news-background
news-background

آیا فیلمسازان سفید پوست حق ساخت فیلمی چون «Detroit» را دارند؟

«دیترویت» نام فیلمی درام محصول سال جاری به کارگردانی «کاترین بیگلو» و نویسندگی «مارک بل» می باشد. کاترین بیگلو که در 65 سالگی خود به سر می برد تاکنون نه فیلم بلند را کارگردانی نموده است که معروف ترین آن اثری به نام «مهلکه» محصول 2008 میلادی است که توانست در هشتاد و دومین دوره ی جوایز اسکار جایزه ی بهترین کارگردان سال را برای این شخص به ارمغان آورد. او اولین کارگردان مونث تاریخ سینماست که اسکار بهترین کارگردانی را از آن خود نموده است. این شخص با پختگی هر چه تمام تر سراغ داستانی جنجالی برای تازه ترین درام خود رفته است. فیلم دیترویت بر اساس شورشی است که در سال 1967 در خیابان دوازدهم شهر دیترویت واقع در ایالت میشیگان آمریکا رخ داد. از جمله بازیگران این فیلم می توان به «جان بویه گا»، «ویل پالتر» و «جیسون میشل» اشاره کرد. این فیلم که چند روزی از اکران آن در سینما های آمریکا می گذرد با واکنش مثبت منتقدین مواجه شده است و تاکنون 8میلیون دلار از بودجه ی 34 میلیون دلاری اش را جبران نموده است، اما سوالی که پیش می آید این است که آیا فیلم سازان سفید پوست حق ساخت فیلمی چون دیترویت را دارند؟ این فیلم داستان خشونت مردمانی با ملیت آفریقایی-آمریکایی را در سال های دور این کشور روایت می کند. جدا از این که بخواهیم در مورد نژاد کارگردان و نویسنده ی اثر صحبت کنیم، متوجه می شویم که این فیلم نحوه ی تغییر ذهنیت و نگرش مردم نسبت جوامع رنگین پوست از سال های دور آمریکا تا به امروز را به تصویر می کشد و بیشتر از آن که رنگ و بوی سیاسی داشته باشد، تغییر جامعه شناختی مردم آمریکا را زیر ذره بین خود قرار می دهد. شما با خواندن این مقاله که یکی از بحث های داغ محافل سینمایی غربیست در موقعیتی قرار می گیرید که باید از دید انصاف به قضیه نگریست. بحث های مربوط به نژاد پرستی همواره مخالفان و موافقان بسیار داشته است. نخستین بار که اعلام شد کاترین بیگلو ساخت این فیلم را برعهده گرفته برخی از منتقدین چنین سوالی را مطرح کردند که آیا این فرد به همراه نویسنده ی سفید پوست خود قادر به نشان دادن حقیقتی که در سال 1967 رخ داده هستند یا خیر و یا اینکه حق ساخت چنین فیلمی را دارند یا خیر؟ بحث پیرامون حقوق اخلاقی ساخت یک فیلمی مسئله ایست که در عصر حاضر سینما رنگ و جلوه ی جدیدی به خود گرفته است. این امر نخستین بار در ادبیات مطرح شده و سپس راهی هنر هفتم یعنی سینما شده است. در ادبیات گفته می شود که نویسنده ای سفید پوست به درستی نمی تواند احساس و درکی را که یک سیاه پوست از واقعه ای تلخ داشته روایت کند. جالب است بدانید جمله ی آخری که خواندید منجر به اخراج شدن بسیاری از اساتید دانشگاه های ادبیات در ایالات متحده شده است اما با این وجود به نظر می رسد یک نفر باید باشد تا چنین سوالی را بپرسد. آیا دیترویت همان مسیری است که فرهنگ حاکم بر عوام مردم جهان به سمتش حرکت می کند؟ در جریان درگیری های سال 1967 شهر دیترویت نیروی پلیس سفید پوست این شهر موجب رعب و وحشت شهروندان سیاه پوست این شهر می شود و در نهایت سه تن از سیاه پوستان در یک شب به قتل می رسند. فیلم بیش از آن که به فکر درمانی برای حل مسائل نژاد پرستی باشد، سعی کرده تا نگاهی عمیق تر به ابعاد روانشناختی پدیده ای به نام «نژاد پرستی» بیفکند و در این مسیر خشونت ناشی از این طرز تفکر را که در نیرو های پلیس شکل می گیرد به یاری خط داستانی فیلم آمده اند و کارگردان به تنها چیزی که نیاز داشته کمی دقت بوده و آن هم بعد از سال ها فیلم سازی به راحتی هر چه تمام در فیلم پیاده شده است. نتیجه ی امر معجونیست که باب میل خیلی از مردم جهان می شود. فیلمی که می توان گفت تقریباً هر دو گروه سفید و سیاه را راضی نگه داشته است اما این امر باعث نمی شود سوالی که در ابتدا مطرح شد به دست فراموشی سپرده شود. اکنون که در 2017 میلادی به سر می بریم نیز می توانیم نشانه هایی از نژاد پرستی آشکار را در ساختار فیلم سازی هالیوود مشاهده کنیم. پیش تر از این، فیلم «فریب خورده» ی سوفیا کاپولا را مورد بررسی قرار دادیم و مشاهده کردید که چگونه به راحت ترین شکل ممکن خط داستانی حقیقی را با حقه های کارساز جا به جا نموده اند. در عصر امروز هالیوود اگر بپذیرید که کاترین بیگلو و مارک بل قادر به ساخت فیلمی راجع به سیاه پوستان نیستند پس مجبورید این حقیقت را قبول کنید که هیچ کس دیگر نیز قادر به ساخت چنین فیلمی نیست و با پذیرش این نکته ناخواسته حقیقت دیگری را می پذیریم که در هالیوود کارگردان سیاه پوست قابلی برای ساخت و روایت داستانی چون «دیترویت» وجود ندارد و همان طور که می بینید پذیرش چنین امری کمی آزار دهنده خواهد بود. نیم قرن پیش، کارگردانی کانادایی به نام «نورمن جویسون» فیلمی به نام «در گرمای شب» را ساخت و این اثر تبدیل به یکی از فاخر ترین فیلم های دوران خود گردید که توانست به درستی پویایی و تغییر سبک فیلم سازی از نژاد سفید پوست به سیاه را نشان دهد و این در حالی بود که کارگردان فیلم یک فرد سفید پوست به شمار می رفت. در آن زمان اگر می گفتیم کارگردان سیاه پوست قابلی برای ساخت فیلم مذکور وجود نداشت شاید حرف مان درست می بود و این حرف در زمانی گفته میشد که هیچ کس در سینما به همچین مسئله ای حتی فکر هم نمی کرد و حقیقت فیلم «در گرمای شب» چنین بود که فیلمنامه ی این اثر توسط هر کسی ساخته میشد یک گام بسیار بلند رو به تعالی سینما محسوب می گردید. 25 سال بعد از این ماجرا در سال 1992 شاهد جریانی بودیم که به انقلاب فیلم های مستقل معروف شد. از شاخصه های عمده ی این فیلم ها استفاده از بازیگران رنگین پوستی بود که یا مقابل دوربین قرار می گرفتند یا صداگذاری شخصیت های کارتونی را انجام می دادند. از جمله فعالان این انقلاب می توان از «اسپایک لی» یاد کرد که همچنان روحیه ی خود را در فیلم سازی حفظ نموده است و هر چند سال یکبار فیلمی در حد و اندازه های سینمای خود به جهانیان پیشکش می کند. این موج و انقلاب به راه خود ادامه داد تا این که نوبت به ساخت فیلم «مالکولم اکس» رسید. در این زمان هالیوود به چه کسی روی انداخت؟ جالب است بدانید مجدداً یک کارگردان سفید پوست به نام «نورمن جویسون»! با مشخص شدن کارگردان این فیلم در سال 1992 موجی از اعتراضات در رسانه های خبری به پا شد. تب بر کنار کردن کارگردان سفید پوست از ساخت فیلمی بر اساس زندگی «مالکولم اکس» یک ملی گرای سیاه پوست باعث شد کارگردان فیلم یعنی «نورمن جویسون» با متانت و احترام تمام به قشر سیاه پوست از کار کناره گیری کند و سکان هدایت فیلم را به «اسپایک لی» بسپارد. اسپایک لی نیز با استفاده ی خارق العاده از بازیگری کاربلند چون «دنزل واشنگتن» توانست فیلمی را که می توانست به راحتی یک اثر ساده تلقی شود، تبدیل به یکی از شاهکار های عصر خود یا حتی عصر حاضر نماید. کاری که هالیوود در آن سال انجام داد به نفع خودش بود. سیاستی که جواب داد و آن رسیدن به این اصل بود که داستان سیاه پوستانی که در آمریکا زندگی می کنند باید طبق یک قانون نانوشته تنها توسط یک کارگردان سیاه پوست روایت شود. با وصل کردن فیلم «مالکولم اکس» به «دیترویت» آیا می توانیم این سوال را بپرسیم که چرا خبری از کارگردان سیاه پوست برای این فیلم نیست؟

مسئله کمی پیچیده است. فیلم دیترویت داستان بلوایی را روایت می کند ریشه ی تاریخی بسیاری دارد. نژاد پرستی های حاکم در سال های دور آمریکا کار دست نیرو های پلیس می دهد و سیاه پوستانی که برای گرفتن انتقام خون برادران شان حاضر به انجام هر نوع خشونتی هستند محوریت اصلی فیلم و داستان آن است. در چنین شرایطی کمی غیر قابل درک است که قبول کنیم یک سفید پوست که تقریباً در عمر 65 ساله ی خود زندگی اش تحت تاثیر نژاد پرستی نبوده ساخت چنین فیلمی را بر عهده بگیرد. درکی که یک کارگردان سیاه پوست از مسئله ی نژاد پرستی دارد به مراتب ویران کننده تر و تاثیر گذار تر از درک یک سفید پوست خواهد بود؛ چرا که تقریباً تمام کارگردان های سیاه پوست عصر حاضر سینمای جهان با نژاد پرستی و مسائل مرتبط با آن بزرگ شده و زندگی کرده اند ولی این امر تا چه اندازه برای سفید پوستی چون کاترین بیگلو یا نویسنده ی فیلم صحت دارد؟ اقدام کاترین بیگلو از یک جهت قابل احترام است. او تمام دانش فیلم سازی خود را حتی برای ترحم یا دلجویی از سیاه پوستان هم که شده به کار بسته است و ورای مسائل سیاسی، اثری هنری خلق نموده و برای ساخت آن از زندگی خود پا فراتر گذاشته و به نوعی زندگی دیگران را به تصویر کشیده است. این همان کاریست که از یک هنرمند و فیلم سازان بزرگ انتظار داریم، ولی اگر این هنرمند حق اخلاقی ساخت چنین اثری را نداشته باشد چه؟ سینما به عنوان یک ابزار و رسانه تاکنون چه اقدامی برای حمایت از این تفکر انجام داده است؟ چیزی که در سینمای امروز مشاهده می کنیم و از ما انتظار دارند آن را باور کنیم این است که یا داستانی برای گفتن وجود ندارد یا داستانی هم اگر باشد همگان در تعریف آن شریکند. جدا از رنگ و ملیت و نژاد و عقیده!

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید