«وستورلد» (Westworld) سریال بهنامی که دو تن از خالقانش جاناتان نولان و لیزا جوی هستند، از بدو نمایش جز بزرگترین و پیچیدهترین درامهای تلویزیون بود، اما نه محبوبترین و در طول پخش سه فصل، پیچیدگی و جاهطلبیاش را حفظ کرد و بینندگان را به خوبی جذب کرد. این سریال تازهنفس، طرحهای گستردهای داشت که سنگینترین سؤالات را درباره بشریت، تمدن، هوش مصنوعی و فناوری میپرسید و مخاطب را عمیقا درگیر میساخت.
با اینکه این سریال بزرگ، دگربار با چهارمین فصلش به صفحات نمایش برگشته، به لحاظ پرداخت ایدهها و عملی ساختن پیچیدگیهای موضوعی، کمی تقلیل یافته و کسلکننده به نظر میرسد. افتتاحیهی فصل چهارم کمترین هرجومرج در تاریخ «وستورلد» است، با نشانههایی که تا بدینجا خبر از تسلیم شدن این سریال و سرنوشتی مشابه دیگر سریالها میدهد. فیالواقع مسائل مهمی که «وستورلد» در ابتدا مطرح میکرد، دیگر در اینجا به چشم نمیآیند.
با این که خلاصه کردن فصلهای پیشین این سریال دشوار است، اما نیم نگاهی به آنها خالی از لطف نیست. داستان اصلی این مجموعهی علمی تخیلی، در یک شهربازی وسترن خیالی در غرب آمریکا رخ میدهد که ساکنینش انسانهایی مصنوعی (ربات) به نام «میزبانان» هستند. در این بین، گروهی از انسانهای واقعی با نام «مهمانان»، با پرداخت مبالغی زیاد، به محوطهی پارک وستورلد ورود پیدا میکنند و بدون هراس و دلهره هر کاری که بخواهند را انجام میدهند و هرطور که بخواهند با «میزبانان» رفتار میکنند.
فصل اول در همان پارک خیالی اتفاق افتاد که در آن انسانها اجازه داشتند از رباتهای واقعی سوء استفاده کنند، رباتهایی که خاطرات بسازند یا درد را احساس کنند، اما به ناگهان «میزبانان» به ویژه دولورس (ایوان ریچل وود) و مایو (تاندیوی نیوتن) به احساسات دست یافتند و عصیان کردند. فصل دوم نبردی بین «میزبان» و «مهمان» بود، با بسیاری از افرادی که ما فکر میکردیم «مهمان» هستند و ثابت کردهاند که «میزبان» هستند. فصل سوم جایی بود که بسیاری از بینندگان سریال را در شرف تسلیم شدن دانستند؛ فصلی که یک پارک جدید را به نمایش گذاشت و بیشتر در لسآنجلس اتفاق افتاد، با جامعهای در آستانه فروپاشی و یک ابرسرمایهدار حیرتانگیز که تلاش میکرد با هوش مصنوعی کارهای عجیبی را انجام دهد و دولورس، مایو و کالب (آرون پل)، او را به نام اراده آزاد متوقف کردند.
سریال عظیم و شناخته شدهی «وستورلد» در فصل چهارم اما به فراتر از مرزهای پارک میرود و البته به داستانسرایی غیرخطی خود بازمیگردد که اغلب از منظر یک راوی غیرقابل اعتماد روایت میشود. بهترین مثال برای این امر، شخصیت جدید کریستینا است، زنی که دقیقاً شبیه دولورس است (ایوان ریچل وود نقش کریستینا را بازی میکند) و زندگیاش از راههای مرموز به موازات زندگی او است. او بهعنوان داستاننویس بازیهای ویدیویی است و آرزو دارد داستانی دربارهی دختری با لباس آبی در مزرعهای بنویسد که با پدر بیمارش زندگی میکند (همان نقش و خط داستانی که اولین مدل دولورس برای بازی کردن برنامهریزی شد). تازه واردان دانیل وو و آریانا دبوز که نقش مایا هم اتاقی کریستینا را بازی میکند، تا کنون صرفاً شخصیتهای فرعی هستند و ما فقط میتوانیم امیدوار باشیم که از استعدادهای آنها بهتر استفاده شود.
تا بدینجا به غیر از کاراکتر مرد سیاهپوش (اد هریس) که نمادی از فیلم اصلی با همین عنوان و محصول سال ۱۹۷۳ است؛ مردی که فوقالعاده قدرتمند، کاریزماتیک، با پشتکار و البته انتقامجو است و در تمامی فصلها خوش درخشیده است، فصل چهارم هیجان خاصی را برای ارائه ندارد و دچار کندی، سردرگمی و گیجکنندگی میشود. بیشک در این فصل نیز در آیندهای نه چندان دور به سر میبریم، آیندهای لبریز از هوش مصنوعی، تلفنهای هوشمند شفاف، اتومبیلهای عجیب و غریب و الخ... اما فروپاشی اجتماعی که قرار بود اجتنابناپذیر باشد، هنوز به شکل اساسی رخ نداده است. در این میان، با مایو که هنوز یک قانونشکن شمشیر به دست است و کالب که همسر صبور خود را با اعتقاد شرمآور خود به دنبالههای شیمیایی، پوششهای دولتی و دیگر نیروهای شومی که او نمیتواند ببیند، آزار میدهد، مواجه میشویم. اما نکتهی مهمی که در این فصل برای مخاطب مطرح میشود این است که مایو و کالب بعداً چه خواهند کرد، برنامهی مرد سیاهپوش چیست و چه چیزهایی از دولورس در کریستینا وجود دارد؟ بینندگانی که تا اینجا پیش رفتهاند ممکن است نتوانند در مقابل ماندن برای پاسخها مقاومت کنند، اما اینها همه نکتههایی است که سریال، در قسمتهای بعدی باید از آنها رمزگشایی کند.
از طرفی فصل چهارم، گویی از دنبالههای فیلمهای سینمایی «جهان آینده» و «ماتریکس» در سال الهام گرفته شده است و شخصیتها و یحتمل مخاطبان در تلاش برای تعیین جهان واقعی و شبیهسازی شده هستند. دو فصل اول «وستورلد» یک جهان باز عظیم را که توسط دولورس اجرا میشود، بررسیمیکند. تجربهی مقصدی که در آن «مهمانان» میتوانند از طریق تجربیات مضمون مختلف در پارک، خیالات خود را به نمایش بگذارند. «میهمانان» که برای بدترین رفتارشان نیز، آزاد بودند، اغلب «میزبان» یا ربات را شکنجه میکردند، رباتی که در پارک در یک حلقه وحشتناک بیپایان گیر کرده بود. «مهمانها» مانند «میزبانان»، دائماً رصد میشدند و دیانای و دادههای آنها فروخته میشد به یک شرکت فناوری عظیم که از این اطلاعات برای ایجاد یک الگوریتم رفتاری پیشبینیکننده در دنیای واقعی استفاده میکند، آنقدر دقیق که از این فناوری برای اجرای همه چیز استفاده میشود همچون برنامههای شغلی و برنامههای دوستیابی.
فصل چهارم «وستورلد» اما چند سال پس از قیام و جهش تمدن بشر در دوران مدرن آغاز میشود؛ چند سال پس از زمانی که دولورس (ایوان ریچل وود)، اولین کسی است که به هوش و ادراکات دست مییابد و شورش رباتی را برای آزادی «میزبانان» دیگر رهبری میکند و صدها «مهمان» انسانی را در این فرآیند کشته است. ویلیام (اد هریس)، با نام مستعار «مرد سیاهپوش»، یکی از سادیستیترین «مهمانان» سهامدار اکثریت است و از قتل عام جان سالم به در میبرد. در این میان دولورس و «میزبان» برنارد لو (جفری رایت) و مایو میلی (تاندیوی نیوتن) هزاران هوش مصنوعی «میزبان» را منتشر میکنند، یک ابر داده عظیم که در مکانی مخفی قرار دارد. در همین حال، پس از رها شدن اطلاعات شخصی همه افراد در وب، دنیای انسانها به هرج و مرج فرو رفته است و مردم متوجه میشوند که زندگی آنها سالها تحت نظارت و کنترل بوده است.
حال بعد از این قیام، در فصل چهارم با کالب مواجهایم که با همسر، دخترش زندگی میکند، مایو در یک کابین خلوت در یک مکان نامشخص زندگی میکند و بیسر و صدا تهدیدها را زیر نظر دارد. مرد سیاهپوش که یک مرکز ذخیرهسازی عظیم دادهها را ردیابی کرده است و وقتی صاحب آن از فروش امتناع میکند، با شلیک یک سلاح زیستی جدید که میتواند انسانها را از راه دور مانند عروسکها کنترل کند، فرماندهی را بر عهده گیرد. عروسکگردان اصلی البته کاراکتر شارلوت (تسا تامپسون) است، آنتاگونیست این فصل که از برنامههای پایه اصلی دولورس گذشته است و چیزی کمتر از انقیاد انسان را نمیپذیرد. وقتی شارلوت یک پارک جدید «وستورلد» را باز میکند که «میزبانان» و «مهمانان» را به طور یکسان کنترل میکند و مایو و کالب را دوباره به بازی میکشاند تا آنها را به دام بیندازند، همه گرفتار وب در حال گسترش شارلوت میشوند.
در نهایت میتوان گفت مطمئناً «وستورلد» از یک رساله فلسفی ترسناک در مورد اینکه انسان بودن چیست، تکنولوژی زندگی انسان را به چی تبدیل میکند و اینکه آیا انسان با آگاهی، نگرش و تصور از این موضوعات میتواند از یک آیندهی تکنو-الگوریتمی جان سالم به در ببرد؛ به سمت یک درام هولناک، قدرتطلبانه، خشن و فوق جاهطلبانه حرکت کرده که مخاطب را در ترس و حزن فرو میبرد. با این حال ناگفته نماند که یک سری لحظات خوشایند در این مجموعه وجود دارد همچون تغییر تیتراژ و نوع حیوانات استفاده شده از آن، شات پایانی یکی از اپیزودها که شخصیت محبوب دیگری را دگربار بازمیگرداند که گمان میرود مرده است و الخ... . با این حال اگر طرفداران بتوانند تا یک چرخش بزرگ در فینال «وستورلد» مقاومت کنند، از این فصل ناامید نخواهند شد.
یاسمن اسمعیلزادگان
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
sky.dreamer
sky.dreamer
۳۰ مرداد ۱۴۰۱ ۰۰:۱۵
اصلاً نقدِ خوبی نیست! خیلی شتابزده نوشته شده و آدم فکر میکنه نویسندهی محترم به اندازهی کافی صبور نیستن. این سریال به صبر، تمرکز و خوانشهای بینامتنیِ زیادی نیاز داره.
۲
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
samanassassins
samanassassins
۱۸ مرداد ۱۴۰۱ ۰۱:۰۵
این نقد در مورد دو سه قسمت این فصل، یعنی فصل 4 تا حدی درسته. اما از قسمت 4 به بعد تا الان یعنی قسمت هفتم سریال رفته رفته بهتر و بهتر شده و قسمت چهار رو میتونم بگم، به نظرم یه قسمت شاهکار با قدرت فصل یک بود.
۴
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ