news-background
news-background

نقد فیلم The Lost Daughter: پیدا شدن در میان انگاره‌های بی‌پایان

سینمایی «دختر گمشده» (The Lost Daughter) نخستین ساخته‌ی مگی جیلنهال که اقتباسی است از رمان النا فرانته، رمانی که راوی‌اش اول شخص است و مملو از خاطرات، برداشت‌ها، ایده‌ها و احساسات مستقیم قهرمان داستان است؛ دستاورد مهمی است که قراردادهای سینمای ادبی را به زیبایی منعکس می‌کند و در فضایی زنانه و احساسی مخاطب را همراه می‌کند. اخبار سینمای جهان را از ۳۰نما دنبال کنید.

سکانس افتتاحیه‌ی «دختر گمشده» با زنی سفیدپوش (اولیویا کولمن) که در شب در کنار ساحل می‌چرخد ​​و قسمتی از شکمش خونی شده و با دست آن را گرفته و به ناگهان در همان‌جا می‌افتد، شروع می‌شود. پس از این شروع مبهم و رازآلود، با فلاش بک به بطن داستان می‌رویم و با کاراکتر لدا کاروسو، یک استاد ادبیات چهل و هشت ساله از کمبریج، آشنا می‌شویم که برای تعطیلات تابستانی، یک طبقه از خانه‌ای ساحلی را در جزیره‌‌ای در یونان اجاره می‌کند، جایی که قصد دارد از خلوت و انزوای آن برای انجام برخی از کارهایش استفاده کند. اما در اولین روزهای اقامت او در این جزیره و زمانی که در ساحل به سر می‌برد، ورود یک خانواده‌ی بزرگ و پر سر و صدای یونانی آمریکایی، با مردان جوان پرهیاهو و بچه‌های کوچک و زنان تسلیم شده، سکوت و آرامش را برهم می‌زند و اوضاع او را دگرگون می‌سازد. خانواده‌ی ناخوشایند و آزاردهنده‌ که خشونتی نهفته و محیطی و همچنین یک پرخاشگری درونی و میل به برتری ذاتی در حضورشان مستتر است.

شاید بتوان گفت بیش‌ترین تأثیری که این خانواده‌ی پرجمعیت و عاری از فرهنگ و ریشه بر لدا می‌گذارد، خاطره‌انگاری و یافتن من واقعی است؛ دیدن مادران جوان با دختران خردسال، سال‌های جوانی‌ لدا را تداعی می‌کند، تقریبا دو دهه قبل، زمانی که دو دخترش مارتا و بیانکا کوچک بودند و از همین روی فلاش‌بک‌های گسترده که بخش عمده‌ای از فیلم را مشخص می‌کنند، نشان می‌دهند که زندگی او در آن زمان چگونه بوده است، لدای جوانی (جسی باکلی) که هم تلاش می‌کرد فرزندانش را بزرگ کند و هم درس و حرفه‌ی خود را پیش ببرد.

در این مرور خاطرات اما، تاکید دوربین بر روی اشیاء که به شکلی دلخراش، جذاب و پیش‌برنده به نظر می‌رسد، به زیبایی مخاطب را به درون همهمه‌، آشفتگی و تمام تصویرها و تصورات ذهن شخصیت اصلی می‌برد. فی‌الواقع اولین ساخته‌ی جیلنهال به ظرافت، از حافظه‌ی ذهنی و انعکاس مفصل به تصاویر شروع می‌شود و البته استراتژی او که درام را در هاله‌ای از ابهام نگه می‌دارد، مورد توجه قرار می‌گیرد. دوربین که از دیدگاه لدا به ماجراها می‌نگرد، در نماهای مختلف خاطرات، رویدادها و مفاهیم را تداعی می‌‌کند و  ادراک و احساسات آنی را برمی‌انگیزد: همانند تصاویر مردانی که در دریا خشمگین هستند، زنانی که به شدت درگیر هیاهوی زندگی خانوادگی هستند، دختر گمشده‌ای که تنها در گوشه‌ای از ساحل مشغول بازی است، عروسکی که گم می‌شود، دوران جوانی لدا و توجه او به یکی از دخترانش، لجبازی‌های دختر دیگرش، معلق ماندن او میان خانواده و عشق تازه‌وارد و الخ.

پیدا شدن در میان انگاره‌های بی‌پایان

«دختر گمشده» از لوکیشن‌های زیبا، تصاویر تماشایی و نماهای دقیق و ظریف برخوردار است که همه در درگیر  کردن مخاطب و همراه شدنش با کاراکتر و داستان تاثیرگذارند. فی‌المثل حس نزدیک شدن به کاراکترها و نفوذ به اعماقشان که با کلوزآپ‌های فراوان به تصویر آمده است و یا لانگ‌شات‌های ساحل و تنهایی و انزواطلبی لدا و هراس و استرس او نسبت به خانواده‌ی پرجمعیت و همیشه مزاحم، قاب‌های بسته‌ای که تاکید بر رنج و حسرت لدا دارد و الخ.

فیلمبردار اولین ساخته‌ی مگی جیلنهال، هلن لووارت است که فیلم‌های قابل توجهی در کارنامه‌ی هنری‌اش دارد و در این‌جا اما کار متفاوتی از او می‌بینیم. لووارت بسیاری از صحنه‌ها را صرفا برای نشان دادن وقایع و رویدادها به تصویر آورده است؛ حرکتی که بی‌شک با جهان متن و البته هدف کارگردان همسو است. صحنه‌هایی که احساس کمی از حضور فیزیکی و کنش ارائه می‌دهند، حتی در قسمت‌های حیاتی، همانند زمانی که لدا عروسک را پیدا می‌کند و آن را پنهان می‌کند (رویداد اساسی و اما مبهم فیلم)، صحنه‌ای که لحظه‌ی تعیین کننده‌ی خطر پوچی یا شرارت را به همراه دارد، اما برجستگی خاصی را در آن نمی‌بینیم و این رویداد هم، مانند سایر جریانات روزمره، ثبت می‌شود.

مگی جیلنهال تعمدا، شخصیت و درام را خاکستری می‌بیند و تنها همانند یک تابلوی امپرسیونیستی، از طلوع تا غروب، دست به ثبت لحظه‌ها می‌زند و اینگونه جریان تنهایی سنگین لدا را بر استرس‌های زندگی او به عنوان یک مادر جوان و جهش او به سوی استقلال با جدا کردن خود از فرزندانش متمرکز می‌کند و وزن دراماتیک قابل توجهی بر شخصیت لدا و رابطه‌ای او با زنان جوانتر خانواده‌ی تهاجمی، جاه‌طلبی‌های او در دوران جوانی و خطر از میان رفتن غرایز و خواسته‌های مادری‌اش و نشان دادن او به عنوان یک مادر جوان و البته غیر متعهد و تقریبا سرد و بی‌عاطفه می‌گذارد.

در نهایت می‌توان گفت با این‌که اقتباس مگی جیلنهال از یک منبع ادبی در چارچوب یک طرح کاهش یافته و جایگزینی تمام‌ جزئیات داستان با صداهای بازتابنده، تصاویر دراماتیک، احساسات مهارنشدنی، ایماژهای بی‌پایان و تصمیمات آنی کاراکترها نمایان می‌شود؛ اما با وجود تمام این میانبرهای دراماتیک، «دختر گمشده» یک دستاورد بزرگ و خوشایند است و در ذات خود از نوع آثار دلنشین و کمیابی است که میل به دیدن چندباره‌اش وجود دارد. اگرچه این  اقتباس از رمان فرانته، همه‌ی آنچه که درام‌های کنش‌مند دارند را به تصویر نمی‌آورد؛ اما به زیبایی زندگی زنان را در طیف گسترده، با نگاهی ظریف، جزئی و عمیق به تصویر می‌آورد و مخاطب را تا انتها همراه می‌سازد.

 

یاسمن اسمعیل‌زادگان

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۲۸ دی ۱۴۰۰ ۱۷:۵۶

به نظرم بخوبی روزمرگی‌های یک زن را به تصویر کشیده و ملال و خودخواهی هائی که در درون این روزمرگی نهفته است را برای بیننده به نمایش در میاره

نمایش اسپویل