گرانت سینگر نویسنده و کارگردان فیلم «خزنده» (Reptile) به همراه تیم نویسندگانش، داستانی تماما پر رمز و راز را به تصویر میآورد و مخاطب را در شبکهای از قتل و فساد درگیر میکند که از دریچهی یک تحقیق، در شهری کوچک آشکار میشود.
سینمایی «خزنده» داستان قتل یک مشاور املاک جوان است که جسد او با ضربات متعدد چاقو پیدا شده است. معشوق او که ملاک شناخته شدهای است، جسد او را پیدا میکند و پس از آن مظنون اصلی ماجرا به شمار میرود. در این بین با ورود بازپرس اصلی پرونده، تام (بنیسیو دل تورو) ماموری که تازه به این شهر کوچک نقل مکان کرده و گذشتهای مبهم نیز دارد، اوضاع تغییر میکند و تام این پرونده را بیش از آنچه که فکرش را میکنند، پنهان مانده میداند و اینگونه جریان را به دست میگیرد.
سینگر که تا پیش از این کار، برای تیلور سوئیفت و لرد، ویدیوهایی را کارگردانی کرده بود؛ «خزنده» را با جاهطلبی بصری بزرگ روی پردهی نقرهای میبرد و با فیلمبردارش تلاش میکنند، فیلم را در اوج سرد و خشن بودن، قابل دیدن کنند. دوربین دائماً در خزشی وحشتناک حرکت میکند، در یک خانه میچرخد و آرام آرام به شخصیتها نزدیک میشود و آنان را به آرامی، تحتفشار قرار میدهد. در میان این تصاویر سرد و سنگین، موسیقی یایر الارز گلوتمن نیز به طرز دهشتناکی زوزه میکشد و به این معمای قتل در حومه شهر حس و حال وهمانگیزی میبخشد.
شاید بتوان گفت خزندگان استعاری فیلم نیز میتوانند خوب گوش کنند و بعد از یک صحنه به صحنهی دیگر بپرند و حداقل بیننده را ترغیب کنند که به تماشای فیلم برگردد، با دقت بیشتری گوش کند و دریابد که در فیلم دقیقاً چه میگذرد. با این حال در این فیلم، علیرغم جلوههای بصری فراگیر، فیلمبرداری عالی مایک جیولاکیس و موسیقی وهمآلود گلوتمن، دگربار از حفرههای متن است که ساختمان اثر آسیب میبیند. متنی که در ساختن حتی یک شخصیت، دچار لغزش و ابهام میشود. این فیلم در تلاش است تا در سایهی شاهکارهای جنایی همانند «هری کثیف» و «آرزوی مرگ» حرکت کند و تلاش میکند تا از لحظات فیلمهای پلیسی مشهور دوران گذشته، درون خود جای بدهد، غافل از اینکه ظرف کوچکی است برای محتوای بزرگتر. علیرغم تلاشها، فیلمساز با سرعتبخشی به روایتی نامعلوم، یک داستان آشنا را به یک مصیبت دو ساعته تبدیل میکند که مساوی با یک قسمت طولانی از قانون و نظم است.
اگرچه سینگر توانایی کارگردانی ستودنی را به نمایش میگذارد و فیلمنامه را با کاریزمای جذاب دل تورو به عنوان قطبنما هدایت میکند؛ اما با تمام اینها، فیلم نمیتواند اثری به یاد ماندنی در بیننده برجای بگذارد. پتانسیل فیلم را میتوان از طریق یک برش دقیقتر کشف کرد و دوره طولانی آن را برای تمرکز بر هیجانانگیزترین عناصر روایت کاهش داد. پژواکهای آشنای «خزنده» اگرچه امکان طنیناندازی را در صورت اجرای دقیق و بدون سردرگمی داشت اما نتیجه چیزی جز ابهام باقی نمیگذارد.
در نهایت باید گفت که فیلم رویکردی بدبینانه به مسائل اقتصادی نیز دارد. ویل و مادرش نمادهای سفیدپوستان ثروتمندی هستند که با خیال راحت در موضع قدرت ایستادهاند، تشریفاتی هستند و از اصول تبعیت میکنند. فیالمثل فیلمساز به خوبی هم وسواس تام به آشپزخانههای زیبا، نگرانیهای کوچک آمریکای بورژوازی و تلاشگر را نشان میدهد و هم به ظرافت به سخره میگیرد. البته که این فیلم میتوانست عمیقتر به این موضوعات بپردازد اما در این نقطه هم در سطح میماند. با این وجود، مقدار زیادی تفسیر طبقاتی در فیلم وجود دارد که قابل قدردانی است. تماشای یک فیلم جریان اصلی معاصر که هر نوع ایدهای فراتر از طرح اصلی خود را میشکافد، به طرز عجیبی خوشحال کننده است.
اگرچه فیلم فیلمی نیست که بتوان دوباره و از جهت نوستالژیک بودن آن را مرور کرد اما همین که از دیدن دوباره دل تورو با آلیشیا سیلوراستون لذت شگفتانگیزی به مخاطب انتقال داده میشود، فوقالعاده است. سیلوراستونی که دگربار در نقش جودی، همسر زیرک تام که شاید به اندازه سایر همکاران تام در تحقیق مهارت داشته باشد ظاهر میشود و شخصیت ملایمی دارد. مانند سیاست فیلم، این پویایی میتواند بیشتر شکل بگیرد تا به سیلوراستون فرصت بیشتری برای انجام دادن بدهد و پی اثر را تقویت کند. او بیش از نیمی از راه را در «خرنده» میگذراند، تلاشی که اگر کسی آن را در فایلهای مختلط نتفلیکس پیدا کند، ارزش یک ساعت را دارد.
یاسمن اسمعیلزادگان
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید