![news-background](https://cdn.30nama.com/attach/2021/02/about-endlessness-aka-om-det-oandliga.jpg.webp)
زمان مطالعه: ۶ دقیقه
نقد فیلم About Endlessness: آوای هرروزگی و آوای غرابت
«ای آواره کیستی؟ میبینمت که به راهِ خویش میروی، بینکوهش چیزی، بیعشق به چیزی، با چشمانی که چیزی از آن نمیتوان خواند، خویش غمناک، همچون ژرفاسنجی که از هر ژرفنایی تشنه کام برآمده است...»
فردریش نیچه فراسوی نیک و بد ترجمهی داریوش آشوری
«دربارهی بیپایانی» (دانلود فیلم About Endlessness با لینک مستقیم) آخرین ساختهی «روی اندرسون» سوئدی با صحنهای باشکوه آغاز میشود؛ یک نمای بینظیر و مسحور کننده از دو عاشق که درهم تنیدهاند و در بالای لاشهها و ویرانیهای شهر، در برابر انبوهی از ابرهای خاکستری، درحال پرواز هستند. فضایی شبیه به هراس و لذتِ توامان نقاشیهای فریدریش. و اما از این تصویر به بعد، هبوط به زمین شکل میگیرد و آوارگی، اندوه، بیعشقی، بیحسی، ناامیدی، تنهایی و ویرانیهای بیکران شروع میشود.
«روی اندرسون» در تازهترین فیلمش، در هفتاد و شش دقیقه به روش محبوبش: سکانسپلان، همانند سایر آثارش، لحظات مستقل و بدون ارتباط روایی یکدست و منسجمی را به تصویر میآورد. برخی از این لحظات، وضعیتی عادی و معمولی را شامل میشوند، برخی بحرانی دراماتیک را ثبت میکنند، برخی اما به دل تاریخ میروند، برخی هم مدام تکرار میشوند.
فیالواقع در آثار این کارگردان سوئدی اساسا نباید به دنبال قصهگویی و یا خط داستانی پررنگی بگردیم، بلکه باید بدانیم با جهان تصویر، نشانهها و زبان استعاری سر و کار داریم، به عبارتی با شکل هنری سینما. باید بدانیم در این قبیل آثار، هنر ناب است که مطرح میشود، هنر متعالی که گویی هنوز هالهی تقدس خود را از دست نداده است. تازهترین ساختهی روی اندرسون هم از این قاعده مستثنی نیست و او با استفاده از ماکتها، جلوههای دیجیتالی و نقاشیهای پسزمینه تصاویر ناب سینمایی را رقم میزند و مخاطب را در جهان استعاری تصاویر غرق میکند و بار دراماتیک را بر عهدهی تصاویر، فیگورها، وضعیتها و اشیاء میگذارد و جهان بدیع خویش را خلق میکند.
شاید بهترین حالت این باشد که به آثار او همانند یک تابلوی نقاشی بنگریم؛ نقاشی طبیعت بیجان که قرار است تنها لحظاتی از زندگی روزمره را به تصویر درآورد. تنها لحظاتی از هراسها، تردیدها، بیرحمیها، پوچیها و یا اندکی از خوشیها، لذتها، عشق و رهایی که در امتداد زندگی روزمره به ثبت رسیدهاند و اندرسون در همین تابلوی نقاشی، به زیبایی نیم نگاهی الهام بخش درون قلمروهای شخصی آدمهایش را هم پیشکشمان میکند.
«دربارهی بیپایانی» دارای تصاویر بیروح، رنگهای سرد و خنثی، بکگراندهایی که گویی زمان در آنها منجمد شده است، و قابهایی شبیه به آثار «ادوارد هاپر» که هم تلخ هستند، و هم به تماشاگر اجازه میدهند شاهد بازتابی از غمها و نومیدیهای خویش باشند.
انسانهای بیش از حد سفید و رنگ پریده و فرسوده که در تابلوهای نقاشی محصور ماندهاند و در چهره هایشان آسیبپذیری و درون گرایی موج میزند، انسانهای اغلب ساکن که اگر بخواهند حرکت کنند، به آرامی و با گامهایی سنگین این کار را انجام میدهند. انسانهایی که شاید کسی را ترک کردهاند و یا کسی ترکشان کرده، یا در جست و جوی عشق، ایمان، سعادت و خوشبختی سرگردانند و هماره به دنبال مطلوب گمشده میگردند، انسانهایی سرشار از ضعف، کسالت، اندوه، سرگشتگی، ناامیدی.
این تمام زمینی است که «روی اندرسون» میسازد، زمینی که انسان روی آن اوضاع چندان خوبی ندارد و در تضاد با خود و جهان هستی به سر میبرد و مدام با نگرانیهای متعالی و عروضی رو به رو میشود. و اینگونه «روی اندرسون» ما را به نقاط نامانوس و بعضا غیرقابل توضیحی که زندگی عادی را مختل میکنند، میبرد. در کلیسا، در یک ایستگاه راه آهن، در اتوبوس، در کافه، در خیابان، در جاده و در هر کجا هراس و لذت دردناکی را برجای میگذرد. هراس و لذت دردناک بیپایان.
فیلم بر روایاتی که سوم شخص میگوید استوار است نه دیالوگ، فیالواقع گفت و گویی در این جهان بیمار، شکل نمیگیرد، روابط معنا نمیدهند و زندگیها منفصل شدهاند. ماهیت «دربارهی بیپایانی» تصویری غمزده و در عین حال سرخوشانه است که تنهایی، جدایی و بیگانگی در آن ریشه افکنده است. بیگانگی، جدایی و تنهایی که درونمایهی مسلط بر هنر این کارگردان است.
فیالمثل کشیش میانسال کاتولیکی که گویی تنها مانده و جدا افتاده است، با درک این مسئله که ایمان خود را از دست داده است میجنگد. و یا آدولف هیتلری که در روزهای آخر زندگی خود در پناهگاهش، تنها مانده است. و یا مسیح زمانه که یک صلیب را بر دوش گذاشته و در کوچه پس کوچههای شهری آن را میکشاند و شکنجه گران او را لگد میزنند و سایر تماشاگران معود هم به او نگاه میکنند.
در نهایت میتوان گفت در آثار «اندرسون» آنچه که حائز اهمیت است کمپوزیسیونهای پیچیدهای است که کمکم نمایان میشوند و بار احساسی فراوانی دارند. از انسانهایش گرفته تا اشیایی که به دقت همچون نقاشیهای طبیعت بیجان چیده شدهاند. شکوه و عظمت قاببندیهایی که انسان در آنها مینیاتوریزه میشود و در برابر هر امری ناتوان به نظر میرسد.
نگاه «اندرسون» به جهان تاریک است و مرگ و ثبت لحظه در تازهترین اثر او هم به چشم میخورد. در هیچ کدام از فیلمهای او تصویری روشن و امیدوار کننده یافت نمیشود. بیشتر کاراکترهایش در یک ایستایی عذابآور، گرفتارند و مدام تکرار میشوند، تکراری که گویی تا ابدیت و بیکرانگی ادامه دارد، نوعی جهان ساختگی و ویژهی «اندرسون» که استفاده از سکانس پلان و نماهای بلند، حسی از واقعگرایی برای این جهان خاص را ایجاد میکند. جهانی سرد و غمزده و شخصیتهایی که رو به دوربین با مخاطب حرف میزنند، فیگورهای عجیبی دارند و دچار گمگشتگیاند، شخصیتهایی بیشتر شبیه نقاشیهای متحرک که امر ملالآور را فراتر از جهان واقع نشان میدهند.
یاسمن اسمعیلزادگان
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
donkeyote
donkeyote
۱ اسفند ۱۳۹۹ ۲۲:۴۰
اندرسون بعد از آوازهایی از طبقه دوم به معنای کلمه مُرد, تکرار تکرار تکرار حتی گدار هم انقدر به این ویژگی بال و پر نداد :) متن خوبی بود ولی متاثر
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ