news-background
news-background

نقد فیلم West Side Story: بوروکراسی، بولدوزرها و ویرانه‌‌های طبقه فرودست

استیون اسپیلبرگ افسانه‌ای در تازه‌ترین ساخته‌اش به سراغ «داستان وست ساید» (West Side story) رفته است؛ نمایشنامه‌ای از نویسنده‌‌ی شهیر آمریکایی، آرتور لورنتس که اقتباسی است از رومئو و ژولیت، روایتی است از اوج فرهنگ تلفیقی آمریکایی پس از جنگ جهانی دوم که اولین بار در سال ۱۹۵۷ در برادوی اجرا شد و چهار سال بعد روی پرده آمد و پس از آن راهی مدیوم سینما شد. موزیکالی در باب عشق، خشم، فقر و رقابت نژادی میان گروه‌های گنگستری در منهتن. تلفیقی از پیچیدگی ادبی و دغدغه‌ی اجتماعی معاصر، از بازیگوشی و وقار، از واقع‌گرایی و فانتزی، از مبارزه‌ی خیابانی و رقص.

بوروکراسی، بولدوزرها و ویرانه‌‌های طبقه‌ی فرودست نسخه‌ی اسپیلبرگ با نمایی هوایی از یک مکان مخروب که گویی بمب ویرانگری به طرز شومی روی آن افتاده است، آغاز می‌شود و همان‌طور که دوربین به دور ساختمان‌های نیمه تخریب شده می‌چرخد، از کنار تابلوی مصور «مرکز لینکلن» در یک سایت ساخت‌وساز می‌گذرد و می‌رسیم به خانه‌هایی که زمانی مامن خانواده‌های عمدتا پورتوریکویی و تعداد دیگری از مهاجران جنگ‌زده بودند؛ خانه‌هایی که در حال تخریب هستند تا ثروتمندان و قدرتمندان بتوانند اپرا تماشا کنند. و اینگونه ‏وارد داستان «داستان وست ساید» در یکی از مناطق فقیرنشین نیویورک می‌شویم، درست زمانی که یک عصر مهم در حال شکل‌گیری است و تنش نژادی میان سفیدپوستان و پورتوریکویی‌های محله برای به‌دست آوردن قلمروی بیشتر، نیز در جریان است، محله‌ای که دیگر تنها برای یک گروه گنجایش دارد، در این میان اما عشق ممنوعی بین ماریای پورتوریکویی و تونی سفیدپوست، شکل می‌گیرد و درگیری‌ها را اوج می‌بخشد و تبعات سنگینی را به همراه می‌آورد.

اسپیلبرگ در تازه‌ترین ساخته‌‌اش، به سراغ موزیکال رفته است، ژانری که همیشه ترکیبی باشکوه و به هم ریخته از تعالی زیبایی شناختی و جاه طلبی تجاری بوده است، تلفیقی از سبک‌ها و منابع که توسط انرژی، هیجان و یا نبوغ هنرمندان مدبر و یا تجاری، شکل گرفته است؛ نقطه‌ای که فناوری سینما می‌تواند تغییرات مهمی را در آن رقم بزند.

بوروکراسی، بولدوزرها و ویرانه‌‌های طبقه‌ی فرودست اگرچه نسخه‌ی اسپیلبرگ را با فیلمنامه‌ای از تونی کوشنر، نمی‌توان آن‌قدرها بی‌عیب و نقص نامید و ناهمواری اجراها، رمانتیسیسم تند داستان اصلی عشق که همیشه با ناهمواری محیط همخوانی ندارد و یا تصاویری که مخاطب را به سمت تئاتر می‌برند، زیاد هستند و یا تونی و ماریایی که می‌بینیم، شیرین و دوست داشتنی هستند، اما در عین حال کمی بیش از حد ملایم هستند و پیشرفت طوفانی آن‌ها از شیفتگی به فداکاری ابدی، که طی دو روز اندک آشکار می‌شود، در برابر نیروهای بزرگ و پیچیده‌ای که در اطرافشان حرکت می‌کنند، سطحی به نظر می‌رسد؛ اما شکاف‌های داستانی که او به وجود آورده، در پیوند زدن گذشته به حال، کمدی به تراژدی، آمریکا به سرزمین رویایی، اثرگذار است. شکاف‌هایی که فیلم را بسیار هیجان‌انگیز می‌کند و اینگونه با نمایشی خیره کننده از هنر فیلمسازی مواجه‌ایم که، بی‌قرار، آشوب‌گرانه و زنده به نظر می‌رسد. و اسپیلبرگ، کوشنر، پک و دیگر همکارانشان از جمله یانوش کامینسکی فیلمبردار به جای مومیایی کردن یک کلاسیک، بازسازی قابل احترامی را انجام داده‌اند که مخاطب را همراه می‌سازد.

در فیلم اسپیلبرگ، تخریب محله‌ی فقیرنشین نیویورکی به دقت در حال انجام است. توپ‌ها و جرثقیل‌های خرابکار بر روی انبوهی از سنگ‌های خرد شده که زمانی ساختمان‌های مسکونی بودند، حرکت می‌کنند و گذشته و حال را با خاک یکسان می‌کنند تا تابلوی پرزرق و برق مرکز لینکلن را نشان دهند. مرکزی که قرار است بر روی ویرانه‌های اهالی ساخته شود. اهالی که نیمی از آن‌ها سفیدپوستانی هستند برخاسته از طبقه‌ی کارگران مهاجر و تلاشگر که به حومه‌های لانگ آیلند و خانه‌های ییلاقی کوئینز رفته‌اند، تا سهمی از رفاه پس از جنگ داشته باشند، سفیدپوستانی که محصول ناکارآمدی خانواده و بی‌توجهی اجتماعی هستند و بدون آرزویی برای آینده، تنها با وفاداری قبیله‌ای و خشم نژادپرستانه کنار هم قرار گرفته‌اند. فرزندانی که احساس پوچی و نارضایتی از حق و حقوقشان، دائما در حال گسترش است. و پورتوریکویی‌هایی که از فقر و بی‌پولی از اطراف دریای کارائیب آمده‌اند و مصمم هستند در کلان‌شهر امپراتوری جایی بیابند، جایی که از آن‌ها استقبال شود.

همه‌ی آن‌ها برنامه‌ها، آرزوها، و رویاهایی دارند و گویی خشونت خیابان‌ها برایشان یک شر ضروری و البته موقت است، امری که باید با تلاش سخت، اتحاد و وحدت جمعی برای رسیدن به اتفاق بهتر، با آن مواجهه و مقابله رخ بدهد. شاید بتوان گفت تعهد کوشنر و اسپیلبرگ به رئالیسم و ​​نکات ظریف تاریخی، از برخی جهات به نفع فیلم باشد و کاراکترهایی که به تصویر می‌آورد، نتیجه‌ی چنین نگرشی هستند و بی‌شک نقش عمیق‌تر و پیچیده‌تری در داستان دارند. آن‌ها فقط کاتالیزور برای کنش نیستند. آن‌ها کسانی هستند که مدام برایشان این سوال که در آمریکا چه چیزی است به موضوع مرگ و زندگی تبدیل می‌شود، شکل می‌گیرد.

در نهایت می‌توان گفت «داستان وست ساید» علاوه بر این‌که یک کلاسیک بسیار محبوب و پربیننده است با آهنگ‌های گرم و طراحی رقص زیبا، یک صراحت تاریخی است و در یک لحظه‌ی خاص از گذشته‌ی شهر نیویورک شکل گرفته است. گویی کوشنر، سطحی از توجه علمی به فیلمنامه را بسیار فراتر از آن چیزی که لورنتس و دیگران می‌توانستند یا می‌خواستند به کار برده است. اسپیلبرگ با مواجهه‌ی جت‌ها (باند سفیدپوست) و کوسه‌ها (باند پورتوریکویی‌) و تلاششان برای کنترل منطقه‌ای که آن‌جا زندگی می‌کنند و سر راهشان هرچه باشد برمی‌دارند، جنگی را به تصویر می‌آورد که برنده‌اش شخص ثالثی است که کنار ایستاده؛ قدرت و بوروکراسی که بولدوزرها را راهی این منطقه کرده و حال با آرامش به بنایی که قرار است ساخته شود، نگاه می‌کند و در نهایت آنچه پس از تماشا برای ما باقی می‌ماند، تاریکی و خاموشی است که از تاریخی که تکرار می‌شود، بیرون آمده.

 

یاسمن اسمعیل‌زادگان

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید