کاوشی در فیلم «مثلث غم»: جهان بر رأس مثلث سقوط میکند
لاگلاین: یایا و کارل، دو مدل جذاب و اینفلوئنسر مشهور، به سفری دریایی با کشتی دعوت میشوند و در سفر دریایی با طبقهی بسیار ثروتمندی روبهرو میشوند. در این مسیر و در شب شام با ناخدا دریا توفانی میشود و نقاب از چهرهی محترمانهی متمولان قدرتمند میافتد...
روبن اوستلوند پس از مربع با کمدی سیاه «مثلث غم» (Triangle of Sadness) دوباره به میدان بازگشته است و بسیار موفق هم ظاهر شده است. این کارگردان سوئدی که با فیلماسکی در کوههای آلپ کارش را شروع کرده است با فیلمهای گیتار مغولی و غیرعمدی پا به فیلم بلند گذاشت و با فیلم «بازی» جهانبینیاش به زیستن را به تصویر کشید. اوستلوند در فورسماژور نشان داد که روایتگریاش با زخمهای انسانی مدرن در هم تنیده است. او برای «فورسماژور» نامزد گلدن گلوب شد و برای «مربع» نخل طلای کن و نامزد اسکار بهترین فیلم خارجیزبان شده است. اوستلوند برای «مثلث غم» نیز نخل طلای کن را گرفته است و یکی از شانسهای اسکار ۲۰۲۳ است. اوستلوند در این فیلم از نقد بُرندهی سرمایه به سوی کمدی تلخ و گروتسکی حرکت کرده میکند تا درون این طبقه را از نگاهی دیگر و از زوایای دوربینی که در دل دریا سرگردان است به تماشاگرش نشان دهد.
هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود. مارکس
مثلث سیاه، که بیشک نگاهی به نمایشنامهی کرایتون تحسینبرانگیز ج. ام. بری هم دارد، با برشی از زندگی پشت صحنهی یایا (شارلبی دین) و کارل (هری دیکینسون) آغاز میشود و درست در سکانس بعدی و میز شام تماشاگرش را میخکوب میکند. «مثلث غم» گویی عناصر جذابیت محتاطانهی بورژوازی و سالو را در لوکیشنی دریایی میگذارد و باز به همان نتیجهی بونوئل و پازولینی میرسد، البته با رویکردی بدبینانهتر و اصلاحناپذیرتر دربارهی گره خوردن انسان و قدرت.
سکانسهای اولیهی فیلم با مصاحبه با مدلهای مرد و تعریف «مثلث غم» که منطقهای بین دو ابرو و بینی است آغاز میشود. روابط مبتنی بر پول، آداب و معاشرتهای ساختگی، نقشهای اجتماعی عذابآور و دستوپاگیر و تکهکیک بسیار کوچک توی بشقابی بزرگ در سکانس بعدی نشان میدهد که با کمدی جدی و دلهرهآوری مواجهایم که قرار است تمام ارزشهای و قوانین نظام سرمایه را به بازی بگیرد. در سکانس بعدی با یایا و کارل سوار بر کشتی مجللی میشویم که میهمانان ویژهای را به سفر دریایی خواهد برد. دیوارهای سالنهای کشتی تابلوهای با منظرهی کشتی و آبهای مواج را نشان میدهد و به تماشاگرش سرنخ را میدهد که توفانی بر پا خواهد خواست.در این کشتی که همچون اتوپیای کاپیتالیسم سپید و فرشتهوار و استوار در دریا در حرکت است با آدمهایی همسفریم که شخصیت اجتماعی را با حساب بانکی اندازهگیری میکنند. فرسودگانی فشل که با تجارت اسلحهها و کودها توانستهاند در رأس این مثلث غم قرار بگیرند که جهان ماست. جمعی از پیرمردان و پیرزنان چروکیدهی منفور و پوسیده و زشت و ناتوان جسمی که با حسرت همراه با حقارت به کارگران کشتی مینگرند و تلاش میکنند بارها با نقدهای بیجا و یاوهگویی به دیگری ثابت کنند که کشتی ملک آنهاست و دیگران تنها زیردستانی هستند که به امر آنها باید کار را تعطیل کنند و درست در روز میهمانی به دستور زن روس متمولی همه مایو بپوشند و سرسرهبازی کنند.
اوستلوند زیرکانه با نشان دادن سرسرهبازی میل نهان زن روس را که سقوط کارگران و همزمان درک منشأ قدرت راستین که در ید کارگران است را نشان میدهد. در کشتی از ایرانی، عرب، شرق دور، امریکای لاتین و افریقا همه کارگرانی هستند تا به عدهای سفیدپوست لزج و خیالاتی سرویس بدهند. دیمیتری (زلاتکو بوریچ) یکی دیگر از اشخاص این فیلم است که خود را «پادشاه اَن» مینامد و ادعا میکند که از تجارت کود کشاورزی به این مقام رسیده است. زن آلمانی مفلوکی که سکتهی مغزی کرده است و جز در ابرها (in der wolken) چیزی بر زبان نمیراند، گویی از عهد رمانتیک شیلری به جای مانده است. تکرار مدام این جمله به زبان آلمانی از عدمکارایی این زبان در دوران معاصر است. زبانی که فلسفه و موسیقی در آن حیات یافتهاند گویی در زمانهی گوته و شیلری ماندهاند و به عصر کنونی وارد نشدهاند. اما اوستلوند برگ برندهاش را در اتاق کاپیتان مخفی کرده است و چند بار با صدا کردنش به خواننده نوید آمدنش را میدهد و وقتی توماس که ناخدای کشتی است و بیشباهت به تومای قدیس هم نیست وارد صحنه میشود جهان پوک و تهی میهمانان مسیری دیگر طی خواهد کرد. ناخدای نااستوار با لباس رسمی و مست و کجومعوج به میهمانان خوشامد میگوید و گویی آنها را به بازی غرق شدن دعوت میکند.
بیگمان بینظیرترین سکانس سکانس مناظرهی دیمیتری روسی اَنفروش با توماس ناخدای امریکایی است. این سکانس که میتوان آن را بارها و بارها تماشا کرد و از حال جهان امروز خبردار شد از درگیری لفظی کاپیتالیسم و سوسیالیسم و آشفتگی جهان در حال غرق شدن در تباهی پرده برمیدارد. درگیری روشنفکرمآبانهای که با بازی عرقخوری آمیخته است، درحالیکه میهمانان دچار دریازدگی شدهاند و توالتها بالا آمده است و امواج به شیشهی پنجرهها برخورد میکند و هرچه استوار است را دارد در خود فرومیبرد. لاس زدن با جملات سیاستمداران با حملهی دزدان دریایی و انفجار کشتی سراب بودن دنیای زیبا را بیکموکاست به تصویر میکشد و بعد از آن جمعی از کشتیشکستگان به جزیرهای پناه میبرند. البته این جملهی مارکس را که چندی پیش در فیلم از زبان ناخدا گفته میشود را میتوان بر این فروپاشی با سلاحهای دموکراسی به یاد آورد: «آخرین سرمایهداری را که دار خواهیم زد همان است که طناب دار را به ما فروخته است.»
هر کس به اندازهی تواناییاش، به هر کس اندازهی نیازش!
در جزیره هم ابتدا همان تقسیم کار و ارزش اجتماعی برجاست تا اینکه ابیگل (Dolly de Leon) که مسئول نظافت کشتی بوده است با دستان خود ماهی میگیرد و زنجیرهی تقسیم کار و شیوهی تولید و شکلگیری طبقات در جزیره و تعریفهای جدید از بهرهکشی مطرح میشود. ابیگل میگوید که در اینجا او ناخداست و هر کس که با او بیعت کند خودی است و دیگری حق استفاده از غذا و آتشی که او ماهرانه تهیه کرده است را نخواهد داشت. با کشتن الاغ و نقاشی آن بر دیوارهی غار گویی در حال دیدن شکلگیری تمدنی ابتدایی هستیم که همراه با حرمسرایی ابیگل به ما نشان میدهد که شرایط است که آدمی را در جایگاه عظمت و اقتدار و استیلا قرار میدهد و انگار طنز تلخ شعارشدهی «هر کس به اندازهی نیازش، به هر کس به اندازهی نیازش» تصوری جز عجز و حقارت نخواهد بود.
خوب است اینجا خلاصه کنم که اگر فیلم را به سه بخش خشکی، دریا، جزیره تقسیم کنیم با روندی دیالکتیکی مواجهایم که سنتزی، جزیره، نهچندان امیدوارانه برجای میگذارد و گویی تمدن دوباره همین راه کنونی را خواهد رفت، اگر در آدمها تعریفها و منظر انسانی بیتغییر بماند. به هر حال، داستان اگرچه با عدمقطعیت پایان مییابد، اما بخورد کردن یا نکردن پارهسنگ چیزی نیست که «مثلث غم» را در دستهی فیلمهای پایان باز قرار دهد، اگرچه روایت پایان مییابد، اما گفتمان تازه در انتهای فیلم و با افتادن پرده است که آغاز خواهد شد.
علاوهبر فیلمنامهی منسجم روبن اوستلوند، کارگردانی کماشتباه او، بازی درخشان وودی هارلسون در نقش ناخدا توماس، بازیهای خوب شارلبی دین (یایا)، که شوربختانه زنده نماند تا شکوه و افتخار این فیلم را ببیند، زلاتکو بوریج و بازی مبهوتکنندهی دالی دی لئون که شایستهی نامزدی بازیگر مکمل است در کنار فیلمبرداری معلق از دریای مدیترانه در کشتی معروف اوناسیس معروف، 147 دقیقهی هولانگیز و شگفت را رقم میزند که به بارها دیدنش میارزد.
سمیرا شهبازی
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
Rouzi
Rouzi
۲۳ اسفند ۱۴۰۱ ۲۳:۴۶
این اسم نقد نيست،خلاصه نویسیه بيشتر.
۱
۱
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ