه است. شرورهای دوران پساجوکر شوالیه تاریکی. او جذابترین شخصیت جدید این فصل است. با موتیفهایی که طعنهای به بهترین موتیفهای شرورهای سالهای اخیر است.
و آخرین نکته، اگر فکر میکردید که آمدن فضاییها به زمین، تجسمِ پیشبینی پیشگوی اعظم قبل از مرگش از خطر بزرگی که دنیا را تهدید میکند است، اشتباه میکردید. اتفاقات این فصل مرگبارتر است. انجمن هیولاها، انجمن قهرمانان را به چالش میکشد و همه متوجه میشوند قهرمانها آنقدر هم از هیولاها قویتر نبودهاند. و روایت یکطرفهی انسانها (یا سمتِ پیروزِ تاریخ)، این باور اشتباه را به وجود آورده بوده. حالا آنها مطابق شرورهای کلاسیک، به دنبال تسخیر دنیا هستند. و طبیعتا این وظیفهی سایتاما است که با آنها مقابله کند.
نظر شما چیست؟ فصل دوم را چگونه ارزیابی میکنید؟ مانند همیشه نظراتتان را برایمان بنویسید.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
amirfcf72
amirfcf72
۴ مرداد ۱۳۹۸ ۱۳:۵۷
شخصیت کینگ عالیه.ولی بی سر وته تموم شد.منتظر فصل 3 هستم
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
Zicosh
Zicosh
۲۰ تیر ۱۳۹۸ ۱۳:۴۵
نسبت به فصل یک خیلی ضعیف تر بود ولی خوب بود بازم
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
esmaaiel
esmaaiel
۱۹ تیر ۱۳۹۸ ۱۸:۰۱
فقط فصل اولش خوب بود.
Masih1947
Masih1947
۲۰ تیر ۱۳۹۸ ۱۲:۲۳
با شما موافقم. اما به نظرم فصل سومش خوب از آب در بیاد :) شاید!
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
koorosh salarian
koorosh salarian
۱۷ تیر ۱۳۹۸ ۲۱:۳۲
فقط میتونم بگم این انیمه خوبه... و فصل دو کمی افت داشت. پیشنهاد میشه همه ببینید. و من به فصل سوم امید دارم. چون دیگه تجربه کافی رو دارند
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
mim.you
mim.you
۱۶ تیر ۱۳۹۸ ۱۸:۱۶
ممنون بابت مقاله خوبتون. همونطوری که این اشاره کردین، این فصل به خاطر یه سری پستی بلندی ها و عوض شدن استودیو و رفتن کارگردان افت نسبی رو هم تو انیمه سازیش و هم تو داستان داشت، که به نظر من اگر انیمه سازیش بهتر (مثل فصل اول) میشد از افت کمی که تو داستان به وجود اومده بود چشم پوشی کرد. این فصل کنار بدی هاش، خوبی های قابل ملاحظهای هم داشت: ۱- شخصیت گارو واقعن عالی شخصیت پردازی شده بود و علی رقم نبردهای سایتاما، به طور کامل به نبرداش پرداختن. دلیل قانع کننده ای هم داشت و باعث میشد مخاطب هم همون سوال گارو رو در طول فصل از خودش بپرسه. ۲-مسابقات رزمی واقعن جذابیت رو به فصل دو برگردوند. که اینجا بازم چوب ضعیف بودن تکنیک انیمه سازی رو خورد. واقعن جالب بود. ۳-حضور شخصیت کینگ و رابطه دوستانش با سایتاما. بلخره یکی پیدا شد که بتونه سایتاما رو شکست بده، حالا تو دنیای بازی های ویدئوییش مگه فرقی هم میکنه؟! همونطوری که تو متن اشاره کردین باعث بروز احساسات سایتاما شد و همین میتونه روزنه امیدی باشه واسه حواس بعدی.? ۴-پیدا شدن سر و کله انجمن هیولاها. یکی دیگه از دلایلی که باعث قوت فصل دو شد. بازم میگم، به نظر من تنها بدی این فصل تو ساخت و گرافیک انیمه بود و داستان جذابش رو خراب کرد. امیدوارم mad house دوباره قبول کنه بسازه و یا حداقل استودیو رو تغییر بدن تا کیفیت انیمه بهتر شه.
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ