news-background
news-background

نقد سریال Dexter: New Blood: کارهایی که بخاطر عشقمان حاضریم انجام دهیم

ده سال گذشته و هیچ خبری از دکستر نداریم. فقط می‌دانیم در جایی میان یخ و برف است. به نظر می‌رسد که او گوشه‌ای آرام گرفته کاری به مسافر تاریکی‌اش ندارد. تنها خاطره‌ای از خواهرش دبرا که زبان ضمیرش باشد. اما با ورود شخصیت جدیدی همه‌ی معادلات به هم می‌خورد.

 

سریال دکستر: خون تازه (Dexter: New Blood) قرار بود خون تازه‌ای به رگ‌های «دکستر» و البته ما هواداران پمپ کند. و خب کاملا موفق به این کار شد. این سریال که خالق اصلی از آن جدا شده و «کلاید فیلیپس» در جایگاه شورانر آن قرار گرفته، اواخر سال میلادی گذشته از شبکه‌ی Showtime پخشش را آغاز کرد تا در تعطیلات کریسمس با یک پایان‌بندی جذاب هدیه‌ای به هواداران داده باشد. هوادارانی که از پایان‌بندی سریال اصلی چندان راضی نبودند و این بار هم…

سریال یک شروع فوق جذاب دارد. شخصیتی که عاشقانه دوستش داریم و سال‌ها ازش بی‌خبر بودیم، یک زندگی جدید در یک محیط جدید آغاز کرده و از همان قدم اول چند اصل اساسی را پایه می‌گذارد: اینکه او همان دکستر دوست‌داشتنی خودمان است. با همان خصوصیات و همان کاریزما. طوری نقش بازی می‌کند که یک شهر عاشقش شود. حتی رئیس پلیس شهر. آن هم به معنای واقعی کلمه. 

بعد اینکه این آغاز یک فصل جدید از زندگی دکستر است و همه چیز رنگ جدیدی به خود گرفته. از هوای گرم و مرطوب «میامی» به سرما و یخبندان یک منطقه‌ی جنگلی. که قرار است نماد همین دگرگونی باشد.اینکه بدانیم دکستر متعلق به آن آب و هوا و محیط نیست. همیشه عادت داشتیم او را با تیشرت ببینیم. در زیر آفتاب درخشان و کنار پیراهن‌های هاوایی «باتیستا».

نکته بعدی یاد و خاطری «دبرا» است. نه‌تنها سایه‌ی سنگین فقدان خواهرش تمامی زندگی او را تحت تاثیر قرار داده، که جای روح پدرش را هم برای او پر کرده. روح پدر دکستر که همیشه در کنارش ظاهر می‌شد، نماد تشتت ذهنی او بود. اغلب مواقع زبان سخن غریضه‌اش و به چالش کشیدن تصمیماتی که با عقل می‌گرفت. اما همان ضمیر اینجا با ظاهر دب حاضر می‌شود. کشاکش بی‌انتهای او و خواهر (ضمیر)ش تا انتهای فصل هم ادامه دارد و به عبارتی «جنیفر کارپنتر» بازیگر نقش دب، یکی از بازیگران اصلی این سریال است.

این موضوع یک نمود مهم بیرونی هم دارد: «آنجلا» رئیس پلیس شهر یا همان دوست‌دختر دکستر. استراکچر صورت و ظاهرش به شدت یادآور دب است. و عشق دکستر را نشان می‌دهد. البته که نژاد بومی آمریکایی دارد اما آرایش و فرم چهره‌ و موهایش به طرز نه‌چندان نامحسوسی شبیه دبرا است تا هر روز و هر دقیقه دب را به یادِ دکستر بیاورد.

دکستر نمی‌تواند از گذشته‌اش فرار کند. حتی اگر ده سال مسافر تاریکی را خاموش کرده باشد. اصلا زندگی بدون ارضا کردن نیازها چه فایده‌ای دارد؟ حتی اگر مرگ خودش را جعل کرده باشد. حتی اگر دوست‌دختر و فرزندش را ترک کرده باشد. حتی اگر اسمش را عوض کرده باشد. اگر ده سال از آخرین قتلش گذشته باشد. به همین دلیل است که حس می‌کنیم یک چیزی سر جایش نیست. احساس ناراحتی می‌کنیم وقتی دکستر مانند انسان‌های عادی رفتار می‌کند. وقتی صبح‌ها تنهایی ورزش می‌کند و بعد به سر کار می‌رود و ناهار ماهی تن می‌خورد و به کلبه‌اش برمی‌گردد. و سرانجام وقتی با یک انسان غیردرستکار روبرو می‌شود، ما هم مانند خود او، با تمام وجود می‌خواهیم شر آن فرد را از کره‌ی زمین کم کند.

در این بین اما یک اتفاق بسیار مهم دیگر می‌افتد. فرزندش هریسون از ناکجا ظاهر می‌شود و همه چیز را به صورت دراماتیکی عوض می‌کند. دکستر که خیلی زود احساسات دلسوزانه‌ی پدری از خودش نشان می‌دهد، در یک دوراهی مهم گیر می‌کند. مراقبت از فرزندش یا عدم دخالت در زندگی او و دور کردنش از تاریکی‌های شخصی خویش. جملات هریسون در دیدار اولیه دکستر را منقلب می‌کند، اما دکستر خوب بلد است تظاهر کند. کاری که همه‌ی عمر انجام می‌داده. او نیاز به چیزی دارد که خودش را کالیبره کند. پس اولین شخصیت شرور ظاهر شده در داستان را به قتل می‌رساند. و آنجاست که ندای درونی‌اش را دوباره می‌شنویم.

صدای گرم مایکل سی هال که مطابق آنچه همیشه در سریال اصلی شاهد بودیم، راوی لحظات بروز مسافر تاریکی می‌شود. از آنجاست که دیگر آن حسِ ناآرامی، دست از سر دکستر و ما برمی‌دارد. تمام احساساتی که بخاطر شرایط جدید مانند آب و هوا و دوست‌دختر پلیس و شغل سطح پایین و … فضا را آلوده کرده بودند، رخت بر می‌کشند و همگی نفس راحتی می‌کشیم. دکستر بازگشته!

حالا آن شخصیت کاتالیزور هم باید نقش جدیدی بر عهده بگیرد. منظور هریسون است. او که کار اولیه‌اش را انجام داده، حالا باید پدرش را به چالش بکشد. در اولین قدم دکستر را متهم می‌کند که بی‌دلیل ترکش کرده. سپس مشکلات بیشتری از راه می‌رسد. شخصیت او با پدرش تفاوت‌های بزرگی دارد. با هم سن و سال‌هایش خیلی زود رفیق می‌شود و در جمع برای خودش احترام کسب می‌کند. او وارد دبیرستان شهر می‌شود تا با دختر دوست‌دختر دکستر دوست شود. حالا دیگر تظاهر صرف نیست که دکستر را به رئیس پلیس متصل می‌سازد، بلکه رابطه‌ی عاطفی فرزندانشان هم به معادله اضافه می‌شود. اما هریسون هنوز چیزهای زیادی برای رو کردن در چنته دارد.

دکستر خیلی زود به هریسون مشکوک می‌شود که شاید تمایلات تاریک داشته باشد. و ظنش هم به حقیقت می‌پیوندد. وقتی هریسون به یکی از همکلاسی‌هایش حمله کرده و سپس داستانی سر هم می‌کند تا خودش را قهرمان جلوه بدهد. گرچه آنقدر وجدان دارد که از این هیبت قهرمانی لذت نبرد. و بعدتر در یک مسابقه‌ی کشتی با یک حرکت غیرورزشی دست رقیبش را می‌شکند! حالا همه با این حرکتش مشکل پیدا می‌کنند و وجهه‌اش را از دست می‌دهد. ولی یک نفر از او استقبال می‌کند. کرت کالدول، پدر مت، همان شروری که دکستر را به ما برگرداند. او آنتاگونیست اصلی سریال می‌شود. کسی که ما هم به او مشکوک شده بودیم و همانطور که حدس می‌زدیم، یک قاتل سریالی است. به هر حال هرجایی که دکستر باشد، باید یک قاتل سریالی بدکار هم حضور داشته باشد.

این شخصیت شرور دست به قتل دخترهای جوان فراری از خانه می‌زند. عملی که مضمون پرونده‌ی حل نشده‌ی تمام این سال‌های آنجلا است. و این موضوع باز هم به پیچیدگی داستان و بار عاطفی رابطه‌ی دکستر و آنجلا می‌افزاید. حالا دکستر یک دشمن مهم دارد. دشمنی که در جبهه‌های مختلف با او سرشاخ می‌شود. مهم‌ترین جبهه اما پیرامون همان کرکتر کلیدی است.

جک الکوت در نقش هریسون به شدت می‌درخشد و نشان می‌‌دهد پدیده‌ای است که باید حواسمان به او باشد. در ابتدا یک شخصیت آسیب‌پذیر است که ترومایی در گذشته او را آزار می‌دهد. قتل مادرش و ترک شدنش توسط پدر. او شخصیتی شکننده دارد که ترحم ما را هم جلب می‌کند. اما کمی بعد متوجه ور متفاوتی از شخصیت او می‌شویم. او یک جوان سرسخت است که به تنهایی مسافت زیادی را طی کرده تا به پدرش برسد. و نه‌تنها پدرش را سرزنش می‌کند، که هر جا احساس نیاز بکند، در مقابل او هم می‌ایستد. و بعد ور تاریکش که آن بلاها را سر دیگران می‌آورد. و در نهایت در جایی که مقابل قتل‌های پدرش هم می‌ایستد و به او می‌گوید خودش را به قانون معرفی کند.

او در طول داستان با شخصیت کرت که آغوش گرمش را برای هریسون باز کرده جور می‌شود و به جای دکستر، او را در هیبت پدر می‌پذیرد. این دشمنی دکستر با کرت را بیشتر و بیشتر می‌کند. و دکستر نمی‌تواند این را بپذیرد. و سرانجام زمانی که کرت جان هریسون را تهدید می‌کند، دکستر دیگر به صورت تمام و کمال خود اصلی‌اش می‌شود. او عشق را هم احساس می‌کند. همین موضوع زاویه ورود اصلی این سریال به دنیای دکستر است. اینکه او را در موقعیتی قرار می‌دهد که عشقی فراتر از هر زمانی را حس کند. او عاشق دب و هانا هم بود. اما هریسون با آن‌ها فرق می‌کند. و حالا دکستر مسئولیتی را هم بر شانه‌هایش احساس می‌کند. او که برای خاطر خود هریسون ترکش کرده بود، حالا همه زندگی‌اش را برای او وسط می‌گذارد.

طبق گفته‌ی سازندگان و خود مایکل سی هال دلیل اصلی ساختن این سریال، ساختن یک پایان جدید برای دکستر بود. و برای این کار رهیافت خیلی خوبی را انتخاب کرده بودند. این عشق هم دکستر را به ما برگرداند و هم دلیلی به خود دکستر داد تا کارهایش را پی بگیرد و به سرنوشت بهتری دست بیابد. مهره‌ی اصلی برای مختومه کردن داستان دکستر همان رئیس پلیس است. همانند دب که او هم رئیس پلیس شده بود. او با کمک ناخواسته‌ی هریسون و امدادهای غیبی باتیستا نه‌تنها از راز دکستر سر در می‌آورد که او را به دام هم می‌اندازد. امیدواری دکستر هم فایده‌ای ندارد. او مجبور می‌شود یک مامور پلیس را بکشد که بتواند به همراه فرزندش فرار کند. فرزندی که خودش تصمیم می‌گیرد کار دکستر را یکسره کند.

در طول این داستان سازندگان سریال موفق می‌شوند گره‌های خوبی بی‌افکنند درام جانداری بسازند. اتفاقات درست و منطقی با روایتی درست که همراه با پروداکشن عالی سریال، باعث شد بینندگان سریال خیلی زود آن را به قسمت‌های بالایی لیست بهترین سریال‌های IMDB برسانند. و زمانی که همه به شدت امیدوار شده بودیم، به خصوص هوادارانی که پایان اصلی سریال در فصل هشتم راضی‌شان نکرده بود، با پایانی غم‌انگیز و نه‌چندان درست و جذاب، همه‌ی امیدهایمان را نقش بر آب کرد.

شاید این خصیصه‌ی این شخصیت باشد که نمی‌توان پایان جذابی برایش ساخت. شخصیتی که در هیچ متر و مقیاسی نمی‌گنجد و حتی هواداران هم نمی‌دانند چه پایانی برایش بهتر است. شاید هم قضیه ساده‌تر از این حرف‌هاست و کار دست نابلدان می‌افتد! هرچه باشد جذابیت کل سریال، چه اصلی و چه این فصل اضافه، بی‌حد و حصر است و تاکنون پایان درخوری پیدا نکرده. شما هم نظرتان را بنویسید. آیا سریال را دوست داشتید؟ پایان‌بندی‌اش را چطور؟ فکر می‌:نید ادامه‌ای برایش ساخته شود؟

گاف. سین.

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۱ بهمن ۱۴۰۰ ۱۷:۲۵

کار رو خوب جلو میبردن هرچند حفره های مختلفی بود تو داستان ولی قابل چشم پوشی بود و بعضی قسمت ها مثلا قسمت 9 خیلی خوب بودن. اما تا دوباره رسید به پایان بندی خراب کردن سرنوشتی که برای دکستر انتخاب کردن به خودی خود بد نبود و پایان ماجرای خوبی براش بود چیزی که کار رو خراب کرده بود پرداخت افتضاحش بود برای درگیری ایتان وهریسون یه قسمت زمان گذاشته بودن ولی برای پایان کار دکستر کلا پنج دقیقه بنظر اگه سریال 12 قسمتی بود و از خرده پیرنگ ها و شخصیتهایی مثل باتیستا و پادکستره استفاده خوبی میکردن و رو شخصیت انجلا لوگان و کرت بیشتر کار میکردن و بهشون عمق میدادن وضعیت سریال خیلی خیلی بهتر میشد اما باز با اینحال بعد مدت طولانی تماشای دوباره زندگی دکستر و مونولوگ های مایکل سی هال خیلی لذت بخش بود

نمایش اسپویل
۱ بهمن ۱۴۰۰ ۱۲:۳۵

این پایان‌بندی شاید میتونست برای کسایی که تازه با دکستر آشنا شدن راضی کننده باشه ولی برای طرفدارای قدیمی توهین‌آمیز بود. مسئله اصلن پایان شخصیت دکستر نیست، همه‌ی ما میدونستیم این کرکتر نمیتونه ‌‌‌‌Happily Ever After داشته باشه ولی اینکه برای ساختن این پایان به اصطلاح شاعرانه، دکستر رو وادار کنن برخلاف اصولش و انقدر خارج از کرکتر عمل کنه، توهین‌آمیز بود. ما دکستر رو تو شرایط بدتر از این هم دیده بودیم، میدونیم هیچوقت همچین ری‌اکشن‌هایی نشون نمیده، اونم وقتی هیچ مدرکی علیهش نیست و خودشم این رو میدونه. درکل میتونستن صبر و حوصله‌ی بیشتری به خرج بدن، دقت بیشتری به جزئیات داشته باشن و بیننده‌ها رو گاو فرض نکنن. من که شخصن ترجیح میدم پایان فصل هشت رو به عنوان به پایان رسمی بپذیرم. انگار این ریبوت هیچوقت اتفاق نیوفتاده. به قول خود مایکل سی. هال که بعد از آنتن رفتن این پایان‌بندی گفته بود:‌ Be careful what you wish for...

نمایش اسپویل
۱ بهمن ۱۴۰۰ ۰۳:۴۱

عنوان مقاله ادم رو فقط یاد GOT میندازه‌ها

نمایش اسپویل
۳۰ دی ۱۴۰۰ ۱۷:۴۴

من عاشق سریال اصلی بودم و زیاد هم با پایان بندیش مشکل نداشتم.این فصل هم خیلی خوب بود حتی از بعضی فصل های سریال اصلی بهتر.ولی به یکباره در ۲۰ دقیقه آخر قسمت آخر همه چیز رو خراب کردن.واقعا پایان بندی فاجعه ای بود.یک افتضاح ب تمام معنا.میتونم بگم بدترین پایانی ک ب عمرم دیدم.فوق العاده غیر منطقی و مسخره.اگه میخواستن اینکارو هم بکنن میتونستن خیلی بهتر و منطقی تر بکنند ولی انقد بد کردن ک‌منی ک سال هاست عاشق این کارکترم هیچ احساساتی جز خشم و نفرت برای من برانگیخته نکرد

نمایش اسپویل