سریال «آبهای شمالی» (The North Water) یکی عناوین تماشایی و البته غریب امسال تلویزیون بود. سریال که نامهای بزرگی مانند «جک اوکانل» و «کالین فرل» در میان ستارگانش به چشم میخورد. با داستانی دربارهی طبیعت آدمی. طبیعت آدمها در برابر طبیعت. آنجا که انسانها به عمیقترین غرایضشان متوسل میشوند.
خالق این سریال «اندرو هِی» بوده و بر اساس کتابی با همین نام اثر «ایان مکگوایر» منتشره به سال ۲۰۱۶ ساخته شده. پر از تصاویر زیبا و چشمنواز و دلانگیز از طبیعت قطبی. یک کشتی چوبی قدیمی که در میانهای کوههای یخ حرکت میکند و لانگشاتهایی در حد پوسترهای تصاویر پسزمینه را به تصویر میکشد. تصاویر بهتآور که همزمان قرار است زیبا و رعبآور باشد. تصاویری نمایانگر گسترهی پرابهت طبیعت شمالی باشد.
در این سریال ما با یک پزشک به نام «پاتریک سامنر» همراه میشویم که جک اوکانل نقشش را ایفا میکند. پزشکی که از گذشتهاش در حال گریز است. و ما در ابتدای سریال نمیدانیم آن گذشتهی تاریک چیست. تنها او را مشاهده میکنیم که با صاحب یک کشتی صید نهنگ قرارداد میبندد و از ثروتی دم میزند که به او ارث رسیده. او میگوید برای پر کردن وقتش و ماجراجویی برای این کار داوطلب شده. (حرفی که کسی باور نمیکند. نه کرکترهای سریال و نه بینندگان) و در اولین بارقه از راز مخوف او، هنگامی که برای تهیه دارو برای کشتی به داروخانه میرود، از فروشنده درخواست حجم بیشتر غیرقانونی لاودنام (دارویی با منشا تریاک) میکند. او به این دارو اعتیاد دارد. اتفاقی که در واقعیت برای خیلی از سربازان ارتش که دچار مصدومیت میشدند هم میافتاد. او یک پزشک سابق ارتش است که در جنگ مجروح و حالا بازنشسته شده.
از همان ابتدا دو نکتهی مهم به چشم میخورد. یکی این که او رازی سر به مهر دارد. چیزی او را اذیت میکند که مربوط به گذشتهاش است و او دوست ندارد دربارهاش صحبت کند. چیزی که روحش را میخورد و ذهنش را خراش میدهد. یک کابوس دردناک که نه فقط در خواب که در بیداری هم میتواند مستاصلش کند. در همان قسمت ابتدایی متوجه میشویم آن خاطره مربوط به دوران جنگ است. و آن اعتیاد مذکور هم بیشتر از آنکه جسمانی و برای درد باشد، روحی است. و وسلیهای است که به صورت خودآگاه به خلسه برود و از این دنیا و از گذشتهاش جدا شود.
نکته دوم اینکه او به این محل تعلق ندارد. او به طرز واضحی با آدمهای این شهر بندری متفاوت است. نه فقط کارکنان کشتی مورد نظر که همهی ساکنان شهر. او از لندن به اینجا آمده. او تحصیلکرده است. او سابقه مسافرت به سرزمینهای دوردست شرقی و جنوبی دارد. اما این تمام تفاوتش نیست. او ذهنیتی صد هشتاد درجه مخالف این شهر دارد. شهری درب و داغان و آلوده با مردمانی غریب. غریب در این حد که کارگر جنسی مشکلی با کشته شدن مشتری جلوی چشمانش ندارد. همان مردی که پول مشروب شخصیت منفی ماجرا را میپردازد و همان شب توسط او کشته میشود. یا فروشنده ای که راحت به دکترِ ماجرا لاودنام اضافه میفروشد. این شهر قرار است ما را برای آنچه که در قسمتهای بعدی میبینیم آماده کند. نوعی رویارویی اولیه از آنچه کرکتر اصلی یعنی پزشک قرار است با آن مواجه شود. طبیعت سخت و به دور از تمدن و مبارزه برای بقا.
شخصیت منفی هم همان ابتدا معرفی میشود: «هنری درکس» با بازی کالین فارل. با هیبتی عجیب که انتظارش را نداریم. کالین فارل در این سریال کرکتر تنومندی دارد که از پشت یادآور «هگرید» فیلمهای «هری پاتر است». این کرکتر در کنار نقشش در فیلم «رؤسای نفرتانگیز»، احتمالا عجیبترین نقشآفرینی در کارنامهی هنریاش است. هنری درکس یک شکارچی نهنگ است که مظهر تمام و کمال شر است. او مردی را صرفا برای اینکه پول مشروب دومش را حساب نکرده به قتل میرساند. هیبتی مهیب دارد و غیر از خودش هیچ چیزی در این دنیا برایش اهمیت ندارد. مشکلی هم با کارهای پلید ندارد. از قتل و دزدی تا تجاوز به کودکان. او قرار است نقطه مقابل پاتریک باشد. اما تا پایان داستان راه درازی مانده…
این سفر قرار است سفری ادیسهوار برای پاتریک باشد. او که قصد داشته از گذشتهی ناخوشایندش فرار کند، در طول این سفر باید برای بقایش بجنگد. آن هم نه یک بار. وقتی صحبت از آبهای شمالی میشود، تماشاگران میدانند که باید خود را برای نمایش محیطی سرد و سرسخت و جانفرسا آماده کنند. کشتی چکارچیان نهنگ به سمت آبهای سرد شمالی میرود. جایی که تمام محیط پیرامونش یخ است و یخ. جایی که احتمالا انسانها، آنهم انسانهای سرزمینهای جنوبیتر به آن تعلق ندارند. گرچه اغلب کارکنان کشتی با محیط آشنا هستند. و بلدند خوک دریایی شکار کنند. مهیبترین سکانس اپیسود اول هم همین است. جایی که همه به وحشیانهترین شکل ممکن به خوکهای دریایی بیپناه حملهور میشوند. و ما حالا ذات و طبیعت وحشی انسانها را که چند صد کیلومتر پایینتر، «تمدن» مانع بروزش شده بود (البته به جز درکس!) مشاهده میکنیم. کارگردان با ترکیبی از نماهای عریض و متوسط و بسته راهی برای بینندگان نمیگذارد جز غصه خوردن برای طبیعت بیچاره.
همین موتیف به شکلی عمیقتر در ادامه هم تکرار میشود. وقتی بالاخره کشتی به نهنگها میرسد. آدمهایی که نه به شکل شکار ضروری بلکه با بروز ابعادی وحشیانه و غیرمتمدنانه نهنگها را از پای در میآورند. حتی پاتریک هم به آنها میپویندد. و با هم مشغول آواز خواندن میشوند. پاتریک نهتنها با آنها مست میکنند که با مردم محلی در لنگرگاهی درگیر میشود. او برای این آمده تا گذشتهاش را فراموش کند و آغوشش را به سمت هرچیزی که در پیش است باز میکند. در همین میانه متوجه میشویم آن دوگانهی اولیه (که در آبهای سرد شمالی جلوهای چند برابر پیدا کرده)، به نوعی دو قطبی کاذب بوده. در مواجهاش با یک مسیحی معتقد با نام اوتو در کشتی، باورهای او را به چالش میکشد. او خود را اهل خرد میداند اما لاودنام مصرف میکند. حتی در فصول انتهایی داستان او برخلاف توصیهی کشیش (که خودش به خدا و مسیح اعتقاد دارد و خرافاتی است،) به عنوان انسانی با روح شکارچی به بومیان ساکن قطب میپیوندد تا صرفا به آنها این امید واهی را بدهد که میتوانند به قدرتهای فرابشریاش برای پیدا کردن شکار مناسب تکیه کنند. تا بدینجا پاتریک چندین بار مرگ را تجربه کرده. در مواجهه با سرمای سخت بعد از شکار خوک دریایی، و پس از گیر افتادن در یخبندان بدون غذا و سرپناه مناسب، و زمانی که در فضایی بین خیال و واقعیت در میانهی بورانی وحشتناک، خرسی را شکار میکند و بدنش را میشکافد تا خود را از یخ زدن نجات دهد. طبیعت میتواند برای انسانها وحشتناک و مرگبار باشد، اما میتواند نجاتبخش هم باشد. بستگی به نوع مواجهه دارد. درست مانند ذات خود انسانها.
در تمام این مدت او البته به نظر خصوصیات انسانی و متمدنانهی خود را حفظ میکند. او به نجات پسری که مورد تجاوز قرار گرفته میشتابد. در هر شرایطی از دانشش برای کمک دیگران استفاده میکند. ضمن این که او به دلیل در دسترس نبودن لاودنام به اجبار اعتیادش را کنار میگذارد. او به آغوش طبیعت سخت قطب میرود تا زندگانیِ دوبارهای پیدا کند. به همین دلیل است که در انتها، هنگامی که به شهر بندری بازمیگردد، از عهدهی درکس برمیآید. همچنین از عهدهی دسیسهی سرمایهگذار. او گذشته را به معنای واقعی پشت سر نگذاشته، اما یاد گرفته که چگونه با آن مماشات کند. او به طبیعت وحشیِ خودش آگاه شده و بر آن چیره گشته. شاید حق با بومیانی قطبی باشد که روح خرس شکارچی را در او میدیدند.
خلاصهی داستان تا حد زیادی مشابه رمان شاهکار هرمان ملویل است: موبی دیک. در آنجا نهنگ سفید استعارهای برای حرص و آز انسان، غرور و تکبر، با گوشههایی از استعارههای دینی و مذهبی بود. اینجا هم نهنگها یا به عبارت بهتر، آبهای یخبندان شمالی، استعارهای از طبیعت انسانی هستند. طبیعت مشابه طبیعت سایر موجودات و ذات خود طبیعت. که گریز از آن راه چاره نیست، بلکه باید آن را پذیرفت و در آغوش کشید و سپس به سوی تمدن قدم برداشت.
سریال «آبهای شمالی» یقینا یکی از بهترین عناوین سال ۲۰۲۱ است با داستانی شگفتانگیز و تصاویری شگفتانگیزتر که باید در لیست تماشای هر سریالبینی قرار بگیرد. پرداخت درست و کاملش از لحاظ ساختاری حرفی برای گفتن باقی نمیگذارد و میتواند دل هر علاقهمندی را خیلی زود به دست آورد.
گاف. سین.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید