news-background
news-background

نقد فیلم Tar: اشک، موش، هنر

Tar,  Rat,  Art اشک، موش، هنر

لاگ‌لاین: لیدیا تار نابغه‌ای آهنگساز، نویسنده با شخصیتی مقتدر، مغرور، هم‌جنس‌گرا و مشهور است که در تدارک اجرایی از سمفونی پنج گوستاو مالر است. در میانه‌ی تمرین‌ها برای اجرا، زندگی خصوصی و کاری‌اش دچار توفانی سهمگین می‌شود و او را از فراز به فرود می‌رساند، اما در آستانه‌ی ایست، لیدیا تار دوباره از نو زاده می‌شود و زندگی را از سر می‌نوازد.

Tar,  Rat,  Art اشک، موش، هنر

تادفیلد کاری کرده است کارستان؛ از آن‌دست آثار آفریده که اگر هیچ علاقه‌ای به موسیقی هم نداشته باشید، باز هم نمی‌توانید چشم از این درام کم‌نظیر بردارید و با هر حرکت کیت بلانشت حیرت‌زده و حیران نشوید. بی‌شک، فیلم «تار» (Tár) تراژدی قهرمان جهان معاصر است که در گیرودار رسانه‌ها و نویزهای مزاحم هستی‌اش به آشوب کشیده می‌شود و به قهقهرایی پرتاب می‌شود که جریان اصلی و فرهنگ غالب او را به آن هدایت می‌کنند.

بعد از اتاق‌خواب و بچه‌های کوچک، تاد فیلد گزیده‌کار زندگی نابغه‌ای خیالی را در جهان ارتباطات به تصویر کشیده است و فروپاشی فرد در جدال با خویشتن، جامعه و نزدیکان را با نت‌های شاهد و سرکشش نشان می‌دهد. فیلم‌نامه‌ی نامزد گلدن گلوب تار داستان قهرمان تراژیکی است که در گیرودار افتخار و اقتدار و عشق خود را خالق زمان می‌داند و با چوب رهبری‌اش زمان را به پیش و پس می‌برد و چنان مجذوب خویشتن خویش است که فراموش می‌کند دیگران صحنه‌گردان فروپاشی‌اش خواهند شد.

این‌قدر مشتاقانه رنجور نباش. دیالوگی از لیدیا تار

لیدیا تار (کیت بلانشت) همسر شارون (نینا هوس) و پدر پتراست. زنی زیبا و لز که تلاش می‌کند تا جهانش را با دستان خود اداره کند. در همان سکانس آغازین و مصاحبه‌اش رزومه‌ای از زندگی او آورده می‌شود و بی‌نیاز تحقیق اطلاعاتی کلی از آهنگساز در اختیار تماشاگر قرار می‌گیرد  تا با فراق بال به آن‌چه قرار است از لیدیا تار ببیند دل بندد. در سکانس بعدی و کلاس درس است که لایه‌ای دیگر از شخصیت او آشکار می‌شود و مخاطب را با پرسشی بی‌پاسخ تنها می‌گذارد: زندگی کردن هنرمند مهم است یا اثرش؟ تار خود تحلیل دوگانه‌ی زندگی هنری اخلاقی هنرمند را تاب نمی‌آورد و دلیلی برای پیش‌داوری نمی‎بیند. گویی به این نتیجه رسیده است که بین خالق اثر و اثر حق با اثر است و از پاسخ به روند شکل‌گیری اثر  اخلاقمند بودن یا نبودن هنرمند طفره می‌رود، بی‌آن‌که بداند خود بر فراز قله‌ای ایستاده است که دست‌های پنهان و بی‌شمار دیگران، رسانه‌ها، تکنولوژی، فرهنگ غالب و پیچیدگی‌های روان‌شناسانه‌ی جان ادمی او را به دره‌ای ژرف سوق خواهد داد.

خانه‌ی اصلی ما روی صحنه است. دیالوگی از لیدیا تار

تهمت روابط جنسی، خودکشی کریستا تیلور (دوست و شریک جنسی کوتاه‌مدت لیدیا)، استعفای دستیارش، فرانچسکا (نوئمی مرلان)، جر و بحث با شارون و بحث خیانت در رابطه، ارتباط احساسی با ویولنسل‌زن جوانی به نام اولگا، کتابی ناشناس به نام چالش سنگ‌هایی است که به سوی لیدیا تار پرتاب می‌شود تا چوون شمایل بدکاره‌های قرون‌وسطایی سنگسار شود. لیدیا سعی می‌کند تا با دویدن، بوکس‌بازی، تمرین و قرص خودش را آرام کند تا بتواند ارکستر را برای اجرای سمفونی رهبری کند، اما در روز  اجرا نیز روی صحنه به او حمله می‌شود و او که خانه‌ی موزیسین را صحنه می‌داند دیگر توان ماندن را در خود نمی‌بیند. پس سفر می‌کند و از این خانه به آن خانه می‌رود و از این شهر و ایالت به آن شهر و ایالت آواره می‌شود و حتی به خانه‌ی کودکی‌اش بازمی‌گردد، اما خود را و آن‌چه را می‌خواهد در هیچ‌جا پیدا نمی‌کند.

روح آدم است که انتخاب می‌کند در چه جامعه‌ای زیست کند. دیالوگی از لیدیا تارا

پس می‌رود، بی‌آن‌که سرش را برگرداند و به پشت‌سر نگاه کند. از جامعه‌ای نژادپرست و داوری‌کننده به سرزمینی می‌رود تا زندگی را از سر بگیرد و برای عبور از حال از آب می‌گذرد و پس از تعمید یافتن در زلالی آب و شنا کردن در زیر آبشار رودخانه‌ای پرتمساح گویی از مادر زاییده می‌شود و خالق زمان به کودکی و به دوران جنینی بازمی‌گردد و در سرزمینی دیگر و در رستاخیزی خودخواسته و خواستنی متولد می‌شود و دوباره به خانه‌اش، صحنه، بازمی‌گردد با اجرایی دیگر.

اشک، موش، هنر

افزون بر آن سکانس شنا کردن که به تأویل‌های روان‌شناختی تاد فیلد اشاره دارد و پیکره‌ی لیدیا بین دو صخره در زیر آبشار و آب‌های مواج درست شبیه تصویر سونوگرافی جنینی است در رحم مادر، چیزی که ذهن را درگیر می‌کند نام تار است. و این درگیری زمانی بیش‌تر می‌شود که خود لیدیا تار روی کاغذ با نام کریستیا (KRISTA) بازی راز‌ورمزداری راه انداخته و با جابه‌جایی ات‌ریسک (AT RISK) می‌نویسدش. حالا به تار (Tar) برگردیم: Tar در اسکاندیناوی قدیم به معنای اشک است، همان Tear انگلیسی، البته یکی از معناهای آن رها شدن نیز هست و البته رهایی و گریستن و آزاد شدن از بندها بسیار به هم نزدیک‌اند. خب، حالا مثل خود لیدیا تار می‌توان با حروف اسمش بازی کرد، درست مثل همان بازی‌ای که خودش راه انداخته است: « Tar, Rat, Art »: Rat موش است و این موش یا موش‌ها همان اطرافیانی‌اند که بی‌آن‌که تار بداند از آغاز فیلم در حال فیلم گرفتن از او هستند. موش‌هایی که دیوارها را می‌جوند و تا روح مغرور و سرکش تار می‌رسند و او را به مرز دیوانگی می‌رسانند.   Artهم که هنر معنا می‌دهد. پس، دیالکتیکی عجیب میان این واژه و تبدیل شدن‌شان به همدیگر برقرار می‌گردد که سنتز این سه واژه همان اشک یا رهایی است و درست با گریستن لیدیا در خانه‌ی کودکی جوانه می‌زند و با رهایی از مرزهای ملیت و نژاد و زبان در جغرافیای بیگانه همچون به بار می‌نشیند. تصویری از فرهنگ کنسل (cancel culture) و خوارسازی عمومی که دیگری را به دلیل تبعیت نکردن از اخلاق حاکم محکوم می‌کند.   

هر شاهکاری به جنون تنه می‌زند

هر شاهکاری جنون و رسوایی و دیوانگی و نبوغ را در خود دارد و بخش‌هایی از تار چنان جایگاه ممتازی می‌یابد که تماشاگر را به یاد درام‌های شکوهمند کلاسیک می‌اندازد. هملت و آن قطعه‌ی کمدی ابزورد «گفت‌وگوی گورکن‌ها» را به یاد آورید و بعد به تماشای خنده‌های آشوبناک لیدیا تار بنشینید که پس از یکی دیگر از آن در زدن‌های سرسام‌آور و گفت‌وگویش با خانواده‌ی همسایه‌ی تازه‌درگذشته درباره‌ی زمان ساز زدنش خنده‌ای جنون‌آسا سر می‌دهد و بداهه‌اش  با آکاردئون را با خنده‌های جنونش درمی‌آمیزد.

کارگردانی تاد فیلد، بازی بی‌همتای کیت بلانشت، انتخاب دیگر بازیگران، سکانس‌های بازی آینه‌ها و درها، در زدن‌های پی‌درپی، موزیک حیرت‌زای هیلدور گودنادوتیر که پیش از این در جوکر (2019) نیز قدرت انکارنشدنی و جایگاه حیاتی موسیقی در فیلم را به رخ کشیده است مجموعه‌ای گرد آورده است که می‌توان بارها به تماشایش نشست و در هر برداشت به تأویلی دیگر دست یافت.

سمیرا شهبازی

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید