[حاوی اسپویلر از قسمت هشتم «آخرین بازماندگان ما»]
در نقطهای برفی از جهانی آخرالزمانی الی با فرقهای مذهبی مواجه میشود که برای کشتن جوئل اسلحه به دست گرفتهاند. آنها شهری برای خودشان ساختهاند و شخصی به نام دیوید ادعای رهبری مذهبی آنها را دارد. پای مذهب در میان است و پس احتمالاً یک جای کار میلنگد. ایمان، تردید و استفاده از قدرت و نفوذ مذهبی برای بقا. مجموعهی سریال برای کارگردانی این اپیزود انتخاب جالبی داشته است؛ علی عباسی. کارگردانی ایرانیتبار. او احتمالاً بهتر از دیگر کارگردانهای این فصل زیست خطرناک زیر سایهی مذهبیها را میشناسد. مثلث ایمان، تردید و خشونت سه ضلع پایهای قسمت هشتم سریال آخرین ما (The Last of Us) را تشکیل میدهد.
ایمان. در دوران باستان که هنوز مردم از علت و معلول باران و رعد و برق خبر نداشتند، برای هر اتفاق طبیعی خدایی در نظر میگرفتند. رَع خدای خورشید مصریها بود و در یونان هفاستوس را خدای آتش میدانستند. هر اتفاق ناشناخته، مرموز و ناگهانی ابرقدرتی فراانسانی بود که ساختار ذهن مذهبی برای آن تصویری قادر و قدر میساخت. چنین ذهنی، مواجهاش با بیماری ناشناختهای شبیه چیزی که در سریال میبینیم به همان گونه است. دست به دامان انجیل و دعا میشود. اما این تمام ماجراست؟ دیوید برای اهالی شهر انجیل میخواند. «و خدا هر اشکی از چشمانشان پاک خواهد کرد». اما نه برای دختری که بعد از مرگ پدرش دیگر به او بازنمیگردد. جملهی نوشتهشدهی روی پارچهی آویزان در رستوران «او فراهم میکند، زمانی که نیاز داشته باشیم» ایمانی فراتر از واقع را پیش روی چشمانمان قرار میدهد که همچون پارچهی آویزان، لخت و نامطمئن است. گویی هر آن ممکن است بیفتد. ایمان و نبود پرسشگری، اگر هم تردیدی ایجاد کند، قدرت به زبان آوردنش را از افراد میگیرد. آنها شبیه به آن دختر، ناخودآگاه در زمانی که باید، زیر گریه میزنند. زمانی که دیوید موعظه میکند: خدا اشکها را پاک میکند.
تردید. جیمز با نگاهی شرمآلود از این میگوید که هنوز ایمان دارد. اما در لحظاتی کوتاه متوجه میشویم که دیوید و موعظههایش دیگر روی او کارساز نیستند. مثلاً وقتی که دیوید از او میخواهد که به شهر برگردد و برای الی دارو تهیه کند. شاید نتوان به طور مستقیم تردید ابراهیمی را در شخصیتها پیدا کنیم. آنها که به خدایشان شک میکنند و برای لحظاتی هرچند کوتاه از او فرمان نمیبرند. اما میتوان آنها را روی لبهی تیغ دید. الی در منتهاالیه تردید است. او نفرت دارد. از تردید عبور کرده است. به همین هیچ وجه مشترکی در ظاهر دوستانهی جیمز و دیوید نمیبیند. او نتیجهی ایمان است: نفرت و خشونت.
خشونت. چشمهای از حدقه بیرونزدهی الی، در حالی که خون دیوید روی سر و صورتش میپاشید تمام نفرتی است که از سریال نسبت به مذهب از خود نشان میدهد. مذهب را میتوان در اینجا اینگونه تعریف کرد: هر نوع تفکر حاکمی که از عقایدش پلهای برای سلطه میسازد. آن عقیده میتواند مذهبی باشد یا ایدئولوژیک. فرقهی مذهبی دیوید، در نفطه خفه میشود. پشت آن چهرهی به ظاهر موجه او، هیولایی خوابیده است که گوشت انسانها را خوراک روزانهی افراد شهر میکند و هنگام خوردن آن از خداوند طلب آرامش میکند. تناقض ایمان و سلطه با سویههای روانپریشانه. خشونت نهفته در کلام دیوید را فقط یک چیز میتواند شکست دهد: بیپروایی، گستاخی و خشونت عیان الی. برای شکست دیوید نیرویی قویتر نیاز است. ماندن در همان سطح آوردهای را نصیب آنها نمیکند. در شرایط صلح، دیوید هر لحظه منتظر است تا لولهی تفنگ را روی پیشانی آنها بگیرد. الی بهترین راه را انتخاب میکند: غایت خشونت.
نوسان سریال The Last of Us دو وجه مثبت و منفی دارد. مثبت از آن جهت که مخاطب را غافلگیر میکند و منفی به آن خاطر که یکدستی را از آن میگیرد. تعویض کارگردانها به وضوح در کیفیت اپیزودها مشخص است. هر آنجا که روایت توقف میکند تا به گذشتهی شخصیتها سرک بکشد، همهی عناصر سریال از نفس میافتند. مشخصاً میتوان به قسمت هفتم اشاره کرد. اما در قسمتهایی که شخصیتها فعالانه روایت را پیش میبرند، با ضرباهنگی از وقایع مواجهیم که بیوقفه مخاطب با شوکه میکنند. اتفاقی که در قسمت هشتم افتاد.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید