news-background
news-background

پیشنهاد هفتگی 30نما؛ فیلم دوم : Persona

نام : Persona (پرسونا)

ژانر: درام/روانشناسانه

محصول : سوئد 1966

نویسنده و کارگردان : اینگمار برگمان

بازیگران : بیبی اندرسون، لیو اولمان

مدت زمان:84 دقیقه

افتخارات : برنده جایزه بهترین بازیگر زن و بهترین کارگردان از انجمن منتقدین/ رتبه ی 17 بهترین فیلم های تاریخ از نگاه پایگاه سایت اند ساوند

صفحه ی دانلود فیلم در سایت

پرسونا، فیلمی به کارگردانی اینگمار برگمان، اثری محصول 1966 سینمای سوئد است. برگمان در کتاب خود تحت عنوان تصاویر از این فیلم به عنوان یکی از شاخص ترین فیلم های خود یاد کرده است. این کارگردان که متولد 1918 میلادی بوده، یکی از سرشناس ترین کارگردان ها و فیلم نامه نویسان سینمای بین الملل می باشد که اولین اثر خود را در 1946 با فیلمی تحت عنوان بحران به سینما معرفی کرد. اما نقطه ی عطف دوران کاری این هنرمند ساخت فیلم Sommaren Med Monika یا به پارسی ، یک شب با مونیکا بود که باعث شد نام برگمان بر سر زبان ها بیفتد. علاوه بر فیلم پرسونا، آثاری تحت عنوان مهر هفتم «The Seventh Seal» و توت فرنگی های وحشی «Wild Strawberries» نیز از جمله آثار این کارگردان نامی به شمار می روند. شاید روزی که شکسپیر ذات انتخاب آدمی را با شش کلمه ی بودن یا نبودن مسئله این است به چالش می کشید، فکرش را نمی کرد که شخصیت الیزابت فیلم پرسونا پاسخی برای آن در حد یک کلمه ی «خیر» داشته باشد. فیلم مذکور در باره ی یک بازیگر سرشناس تئاتر است که در یک روز عادی تصمیم می گیرد دست از ایفای نقش و تظاهر به آن چه نیست  بکشد و برای پیدا کردن آرامش ذهنی و روحانی خود دست به سکوتی طولانی می زند. پزشکان مختلفی به معالجه ی او می پردازند اما هیچ یک راه حلی برای درمان روح خدشه دار او پیدا نمی کنند. در دوراهی انتخاب بین بودن و نبودن، الیزابت ترجیح می دهد که نباشد . این جاست که پرستاری جوان به نام آلما برای مراقبت از او گماشته می شود.  پرسونا بدون شک جزو آن دسته آثاریست که در زندگی چندین بار به سراغ تماشای آن خواهید رفت و به کشف راز های امیدواری در زندگی مشغول خواهید شد.

فیلم در نگاه اول اثری بسیار ساده و خطی به نظر می آید اما رفته رفته گویا دستانی پنهان، مخاطب را به اعماق داستان می کشند و از شما می خواهند که اجازه دهید داستان منحصر به فرد خود را برایتان بازگو نماید. بدون شک پرسونا، آینه ی تمام قد عظمت کارگردانی چون برگمان است. کسی که از دنباله رو های او می توان به لینچ، کوبریک، اسپیلبرگ و ... اشاره نمود. داستان های به تصویر کشیده شده در فیلم های برگمان به دور از جنجال های روزمره پیرامون یک موضوع انسانی خاص مانور می دهند. توت فرنگی های وحشی یک مثال بارز دیگر از این مسئله است. تمایل به خودشناسی و رجوع به ابعاد مخفی روانی و شخصیتی یکی از خصوصیات جدانشدنی برگمان و فیلم هایش می باشد. تلاشی که در نگاه اول برای آنان که به دنبال هیجان هستند چیزی جز ناامیدی به همراه نخواهد داشت. فیلم پرسونا به هیچ وجه به آن دسته افرادی که سینما را به چشم تفریح می نگرند ساخته نشده است. از جمله زیبایی های دیگر فیلم، تلاش آن برای تئاتر گونه بودن است. اثر مذکور بیشتر از آن که سعی به فیلم بودن داشته باشد، دارای المان ها و معیار هاییست که به نوعی تداعی کننده ی تئاتر های معروف می باشند. پرسونا از مخاطب خود سوالات بی شماری می پرسد. سوالاتی درمورد زندگانی که بعضاً از مواجه شدن و یافتن پاسخی برای آن ها وحشت داریم. وقتی به تماشای پرسونا می نشینید شاید با خود بگوید شخصیت های فیلم  که درگیر زندگی و عادات روزانه ی خود هستند و داستان یک چیز معمولی است اما چه چیزی باعث شده هنوز هم وقتی صحبت از پرسونا به میان می آید با احترام با آن برخورد شود؟

برگمان برای جادو کردن شما نیاز به کار خارق العاده ندارد. همان بس که حرکات دوربین، کلوزآپ ها و دیالوگ های ساده را به زیباترین نحو ممکن به شما نشان می دهد و برای میخکوب کردن شما برای تماشای فیلم تنها 5 دقیقه زمان نیاز دارد. تماشای ایفای نقش تنها 2 شخصیت در کل فیلم به قدری هیجان انگیز است که مثال دیگری برای آن تقریباً در هیچ جای تاریخ سینما یافت نمی شود. دو شخصیت داستان را در نظر بگیرید که اولی باید بازی بدون دیالوگ انجام دهد و شخصیت دوم جور دیالوگ های او را نیز بکشد. فیلم روایتی دایره وار دارد. در نگاه اول شخصیت ها را جدا از هم می پنداریم اما هرچه در فیلم عمیق تر فکر می کنیم در میابیم که نه تنها شخصیت شماره 2 به مانند شخصیت شمار 1 است، بلکه ما نیز دارای برخی تشابهات فطری و تفکراتی مشابه با آن ها هستیم. اوج ذکاوت برگمان زمانی تجلی می یابد که با فهمیدن داستان می بینیم که او برای نشان دادن آن چه به دنبالش است از شخصیت های زن استفاده کرده است. باید به بیبی اندرسون و لیو اولمان بابت چنین ایفای نقشی تبریک گفت. در توصیف هنرنمایی این دونفر همان بس که به یمن بازی فوق العاده شان حتی کوچکترین ابعاد انسانی مورد نظر کارگردان از نظر مخاطب مخفی نخواهد ماند و شاید اگر همین کار را با دو شخصیت مرد به تماشا می نشستیم، تاثیری که پرسونا دارد را بر روی خود احساس نمی کردیم. برگمان برای نشان دادن تشابهات شخصیت های داستانش در لحظات بسیار کوتاهی از فیلم چهره های آن ها را با هم ترکیب می نماید. وقتی بازیگران فیلم اولین بار به تماشای فیلم پرداختند از این اقدام او شگفت زده شدند. وقتی از برگمان پرسیدند که علت این کارش را توضیح دهد، گفت که صورت انسان یک موضوع بسیار باشکوه در سینماست. هرچیزی که سینما به آن نیاز دارد در صورت شخصیت ها نهفته است.

به عقیده ی برخی از روانشناسان و صاحب نظران حوزه ی سینما، پرسونا یک کلاس درس برای کارگردان هاییست که به دنبال ساخت آثار روانشناسانه هستند. بر روی چسباندن برچسب روانشناسانه به فیلم بحث های بسیاری انجام شده که پایه و بنای منطقی دارند. فیلم به جای آن که خود را مقید به چارچوب و شاکله ی خاصی نماید، ترجیح داده تا خودمختار و بدیع باشد. فیلم علاوه بر داشتن لایه های بی شمار شخصیتی که در کالبد 2 کارکتر خود نهفته دارد، دارای ارجاعات بی شمار به وضعیت های روحی روانی انسانی است. برگمان با ساخت این فیلم نشان داد که علاوه بر هنرمند بودن، یک روان شناس و یک فیلسوف است. به تصویر کشیدن ذات انسانی در مقابل دوربین کار ساده ای نیست اما برگمان در کمال ناباوری به ساده ترین روش ممکن آن را به تصویر کشیده و آن را از جنبه های گوناگون مورد نقد قرار داده است. پرسونا بیشتر از آن که انسان را از بیرون به تماشا بنشیند، از درون واکاوی کرده است و کاری به ظاهر ندارد. شاید برای ابراز آن چه در درون آدمی نهفته است، سکوت بهترین گزینه باشد و چه زیبا این سکوت را در ایفای نقش لیو اولمان مشاهده می کنیم. بدون شک نوشتن درباره ی اثری که در عین درام بودن، جلوه های روانشناسی و فلسفی را با خود به یدک می کشد و برای به تصویر کشیدن آن تنها از 2 بازیگر تحت کارگردانی برگمان بهره می برد کار بسیار دشواری است. پرسونا را باید دید، باید حس کرد، باید زندگی کرد.

دیالوگ ماندگار فیلم :

دکتر : می‌دانم که درک می‌کنی، تو یک رویای ناامیدانه هستی... نه رویای انجام دادن کاری، بلکه تنها رویای بودن؛ هر لحظه آگاه و هشیار و در عین حال، آن برهوتی که خود از تصویر خودت تصور می‌کنی با تصور دیگران از تو، فاصله دارد؛ احساس سر گیجه، و نیاز سوزنده و مداوم به نقاب از چهره برافکندن، و بالاخره شفاف شدن، خلاصه شدن، همچون شعله‌ای خاموش شدن، هر لرزش صدا دروغیست و هر هیبتی اشتباه، و هر لبخند شکلکی است... خودت را بکشی؟ نه، کار خیلی زشتی است، کاری که نباید کرد؛ اما می‌توانستی بی‌حرکت شوی، ساکت بمانی، در این صورت دست کم دیگر دروغ نمی‌گویی، می توانی خودت را از همه جدا کنی یا در اتاقی مبحوس بمانی، به این ترتیب دیگر مجبور نیستی نقش بازی کنی، ماسک به صورت بگذاری و شکلک های دروغین بسازی، یا لابد این طور فکر می‌کنی؛ اما حقیقت به تو نیرنگ می‌زند، مخفیگاه تو مهر و موم نیست، زندگی از هر روزنه‌ای به درون نشأت می‌کند، و تو مجبوری عکس‌العمل نشان دهی، هیچکس نمی‌پرسد که آیا این بازتاب اصیل است یا نه، آیا تو واقعی هستی یا ساختگی، این تنها در تئاتر مسئله مهمی است؛ راستش را بخواهی حتی در آنجا هم مهم نیست!... الیزابت، من می‌فهمم که تو عمداً ساکت می‌مانی، حرکت نمی‌کنی، تو این فقدان اراده را در وجودت نظم بخشیده‌ای، این را می‌فهمم و تو را تحسین می‌کنم، فکر می‌کنم باید آن قدر بازی را در این نقش ادامه دهی تا علاقه‌ات نسبت به آن از بین برود، بعد می‌توانی این نقش را رها کنی، مثل نقش‌های دیگرت.

»» پیشنهاد هفتگی 30نما؛ فیلم اول : Cinema Paradiso

 

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۱ فروردین ۱۳۹۷ ۰۲:۴۸

برای من همیشه بهترین فیلم تاریخ سینماست. هیچ توصیفی برای بیان عظمت و جذابیت فیلم وجود نداره شاید اگر فیلمایی مثل این وجود نداشتن ادبیات راحت بازی رو از سینما می برد

نمایش اسپویل