news-background
news-background

نقد قسمت هفتم The Last of Us - نوستالژی همیشه جواب می‌دهد

بعد از آنکه جوئل با زخمی کشنده در گوشه‌ای افتاده و دست الی برای نجات جان او بسته است. به گذشته‌ی الی می‌رویم. جایی که با رابطه‌اش را رایلی به تصویر می‌کشد. هم‌اتاقی، دوست نزدیک و برای روشن‌تر شدن رابطه‌شان معشوقه‌ی الی. رایلی که تازگی عضوی از فایرفلای شده، به خوابگاه برمی‌گردد تا الی برای گشت‌زنی شبانه به شهر ببرد. آن دو شب را در مرکز خرید بزرگ و متروکه‌ای می‌گذرانند. مکانی برای خوشگذرانی و مواجهه‌ی الی با ساده‌ترین نادیدنی‌های زندگی‌اش. از پله‌ برقی تا ویترین لباس زیر. جدای از تمام این‌ها در قسمت هفتم «آخرین بازماندگان ما» (The Last of Us) ما با یکی از مهم‌ترین اولین‌های زندگی الی آشنا می‌شویم. اولین عشق از دست رفته. اولین دلشکستگی، فقدان، احساس رها شدن و شکست خوردن.

چگونگی مواجهه‌ی الی با وسایل و موقعیت‌های روزمره اهمیت کمتری در مقایسه با پرسه‌زنی شبانه با رایلی دارد. اینکه چقدر شکل برخورد او با آن همه چیزهای ساده ولی غریب برای او باورپذیر است را کنار بگذارید. چون این بحث را می‌توان به تمام اجزای سریال بسط داد. تا جایی که کارکرد، باورپذیری و رفتار شخصیت‌ها در تمامی اپیزودهای سریال زیر سؤال برود. برجسته‌ترین نکته در خصوص این اپیزود بدون تردید شرایطی است که الی در آن قرار دارد؛ ترس از فقدان دوباره.

او تجربه‌ی چنین دردی را دارد و برای همین با تمام قوا سعی داشت جوئل را با خودش تا این‌جای مسیر همراه کند. شاید بتوان مفهوم وارونه‌ای از نوستالژی در چنین شرایطی به دست آورد. نوستالژی آن حسی در آدمی است که واقعه، رخداد، احساس، مکان یا هر لحظه‌ای را در پس ذهنش حک‌شده دارد. در مواقعی خودآگاه و ناخودآگاه نتیجه‌ی آن‌ها دوباره احضار می‌شوند ولی امکان دسترسی به آن لحظات عملاً وجود ندارد. به زبان ساده شما تجربه‌ی خوشایندی را سپری کرده‌اید و مزه‌اش زیر زبان‌تان رفته است. اما هرگز نمی‌توان به آن لحظات بازگشت. برای همین همیشه حسرت و دردی از نبود امکان بازگشت به گذشته شما را همراهی می‌کند. در خصوص وضعیت الی فقدان و از دست دادن تروماتیزه شده است. او مدام در شرایطی قرار می‌گیرد که آن احساس نوستالژیک از دست دادن سراغش می‌آید ولی قصد ندارد دوباره تجربه‌اش کند.

احساسی که می‌توان تقریباً در تمام شخصیت‌های سریال پیدا کرد. نزدیک‌ترین‌شان جوئل است. او که الی را در هیئت دختر از دست‌ داده‌اش می‌بیند و اگر هنوز همراه او پیش می‌رود احساسی شبیه به پدرانگی را در خودش زنده می‌بیند. آن‌ها که بازی «آخرین بازماندگان ما» را انجام داده‌اند از سرنوشت شخصیت‌های سریال باخبرند. از آنجایی که روایت بازی و سریال تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند، می‌توان از همان ابتدا انتهای سریال را مجسم کرد. اما چرا هنوز این سریال محبوبیت زیادی دارد؟ اگر شما هم مثل من به نوستالژی فکر می‌کنید، با یکدیگر هم‌نظریم. هرچند می‌توان درباره‌ی این موضوع بحث کرد که محبوبیت بالای هر سریالی دلیلی برای خوب بودن آن سریال نیست.

سریال تا اینجا دقیقاً روی نقطه‌ای دست گذاشته که یکی از حقه‌های مارکتینگ است؛ برانگیختن حس نوستالژیک. فرض کنید من به عنوان فروشنده‌ی شیر روزانه می‌خواهم محصولم را به شما بفروشم. از بین تمام گزینه‌های احتمالی، با توجه به نوع محصول و مخاطب هدف، حس نوستالژیک موجود در شیر با محوریت بازگشت به کودکی می‌تواند ایده‌ای کاربردی باشد. اگر بخواهیم فروید هم وارد قضیه کنیم، می‌توانیم از مرحله‌ی رشد دهانی کمک بگیریم. مرحله‌ای که تقریباً تمامی ما آن را پشت سر گذاشته‌ایم. از سینه‌ی مادرمان شیر خورده‌ایم و این در ناخودآگاه ما کاشته می‌شود. حالا آن لذت خوردن شیر مادر دوباره برای مخاطبان هدف محصول‌تان بازنمایی کنید. نوستالژی همیشه جواب می‌دهد.

کارکرد نوستالژی برای مخاطبان سریال «آخرین بازماندگان ما» هم کارکردی مشابه دارد. پس‌زمینه‌ای ذهنی با انجام بازی آن، همذات‌پنداری و درگیری عاطفی با شخصیت‌های بازی و حالا ساخت سریالی بر پایه‌ی همان روایت. جواب همچنان مثبت است: نوستالژی همیشه جواب می‌دهد. در خصوص مخاطبان به شکلی مثبت برای فروش بیشتر. در خصوص الی وارونه و منفی. دومی البته باعث می‌شود چرخ روایت همچنان بچرخد. هرچند کند و کم‌رمق.

  حسین نیرومند

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید