فیلم خوبیه!
به زیبایی کنجکاویه بیننده را تا انتهای فیلم دنبال خودش میکشونه.
یمقدار زیادی با جنازه ور میرن که با روحیات خیلیا سازگار نیست و براشون فیلم مناسبی نیست.
به کسایی که از فیلمای دم دستی عبور کردن و دنبال فیلمهای عمیق تر هستن پیشنهادش میکنم
هیچگاه به عنوان یک فیلم بین عام با فیلم های تارکوفسکی ارتباط برقرار نکردم، این فیلم هم شبیه فیلم های تارکوفسکی بود، نماها، جزئیات و شخصیت پردازی خوب کار شده بود، ولی داستان کشش نداشت و برای من جذابیت نداشت ، ریتم فیلم کند و طولانی بود، اگر مخاطب عام هستید پیشنهاد نمیشه، ولی اگر از طرفداران خاص سینما هستید این فیلم رو ببینید
یه ارتیست، معمولا یه اثر می سازه، سایر آثارش تقریبا مکمل همون اثره و مسیر همون اثر رو طی می کنه. من نظرم اینه که روزی روزگاری در آناتولی همون شاه اثر و هسته مرکزی جهان بیلگه جیلانه. این فیلم بی نهایت تو جزئیات عمیق و پخته ست، و نه فقط از نظر تکنیکی، بلکه از نظر غنای مفاهیم و سوالاتی که راجع به انسان و سیستم های اجتماعی مطرح می کنه یکی از بهترین اثار نه فقط قرن 21، که شاید کل تاریخ سینما باشه. شاعرانگی، ضرب آهنگِ زندگی و تلاش برای انتقال مفاهیم از طریق تصویر، صدا و دیالوگ و میزانسن تو این فیلم بیداد می کنه، و کل روابط متقابلی که کاراکترها با همدیگه دارن کلیدیه برای شناختن شخصیت های کاراکتر ها، بن بست هاشون و دغدغه هایی که دارن. دکتر به نظر من نماینده طبیعت واقعی انسانه، که تو قرن 21 کنار بقیه انسانها قرار گرفته، انسانی که انگار وقتی میون آدمای قرن 21 ام قرار گرفته با همشون بیگانه ست. چه اتفاقی افتاده که دکتر اینقدر نسبت به همه ادمای اطرافش بیگانه س؟ براش پاسخای مختلفی می شه پیدا کرد توی همین فیلم. اما مهمترین مسأله راجع به دکتر اینه که دکتر دوست نداره کنشی تو این دنیا داشته باشه و دخالتی، کارش فقط گزارش دادنه، اما در انتهای فیلم می بینیم که دکتر موقع گزارش دادن مجبور به کنش می شه و این کنش یه کنش دراماتیک خیلی فوق العادست از نظر تأثیرگذاشتن بر مخاطب.
راجع به بازرس، بازرس یک کاراکتریه که دائما در موقعیت کنش و قضاوت کردن اطرافیانشه ( و اقتضای شغلش هم هست) اما ما بن بست بازرس رو هم در انتهای فیلم می بینیم، که نمی تونه پاسخی راجع به مهمترین مسأله زندگیش که یک موضوع شخصی هست پیدا کنه و این بن بست برای بازرس دائمیه و اون مجبوره با این واقعیت تا اخر عمرش زندگی کنه. راستی اینجا این سوال هم مهمه، که یکبار فیلم رو با این نگاه ببینیم که کاراکتر بازرس تو طبیعتش چقدر متفاوت با قاتله؟ اگر تو سیر فیلم دنبالش کنیم، هر چی بیشتر می گذره قاتل به کاراکترهای دیگر این فیلم و خصوصا بازرس شبیه تر می شه، و بازرس هم به قاتل شبیه تر می شه، به نظر من نشانه های زیادی تو این فیلم هست که این موضوع رو تأیید می کنه. این فیلم روی تک تک کاراکتراش بسیار دقیقه، و به شخصیت هاشون فکر کرده، و تک تک کنش ها و موقعیت هایی که این کاراکترا درش قرار می گیرن و اکشنی که نسبت بهش نشون می دن دقیقا بر اساس شخصیتشون شکل گرفته، و این فیلم خیلی زیبا برهمکنش این شخصیت ها رو نمایش می ده، جوری که تهش به ما یادآوری کنه چقدر همه چیز به راحتی می تونه از دست بره، فراموش بشه و انسان نمی تونه واقعا ابراز کنه که چقدر این موضوع مهلکه. چقدر این موضوع مهلکه که معناها به راحتی از بین می روند، جایگاه کاراکترها می تونه تغییر کنه و اون موقع همه انسان ها شبیه همدیگه می شن و اگر تفاوتی هست فقط در ظاهره، و اون ظاهر هم از برساخته ای میاد که انسان ها خلقش کردن (سیستم قضایی، سیستم پلیس، جایگاه و شغل ادمها، طبقه اجتماعی ادم ها) و اون طنز چخوفی که تو بک گراند این فیلم وجود داره که پوچی و روزمرگی و معنازدایی رو تاکید می کنه بسیار بسیار موضوع رو چشمگیر تر می کنه.
یه نکته کلیدی دیگه: موضوع اغازین و موتور محرکه فیلم راجع به عدالته، سیستم قضایی- پلیس- مجرم. اما چه چیزی به معنای واقعی توی جهان عادلانه است؟ مرگ. مرگ تنها چیزیه که به سراغ همه میاد. هر چقدر که فیلم جلوتر می ره، مخاطب بیشتر پی می بره که چقدر این برساخته ای که انسان از مفهوم عدالت داره ممکنه از عدالت دور باشه، و تم اصلی این فیلم چیه؟ مرگ و فراموشی هر چیزی که انسان در طول عمرش به دست اورد یا تلاش کرد به دست بیاره. کاراکتر اصلی داستان کیه؟ یک کالبد شکاف، کسی که بیشتر از هر کسی با مردگان سر و کار داره.
کاملا باهاتون موافقم
به نظر من بعضی فیلما حکم یه کتاب یا یه تابلو خیلی خیلی نفیس رو دارن
این فیلمم از اون فیلماس ، به نظرم بیلگه جیلان هم پیش از اینکه کارگردان باشه یه نویسنده قویه ، کلا من همیشه میگم خصوصا امروز خیلی از کارگردانا بیزینسمن هستن تا هنرمند
روزی روزگاری در آناتولی به عقیده من یک استالکر (1979-تارکوفسکی) مدرن هست که نه تنها نماینده ترکیه است بلکه نماینده قرن بیست و یک هم هست، فیلمی که چند مرد رو با اهداف و افکار مختلف به یک سفر پر خطر وادار میکنه و در انتها به هیچ نتیجه ای نمیرسه جز پوچی پل هایی که آدمی زاد (هم از لحاظ ایدئولوژی و هم در مورد اتفاقات ساده روزمره) میسازه و پوچی جایی که به خیال خودش رسیده.
تمام داستان های فیلم برای مخاطب گنگ و تار هست و شاید هم این مهم نیست مهم این دیالوگ های بین کاراکتر ها هست که هر کدوم مثل فقره های فلسفی هستند، اما داستان ها شاید کامل گفته نشده که مخاطب هم جزئی از فیلم بشه، برای مثال معلوم نیست که کدوم یک از برادر ها در اصل مقتول رو کشته و یا اینکه آیا اون زنی که دادستان میگفت بی علت مرده زن خودش بوده یا نه، فیلمساز به هیچ کدوم از این سوال ها جواب نمیده، البته که شاید بشه به گونه ای حدس زد اما این مهمه که نوری جیلان لقمه رو درسته توی دهن مخاطب نمیزاره و بیننده هم باید به کار گرفته شده باشه.
یکی از بهترین فیلم هایی بود که به عمرم دیدم و حتما پیشنهاد میکنم که تمام فیلم های نوری بیلگه جیلان رو به ترتیب ببینید و به طبع برای دیدن آثاری به این مهمی یک سری پیشنیاز هست که به عقیده من فیلم های تارکوفسکی و لارس فون تریه خیلی روی فیلم های نوری بیلگه جیلان تاثیر گذاشته اند
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
ninaz
ninaz
۱۲ مهر ۱۴۰۲ ۱۹:۴۰
فیلم خوبیه! به زیبایی کنجکاویه بیننده را تا انتهای فیلم دنبال خودش میکشونه. یمقدار زیادی با جنازه ور میرن که با روحیات خیلیا سازگار نیست و براشون فیلم مناسبی نیست. به کسایی که از فیلمای دم دستی عبور کردن و دنبال فیلمهای عمیق تر هستن پیشنهادش میکنم
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
john1945
john1945
۲۹ فروردین ۱۴۰۰ ۲۳:۳۵
هیچگاه به عنوان یک فیلم بین عام با فیلم های تارکوفسکی ارتباط برقرار نکردم، این فیلم هم شبیه فیلم های تارکوفسکی بود، نماها، جزئیات و شخصیت پردازی خوب کار شده بود، ولی داستان کشش نداشت و برای من جذابیت نداشت ، ریتم فیلم کند و طولانی بود، اگر مخاطب عام هستید پیشنهاد نمیشه، ولی اگر از طرفداران خاص سینما هستید این فیلم رو ببینید
۰
۱
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
Mahdi_Karami
Mahdi_Karami
۸ فروردین ۱۴۰۰ ۱۴:۳۴
یه ارتیست، معمولا یه اثر می سازه، سایر آثارش تقریبا مکمل همون اثره و مسیر همون اثر رو طی می کنه. من نظرم اینه که روزی روزگاری در آناتولی همون شاه اثر و هسته مرکزی جهان بیلگه جیلانه. این فیلم بی نهایت تو جزئیات عمیق و پخته ست، و نه فقط از نظر تکنیکی، بلکه از نظر غنای مفاهیم و سوالاتی که راجع به انسان و سیستم های اجتماعی مطرح می کنه یکی از بهترین اثار نه فقط قرن 21، که شاید کل تاریخ سینما باشه. شاعرانگی، ضرب آهنگِ زندگی و تلاش برای انتقال مفاهیم از طریق تصویر، صدا و دیالوگ و میزانسن تو این فیلم بیداد می کنه، و کل روابط متقابلی که کاراکترها با همدیگه دارن کلیدیه برای شناختن شخصیت های کاراکتر ها، بن بست هاشون و دغدغه هایی که دارن. دکتر به نظر من نماینده طبیعت واقعی انسانه، که تو قرن 21 کنار بقیه انسانها قرار گرفته، انسانی که انگار وقتی میون آدمای قرن 21 ام قرار گرفته با همشون بیگانه ست. چه اتفاقی افتاده که دکتر اینقدر نسبت به همه ادمای اطرافش بیگانه س؟ براش پاسخای مختلفی می شه پیدا کرد توی همین فیلم. اما مهمترین مسأله راجع به دکتر اینه که دکتر دوست نداره کنشی تو این دنیا داشته باشه و دخالتی، کارش فقط گزارش دادنه، اما در انتهای فیلم می بینیم که دکتر موقع گزارش دادن مجبور به کنش می شه و این کنش یه کنش دراماتیک خیلی فوق العادست از نظر تأثیرگذاشتن بر مخاطب. راجع به بازرس، بازرس یک کاراکتریه که دائما در موقعیت کنش و قضاوت کردن اطرافیانشه ( و اقتضای شغلش هم هست) اما ما بن بست بازرس رو هم در انتهای فیلم می بینیم، که نمی تونه پاسخی راجع به مهمترین مسأله زندگیش که یک موضوع شخصی هست پیدا کنه و این بن بست برای بازرس دائمیه و اون مجبوره با این واقعیت تا اخر عمرش زندگی کنه. راستی اینجا این سوال هم مهمه، که یکبار فیلم رو با این نگاه ببینیم که کاراکتر بازرس تو طبیعتش چقدر متفاوت با قاتله؟ اگر تو سیر فیلم دنبالش کنیم، هر چی بیشتر می گذره قاتل به کاراکترهای دیگر این فیلم و خصوصا بازرس شبیه تر می شه، و بازرس هم به قاتل شبیه تر می شه، به نظر من نشانه های زیادی تو این فیلم هست که این موضوع رو تأیید می کنه. این فیلم روی تک تک کاراکتراش بسیار دقیقه، و به شخصیت هاشون فکر کرده، و تک تک کنش ها و موقعیت هایی که این کاراکترا درش قرار می گیرن و اکشنی که نسبت بهش نشون می دن دقیقا بر اساس شخصیتشون شکل گرفته، و این فیلم خیلی زیبا برهمکنش این شخصیت ها رو نمایش می ده، جوری که تهش به ما یادآوری کنه چقدر همه چیز به راحتی می تونه از دست بره، فراموش بشه و انسان نمی تونه واقعا ابراز کنه که چقدر این موضوع مهلکه. چقدر این موضوع مهلکه که معناها به راحتی از بین می روند، جایگاه کاراکترها می تونه تغییر کنه و اون موقع همه انسان ها شبیه همدیگه می شن و اگر تفاوتی هست فقط در ظاهره، و اون ظاهر هم از برساخته ای میاد که انسان ها خلقش کردن (سیستم قضایی، سیستم پلیس، جایگاه و شغل ادمها، طبقه اجتماعی ادم ها) و اون طنز چخوفی که تو بک گراند این فیلم وجود داره که پوچی و روزمرگی و معنازدایی رو تاکید می کنه بسیار بسیار موضوع رو چشمگیر تر می کنه. یه نکته کلیدی دیگه: موضوع اغازین و موتور محرکه فیلم راجع به عدالته، سیستم قضایی- پلیس- مجرم. اما چه چیزی به معنای واقعی توی جهان عادلانه است؟ مرگ. مرگ تنها چیزیه که به سراغ همه میاد. هر چقدر که فیلم جلوتر می ره، مخاطب بیشتر پی می بره که چقدر این برساخته ای که انسان از مفهوم عدالت داره ممکنه از عدالت دور باشه، و تم اصلی این فیلم چیه؟ مرگ و فراموشی هر چیزی که انسان در طول عمرش به دست اورد یا تلاش کرد به دست بیاره. کاراکتر اصلی داستان کیه؟ یک کالبد شکاف، کسی که بیشتر از هر کسی با مردگان سر و کار داره.
Massoudjf
Massoudjf
۲۸ آبان ۱۴۰۰ ۰۱:۰۱
کاملا باهاتون موافقم به نظر من بعضی فیلما حکم یه کتاب یا یه تابلو خیلی خیلی نفیس رو دارن این فیلمم از اون فیلماس ، به نظرم بیلگه جیلان هم پیش از اینکه کارگردان باشه یه نویسنده قویه ، کلا من همیشه میگم خصوصا امروز خیلی از کارگردانا بیزینسمن هستن تا هنرمند
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
Mahdi_Karami
Mahdi_Karami
mahdi26739
۱۱ شهریور ۱۴۰۰ ۱۶:۳۹
ممنونم که وقتتو اختصاص دادی و خوندی
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
mahdi26739
mahdi26739
۲۷ مرداد ۱۴۰۰ ۱۵:۴۰
ممنون به خاطر نقد خوبت
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
۱
۱
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
arsich
arsich
۲۲ تیر ۱۳۹۹ ۱۵:۵۲
روزی روزگاری در آناتولی به عقیده من یک استالکر (1979-تارکوفسکی) مدرن هست که نه تنها نماینده ترکیه است بلکه نماینده قرن بیست و یک هم هست، فیلمی که چند مرد رو با اهداف و افکار مختلف به یک سفر پر خطر وادار میکنه و در انتها به هیچ نتیجه ای نمیرسه جز پوچی پل هایی که آدمی زاد (هم از لحاظ ایدئولوژی و هم در مورد اتفاقات ساده روزمره) میسازه و پوچی جایی که به خیال خودش رسیده. تمام داستان های فیلم برای مخاطب گنگ و تار هست و شاید هم این مهم نیست مهم این دیالوگ های بین کاراکتر ها هست که هر کدوم مثل فقره های فلسفی هستند، اما داستان ها شاید کامل گفته نشده که مخاطب هم جزئی از فیلم بشه، برای مثال معلوم نیست که کدوم یک از برادر ها در اصل مقتول رو کشته و یا اینکه آیا اون زنی که دادستان میگفت بی علت مرده زن خودش بوده یا نه، فیلمساز به هیچ کدوم از این سوال ها جواب نمیده، البته که شاید بشه به گونه ای حدس زد اما این مهمه که نوری جیلان لقمه رو درسته توی دهن مخاطب نمیزاره و بیننده هم باید به کار گرفته شده باشه. یکی از بهترین فیلم هایی بود که به عمرم دیدم و حتما پیشنهاد میکنم که تمام فیلم های نوری بیلگه جیلان رو به ترتیب ببینید و به طبع برای دیدن آثاری به این مهمی یک سری پیشنیاز هست که به عقیده من فیلم های تارکوفسکی و لارس فون تریه خیلی روی فیلم های نوری بیلگه جیلان تاثیر گذاشته اند
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
ebipalasht
ebipalasht
۱۳ آبان ۱۳۹۸ ۱۳:۰۴
جز بهترین فیلم های قرن 21 از نظر تیم تحریریه دنیای تصویرم شد
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ