news-background
news-background

نقد قسمت نهم The Last of Us – قربانی، زمان و چند مسأله‌ دیگر

جوئل و الی بالاخره به مقصد می‌رسند ولی نه آنطور که انتظارش را داشتند. فایرفلای قرار است الی را به عنوان پادزهر قربانی کند تا درمانی برای پاندمی به دست آید. اما جوئل اجازه‌ی چنین عملی را به آن‌ها نمی‌دهد. دوباره جان‌سختی و خون و اسلحه تنها راه نجات آن دو نفر است. در این واپسین قسمت از سریال آخرین ما (The Last of Us) اشیاء و وقایع بیشماری معنابخشی می‌شوند. از چاقوی الی تا نام فیلم.

یک. بعید است آن فلاش‌بک ابتدای اپیزود مرور خاطرات الی باشد. لحظه‌ای که به دنیا آمدن او را نمایش می‌دهد. آن هم وقتی که مادرش پیش از زایمان چاقو در گردن یکی از بیمارها فرو کرده تا او جان بچه‌اش را نجات دهد. با این حال زمان گذشته، چنان بی‌رحم به ذهن و حافظه‌ی الی نفوذ می‌کند که گذشته همچون زهری کشنده به جانش افتاده است. وضعیتی مشترک با جوئل. کسی که خاطره‌ی دخترش بار سنگینی روی دوشش انداخته و شبیه به سیزیف هرگز از آن خلاص نمی‌شود. زمان درمانگر نیست. هرگز توانایی درمان زخم‌های آدمی را ندارد. زمان تنها آن‌ها را در روح‌مان ته‌نشین می‌کند و در بزنگاه‌های زندگی مثل سیلی به صورت‌مان می‌کوبد.

دو. خدایان دنیای باستانی با بی‌رحمی تمام، خون قربانی‌های بی‌شماری را طلب می‌کردند تا در ازای آن نعمت‌هایی به بندگان‌شان ارزانی کنند. این خدایان در هیئت شاه و روحانی، مذهب و دیگر ارزش‌ها را واسطه‌ قرار می‌دادند/می‌دهند تا از خون قربانی‌های‌شان تغذیه کنند. آنچه در سریال نظامیان فایرفلای مدنظر داشتند، منفعت جمعی است. یک نفر برای نجات جان دیگران باید قربانی شود. هرچند بعدها خدایان باستان و ادیان ابراهیمی حیوان را جایگزین انسان کردند تا از شدت خشونت اینگونه مراسم‌ها بکاهند. اما در اصل عمل تفاوتی ایجاد نشد؛ قربانی برای فروکش خشم خدایان.

سه. حالا که چاقو را در دستان مادر الی می‌بینیم، متوجه ارزش آن می‌شویم. بعد از این صحنه، آن چاقو دیگر فقط وسیله‌ای برای بریدن و کشتن نیست. آن را می‌توان وسیله‌ای درنظر آورد با لایه‌های ارزشی بالاتر. یادگار مادر مُرده در شب اول زایمان. همان‌طور می‌توان معنای فیلم را اینگونه فهمید: آخرین نفر از ما که هنوز بیماری تأثیری روی او نداشته است. آخرین نفر از ما، اویی نیست که تک و تنها قرار است زحمت ادامه‌ی بشریت را به دوش بکشد، بلکه آن فردی است که با قربانی کردن خودش، دیگران را نجات دهد. زایش این آخرین نفر مسیر عکسی را طی می‌کند. می‌میرد تا دیگران از او بیرون بزنند. از پادزهری که در تن و مغزش وجود دارد.

با اتمام سریال می‌توان به این نتیجه رسید که توان و پتانسیل ایده‌های‌ مطرح‌شده خیلی بیشتر از توان اجرایی سریال بود. ایده‌هایی که نیمه‌کاره و در بیشتر مواقع بدون پرداخت هدر رفتند. تمامی دیگر عناصر حاضر در سریال همین مسیر پرنوسان ایده‌ها را طی کردند. از بازی‌ها و فیلمبرداری و فیلمنامه تا موسیقی و تدوین. گاهی چنان چشم‌نواز و نفس‌گیر، گاهی با ضعف‌هایی کودکانه. (مثال اینگونه موارد در نقد قسمت‌های گذشته آورده شده است). با این حال، سریال را می‌توان از آن دست آثار به شمار آورد که ضعف‌های بیشماری دارند ولی سلیقه‌ی بازار را خوب می‌شناسند. استفاده از نوستالژی، به خصوص برای گیمرها، هدف‌گذاری دقیق مارکتینگ سریال بود که تا حد زیادی موفق عمل کرد. اما اگر بخواهیم در چارچوب سریال حرف بزنیم و نه صرفاٌ سرگرمی، متوسط بهترین توصیف برای آن است.

  حسین نیرومند  

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید