بعد از دو سال خاک خوردن فیلم توی هاردم دیدم، اوایل فکر میکردم که از این فیلم های کمدی سطح پایینه تا اینکه عنوان فیلمساز یعنی پاول توماس اندرسون رو دیدم و به نظر اومد فیلم خوبی باشه، فیلم تا اونجایی که «بری» شیشه های خونه خواهرش رو میشکونه و اعتراف میکنه که گاهی اوقات بی دلیل گریه میکنه یه روایت معمولی رو پیش میبره با کلی سوال و موقعیت های عجیب، مثل پیدا شدن اون پیانو یا هارمونی از ناکجا آباد یا اصلا خود محل کار «بری» موقعیت خیلی عجیبی هست که من فکر میکنم یه جورایی موتیف های دیوید لینچی توش هست منتها با دوز کمتر، این موقعیت های عجیب در طول فیلم خیلی تکرار میشه نمونه اش اون سکانسی که «بری» به دیوار کارگاه مشت میزنه و کلمه Lose به معنی باختن روی چهار انگشتش پدیدار میشه، جدای از این اتفاق های غیر رئال، خود کاراکتر «بری» کاراکتری نیست که معمولا در روزمره دیده باشیم یه شخصی که در ارتباط برقرار کردن با آدم ها مشکل داره به علاوه هفت تا خواهر داره یعنی توی یک جمع زنونه بزرگ شده و این مشکلش رو با خانوم ها دوچندان میکنه، از طرفی این هفت تا خواهرش، که تنها کسایی هستن که به عنوان اصطلاحا خونواده داره، درکش نمیکنن و خاطرات تلخ کودکیش رو هی توی سرش میکوبن، با این اوصاف وقتی توی همون لحظات ابتدایی فیلم که «بری» شیشه خونه خواهرش رو میشکونه مخاطب احساس همدردی میکنه و باعث همزادپنداری میشه، وقتی هم که به شوهر خواهرش به عنوان راز میگه گاهی اوقات گریه میکنه، بعدا معلوم میشه که همه چیز رو به خواهرش لو داده و به هیچ کس نمیتونه اعتماد کنه و خواهرش باز هم آبروش رو اونم جلوی کسی که آورده تا باهاش آشنا بشه میبره.
بری اعتمادشو به همه از دست میده و سعی میکنه که دست رد به سینه دختره بزنه اما باز هم یه شانس بهش میده و پیشنهاد شام دختر رو قبول میکنه، در آخر با اینکه آبروی بری از نظر خودش جلوی لنا رفته و حتی لنا شخصا گفت که خواهرش بهش لو داده که توی بچه گی به بری لقب «گی» داده بودند، اما در حقیقت اشتباه از لنا نبود و اون هیچوقت راز بری رپ بر ملا نکرده بود، باز هم بری یک شانس دیگه به لنا میده و در آخر هر دو غرق در عشق میشن و این عشق بری رو از منجلاب زندگی گذشته اش بیرون میکشه، و ما اونجایی میدونیم بری میتونه به لنا اعتماد کنه که جفتشون توی هاوایی بودند و لنا پشت تلفن به خواهر بری گفت بری رو ندیده
این فیلم به من یادآوری کرد که به حریم خصوصی و راز های آدم ها خیلی احترام بزارم چون خیلی میتونه توی روانشون تاثیر بزاره و خیلی خوشحالم که بالاخره این فیلم رو دیدم و شاید باورتون نشه اما بری شد محبوب ترین کاراکتر فیلم هایی که دیده ام، ختی بالاتر از لباوسکی، هایزنبرگ، جک توی فیلم خانه ای که جک ساخت، کلینت ایستوود توی فیلم های لئونه و خیلی از بزرگان سینما
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
masoudahmadi
masoudahmadi
۲۴ اسفند ۱۴۰۱ ۲۱:۲۵
خیلی قشنگ بود. واقعاٌ شخصیت بری رو درک میکردم.
۱
۱
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
sadaf.alz
sadaf.alz
۱۴ بهمن ۱۳۹۹ ۱۹:۴۲
اصلا خوب نبود بی سروته بود
۲
۱
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
arsich
arsich
۷ خرداد ۱۳۹۹ ۱۲:۵۳
بعد از دو سال خاک خوردن فیلم توی هاردم دیدم، اوایل فکر میکردم که از این فیلم های کمدی سطح پایینه تا اینکه عنوان فیلمساز یعنی پاول توماس اندرسون رو دیدم و به نظر اومد فیلم خوبی باشه، فیلم تا اونجایی که «بری» شیشه های خونه خواهرش رو میشکونه و اعتراف میکنه که گاهی اوقات بی دلیل گریه میکنه یه روایت معمولی رو پیش میبره با کلی سوال و موقعیت های عجیب، مثل پیدا شدن اون پیانو یا هارمونی از ناکجا آباد یا اصلا خود محل کار «بری» موقعیت خیلی عجیبی هست که من فکر میکنم یه جورایی موتیف های دیوید لینچی توش هست منتها با دوز کمتر، این موقعیت های عجیب در طول فیلم خیلی تکرار میشه نمونه اش اون سکانسی که «بری» به دیوار کارگاه مشت میزنه و کلمه Lose به معنی باختن روی چهار انگشتش پدیدار میشه، جدای از این اتفاق های غیر رئال، خود کاراکتر «بری» کاراکتری نیست که معمولا در روزمره دیده باشیم یه شخصی که در ارتباط برقرار کردن با آدم ها مشکل داره به علاوه هفت تا خواهر داره یعنی توی یک جمع زنونه بزرگ شده و این مشکلش رو با خانوم ها دوچندان میکنه، از طرفی این هفت تا خواهرش، که تنها کسایی هستن که به عنوان اصطلاحا خونواده داره، درکش نمیکنن و خاطرات تلخ کودکیش رو هی توی سرش میکوبن، با این اوصاف وقتی توی همون لحظات ابتدایی فیلم که «بری» شیشه خونه خواهرش رو میشکونه مخاطب احساس همدردی میکنه و باعث همزادپنداری میشه، وقتی هم که به شوهر خواهرش به عنوان راز میگه گاهی اوقات گریه میکنه، بعدا معلوم میشه که همه چیز رو به خواهرش لو داده و به هیچ کس نمیتونه اعتماد کنه و خواهرش باز هم آبروش رو اونم جلوی کسی که آورده تا باهاش آشنا بشه میبره. بری اعتمادشو به همه از دست میده و سعی میکنه که دست رد به سینه دختره بزنه اما باز هم یه شانس بهش میده و پیشنهاد شام دختر رو قبول میکنه، در آخر با اینکه آبروی بری از نظر خودش جلوی لنا رفته و حتی لنا شخصا گفت که خواهرش بهش لو داده که توی بچه گی به بری لقب «گی» داده بودند، اما در حقیقت اشتباه از لنا نبود و اون هیچوقت راز بری رپ بر ملا نکرده بود، باز هم بری یک شانس دیگه به لنا میده و در آخر هر دو غرق در عشق میشن و این عشق بری رو از منجلاب زندگی گذشته اش بیرون میکشه، و ما اونجایی میدونیم بری میتونه به لنا اعتماد کنه که جفتشون توی هاوایی بودند و لنا پشت تلفن به خواهر بری گفت بری رو ندیده این فیلم به من یادآوری کرد که به حریم خصوصی و راز های آدم ها خیلی احترام بزارم چون خیلی میتونه توی روانشون تاثیر بزاره و خیلی خوشحالم که بالاخره این فیلم رو دیدم و شاید باورتون نشه اما بری شد محبوب ترین کاراکتر فیلم هایی که دیده ام، ختی بالاتر از لباوسکی، هایزنبرگ، جک توی فیلم خانه ای که جک ساخت، کلینت ایستوود توی فیلم های لئونه و خیلی از بزرگان سینما
۱
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
parsajpf
parsajpf
۸ فروردین ۱۳۹۹ ۱۴:۵۴
فوق العاده است. بشدت دیدنی و عالی ، فیلم برداری محشری داره.
۲
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
qishi
qishi
۲۵ فروردین ۱۳۹۸ ۲۰:۰۰
نوع روایت خاصی داره عامه پسند نیست
۲
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ