news-background
news-background

نقد فیلم Babylon: گذر از سینمای صامت به ناطق در تپه‌ها و حفره‌های لس‌آنجلس

هاوارد سوبر در کتاب «قدرت فیلم» در باب درام نکته‌ای را مطرح می‌کند و آن این است که قدرت ساختار دراماتیک آن‌قدر زیاد است که روی همه‌ی دیگر شکل‌های قصه‌گویی، حتی روی اخبار گفتن و مستند ساختن هم تاثیر می‌گذارد. ساختار دراماتیک به ساختار جوک می‌ماند: پیشرفتی صعودی دارد که به یک نقطه اوج ختم می‌شود تا تنشی را که در کارِ ساختنِ آن بوده است، آزاد کند. اتفاقی که در «بابیلون» (Babylon) تازه‌ترین ساخته‌‌ی شزل نیز مشهود است. درامی که آرام‌آرام جلو می‌رود، اوج می‌گیرد و فروکش می‌کند و در این اوج و فردوها آنچه ناآشناست را آشنا و آنچه آشناست را ناآشنا می‌سازد و امر غریب را دگربار معنا می‌دهد.

الگویی که هالیوود بنیانش را بر آن نهاده: الگوی اروس است، همان الگویی که اوج و فرود دارد و شزل در «بابیلون» ساخته‌ی سه ساعته و پر زرق و برقش، از آن تبعیت کرده است. داستان فیلم که در هالیوود دهه‌ی ۲۰ می‌گذرد، نگاهی است به ظهور و افول چندین کاراکتر مطرح هالیوودی در طول دوران تحول این صنعت و دوران گذر از فیلم‌های صامت به فیلم‌های ناطق و تبعات این گذر.

گذر از سینمای صامت به ناطق در تپه‌ها و حفره‌های لس‌آنجلس

شزل در تازه‌ترین ساخته‌اش که همچون رویای آمریکایی هیجان‌انگیز و توأمان دود شدنی است، میان طنزی تند و عجیب، انتقال هالیوود صامت به ناطق را تصویر می‌کند و بخشی از اتفاق بزرگی را به نام هالیوود نشان می‌دهد، هالیوودی که به رسم کالیفرنیایی‌های خونگرم، درهایش را به روی شیفتگان سینما باز می‌کند، آن‌ها را در آغوش می‌گیرد و در آغوش بی‌همتا می‌فشاردشان، در گوششان زمزمه می‌کند و آرام‌آرام پوست و خونشان را می‌بلعد، استخوان‌هایشان را خرد می‌کند و پسمانده‌ها را در یک چشم به هم زدن، دور می‌ریزد و دگربار سراغ تازه نفس‌ها می‌رود و قدرتش را اوج می‌بخشد.

فی‌الواقع «بابل» تماماً صحنه‌ی افراط در زندگی و مرگِ آمریکایی است. دلارهای فراوان، عیاشی با سوخت کوکائین، فروپاشی‌ انسان‌ها، در جست‌وجوی رویای آمریکایی، مهمانی‌های عیانی، شهوت بازیگری و الخ که همگی زیر سایه‌ی جادوی سینما جریان می‌یابند. فیلم همچون کارناوالی است به حرکت درآمده که شور و شوق‌ و نقش و نگارش همه را شیفته می‌کند، واردش می‌شوند، همرنگ می‌شوند و سپس محو می‌شوند و تنها خاطره‌ است که می‌ماند.

شخصیت‌های شزل با جدیت درباره‌ی سینما،  هنری که همگانی است صحبت می‌کنند، هنری که بزرگ‌تر و بیشتر از فردیت است و هاله‌ی قدسی از روی آن برداشته شده است و درهایش را به روی همگان باز کرده است. مردم برای فرار از مشکلاتشان به سینما می‌روند. با سینما می‌خندند، اشک می‌ریزند، زندگی می‌کنند و اینگونه است که ستاره‌های سینما هرگز نمی‌میرند، حتی اگر زندگی هنری‌شان به سر رسیده باشد.

گذر از سینمای صامت به ناطق در تپه‌ها و حفره‌های لس‌آنجلس

ناگفته نماند که «بابل» اگرچه قصیده‌ای است برای هالیوود و جشن شگفتی سینما، اما شزل بی‌پرده ظلم، فساد و تباهی این صنعت را نیز به تصویر می‌کشد و پیوسته، میان طنزهای هجوآمیز، هولناک، فلینیستیک و نگاه به شکوه و جلال در حال گذر و رویاهای از بین رفته حرکت می‌کند و اگرچه در این رویکرد دو وجهی در تئوری هیچ ایرادی دیده نمی‌شود؛ اما مشکل این‌جاست که گویی شزل آن‌قدرها که باید نمی‌تواند میان لحن‌های متضاد، بالانس برقرار کند. گویی خیلی وقت‌ها فیلم، همانند یکی از کاراکترهای ناخوش‌احوالش، در مغاک بی‌پایان فرو رفته. عزم «بابل» برای غوطه‌ور شدن در انحطاط باعث می‌شود تا دوره‌ای که از لحاظ هنری باشکوه است را به شکلی نامتعارف به تصویر بکشد، دوره‌ای از انحطاط و لذت‌طلبی تب‌برانگیز. ناگفته نماند که شزل در «بابل» که شبیه به نقاشی باغ لذات دنیوی اثر هیرونیموس بوش است؛ با اضافه کردن عنصر مرگ برای سیاه‌لشگر، صدابردار، فیلمبردار، بازیگران، طرفداران، مبارزان، دختران مهمانی، فقرا و الخ... طعم گس گروتسکش را ماندنی‌تر می‌کند.

بازیگران تمام تلاش خود را می‌کنند تا داستان‌های پس‌زمینه و قوس شخصیت‌ها را به دقت نمایش بگذارند. پیت در نقش جک کانرد که سهولت و لمس سبکش گاهی مخاطب را بهت‌زده می‌کند به خوبی عمل می‌کند؛ کاراکتر محبوب سینمای صامت که با ناطق شدن سینما با ناسزاها و شایعه‌های پوپولیستی، شخصیتش شکست می‌خورد و از اوج به پایین پرتاب می‌شود.مارگو رابی نیز در نقش نلی لاروی درخشیده است؛ ستاره‌‌ی مطرح و مستعدی که می‌تواند اشک و لبخندش را کنترل کند اما در این مسیر به کوکائین وابسته می‌شود و به پایان راه می‌رسد و نهایتا پیکر بی‌جانش در غربی‌ترین نقطه‌ی آمریکا پیدا می‌شود . کاروان در نقش مانی تورس که به لطف ترکیب ارزشمندی از تدبیر و بی‌نقصی در صنعت پیشرفت می‌کند، نلی را می‌پرستد، حتی زمانی که او، مانند تجارت سینما، به آرمان‌هایش خیانت می‌کند و همه‌چیز را به فساد و تباهی می‌کشاند و کلوزآپ‌های مکرر از نگاه متحیر و اشک‌آلود او نشان‌دهنده‌ی وضعیت او در بالا پایین‌های جامعه‌ی آمریکایی است.

در نهایت باید گفت دیمین شزل  در میان شوق و اندوهش به سینما، مونتاژی از بهترین موفقیت‌های سینما را به نمایش می‌گذارد و در اوج دیوانه‌واری قرار می‌گیرد که مانند فیلم قبلی‌اش، بسیار بزرگ، بسیار بلندپروازانه، بسیار هولناک و پو‌چ‌گرایانه است و به ظرافت مخاطب را مدام در دوگانگی لذت و فروپاشی، در میان موسیقی فوق‌العاده‌‌ی جاستین هوروویتز و تصاویر پویای لینوس ساندگرن در تعلیق نگه می‌دارد. چندین سکانس شگفت‌انگیز و دهشتناک در «بابل» وجود دارد که مهر پررنگی است بر این تعلیق: ۱. شروع فیلم و جشن هولناک افتتاحیه. ۲. به نمایش گذاشتن یک روز از جزییات و چگونگی فیلمبرداری و تولید در این صنعت در بیابان‌های کالیفرنیا و سومی سفری است به غم‌انگیزترین و مشمئزکننده‌ترین زیرزمین فرعی در لس‌آنجلس و مواجه با انواع و اقسام موجوداتی که برای لذت و پول، تن به هرکاری می‌دهند، زیرزمینی که مواجه با آن جمله‌ی لوتر را زنده می‌کند: انسان، مدفوع شیطان است، و لیدر این سفر که مگوایر است در نقش خلافکاری خطرناک با ذهن و ظاهری بیمار در ابتدای ورود، آن نقطه را مقعد لس‌آنجلس می‌نامد. این‌ها سکانس‌هایی هستند که مخاطب را عمیقاً به فکر فرو می‌برند و به امر غریب نزدیک‌تر می‌کنند و ملموس‌ترین مؤلفه‌ی پیوند تمامی این سکانس‌های تلخ، بسیار پربار و البته به یادماندنی، اشتیاق شزل به سینما و فیلم‌سازی است. او در تک‌تک لحظات فیلمش، توأمان صنعت محبوبش را سرزنش می‌کند، مورد انتقاد قرار می‌دهد و دگربار به آن علاقه‌مند می‌شود، وابسته‌اش می‌شود، همه چیز را برایش قربانی می‌کند و در آن سترده می‌شود، آنقدری که از او تنها نامش باقی خواهد ماند.

یاسمن اسمعیل‌زادگان

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید