«ما خانهی خود را به هر کجا که میرویم، میبریم.»
«باید میرفتی» (دانلود فیلم You Should Have Left با لینک مستقیم) آخرین ساختهی «دیوید کوپ» کارگردان و فیلمنامهنویس آمریکایی، بر اساس کتابی با همین عنوان نوشتهی «دنیل کلمن»، در زیرگونه (سابژانر) وحشت روانشناختی، که اگر تمام توجهمان را بر ریتینگ سایتهای مختلف معطوف نسازیم و بخواهیم دیدن آن را خودمان تجربه کنیم، در میان انواع و اقسام کارهایی که در این ژانر تولید میشود، اثر قابل قبولی است.
فیلم، روایت بانكدار بازنشستهای است به نام «تئو کانروی» (کوین بیکن) که گذشتهی تیره و تارش موجبات شهرت منفی او را پدید آورده و عمومیت یافتن جریانات گذشته، زندگی خصوصی خود و خانوادهاش را هم دچار تغییرات کرده. تئو تحت تأثیر فشارهای محسوس و نامحسوس با همسرش «سوزانا» (آماندا سایفرید) تصمیم میگیرند مدتی از شهر و بلبشوی هراسناکی که احاطهشان کرده دور شوند و خانهای دور افتاده در ولز را برای رسیدن به اندکی راحتی، اجاره کنند. ولی از بدو ورود به این خانه، گویی جریانات دیگری احاطهشان میکند و خلوت گزینی که قرار بوده به نوعی ترمیم کنندهی روابط خانوادگیشان باشد تا بتوانند دوباره کنار هم جمع شوند، بالعکس عمل میکند تا جایی که این خانواده را به سمت فروپاشی میبرد.
درست است که نبض تپندهی درام در فیلم با سفر یک خانوادهی آشفتهحال به خانهای در ظاهر دنج و امن که برای گذارندن تعطیلات انتخاب کردهاند تا بدین شکل بتوانند گذشتهی پدر خانواده، تئو را که سایهی سنگینی است بر حالشان، به دست فراموشی بسپارند، به حرکت در میآید ولی از همان دقایق آغازین به وضوح مشخص میشود که تَرَکهای اولیه خیلی قبلتر در این خانواده شکل گرفته و دیر یا زود باید به انتظار شکست باشیم.
درست در اولین دقایق فیلم، با تصویر زن جوانی در استخر رو به رو میشویم که خالی از دغدغههای جهان اطرافش مشغول شنا کردن است و همسرش، مرد میانسالی است که با رنج و خشمی مهار نشده در کنار استخر نشسته و در حال گوش دادن به فایلهای صوتی آرامبخش، مدیتیشن و... هر آنچه که بتواند ذهن مغشوشش را آرام کند و به نوعی رهایی و وانهادگی را برایش به ارمغان بیاورد، است. از همین سکانس کوتاه متوجه میشویم یک جای کار در این رابطه لنگ میزند و اختلافات موجود در این چند دقیقه به قدری هست که پرسشهایی را در ذهنمان بوجود بیاورد.
کمی بعدتر متوجه میشویم، سوزانا همسر جوانِ تئو، بازیگر است و به هر شکلی که شده سعی در ایجاد نام برای خودش در هالیوود دارد و نقطهی مقابلش تئویی است که در ظاهر نقش مردی خونسرد را بازی میکند که دیدن صحنههای اروتیکی که همسرش بازی میکند هم آزارش نمیدهد، ولی در بطن ماجرا زجر میکشد، خشمگین میشود و مدام میخواهد مردانگیاش را به او ثابت کند و او را همچون شی میبیند که باید تحت مالکیت خود دربیاورد و از خطرات اطرافیان دور کند.
سرانجام به تبع جریانات ناخوشایندی که دورشان حلقه زده، هر دو تصمیم میگیرند کمی از فضای شهری دور شوند و به همراه دختر خردسالشان «الا» ، برای تعطیلات به ولز سفر کنند. اما وقتی به خانهی اجارهای دور از شهر پناه میبرند، به نظر میرسد حالا خانه است که تبدیل به مشکل دیگری برای آنها میشود و بدل به باریکهای میشود تا راهی به گذشتهی تاریک تئو پیدا کند. درست از دقایقی که این سه نفر به آنجا میروند، خانه بازیشان میدهد و کشمکشها را پر رنگ میکند.
طبق فرمولهای این سابژانر، از اولین برخورد با این خانه در مییابیم که قرار است اتفاقاتی را برای این خانواده رقم بزند. خانهای مدرن، سرد، تاریک و بسیار بزرگ، وجود درهای عجیبی در راه پلهها که به طور معمول نباید جایشان آنجا باشد، چراغهایی که خودشان روشن و خاموش میشوند، سوییچهای نوری غیر قابل توصیف، وجود سایهها، تعداد اتاقهای خانه، راهروهای عجیب که شبیه به لابیرنتی هولناک و از جهاتی یادآور اورلوک هستند، نوشتههای داخل دفتر تئو که هم هشدار است و هم وجه پنهان ماندهای از حقیقت را نشانمان میدهد، مسئلهی زمان که در بخشهایی از خانه به طرز عجیبی حرکت میکند. و کمی آن طرفتر اما وجود فروشندهی محلی که صراحتن بیان میکند خانه به گودال جهنمی شباهت دارد و راهی برای فرار از آن نیست و فیالواقع، مکانی است دائمی برای افرادی که به نوعی گناهکار هستند و با مسئلهی شر دست و پنجه نرم میکنند، و آشکارتر از همه شکاکیت و حساسیت تئو به همسرش که پس از ورود به خانه تشدید میشود و او مدام وسایل شخصی سوزانا را چک میکند تا شاید بتواند به نوعی به پرسشها، شبهات و حقایق ندانسته دست یابد و میل خود به دانستن را ارضا کند. همه و همهی این جریانات با ورود به خانه شکل میگیرد و زمانی که این خانواده سعی در ترک چنین مکانی را دارند، گویی گذشته و حالِ پنهان ماندهشان برملا میشود و شکستها شکل میگیرد و خانه بدل میشود به قبرستان زناشویی تئو و سوزانا.
اما اگر بخواهیم نگاهی دقیقتر، خارج از ژانر وحشت داشته باشیم، در فیلم «شما باید ترک میکردید»، خانه در اینجا تنها مکانی فیزیکی نیست که کیفیات درونی همچون پذیرش، آرامش، خانواده و... را هم شامل شود، مسائلی که به واسطهی عناصر تهدیدآمیز بیرونی یا درونی معناباخته میشوند. در اینجا ما با خانهی مشوش دیگری هم به نام ذهن رو به رو هستیم که اگر به دوردستها هم سفر کنیم، آن را همراه با خودمان میبریم و این درست درمانترین تمهیدی است که «کوپ» به کار میبندد، فیالواقع ما هم با خانهای فیزیکی رو به رو هستیم و هم خانهای انتزاعی. و هر آنچه که در فیلم میبینیم، از این دو مفهوم معنا میگیرد و اینجاست که در مییابیم به چرایی شکلگیری ماجراها از بدو ورود به خانهی تعطیلات.
خانهای که گویی در جستوجوی روابط پر تلاطم است و انسان را در رویارویی با خود و جهان اطرافش قرار میدهد، اضطراب و هراس را خرده خرده به او تزریق میکند و هوش و حواسش را میبرد، سپس برای طعمههایش، دنیای بیرون را دلهرهآور و تهدیدکننده به نمایش میگذارد. آدمهایی که به واسطهی ترس از گذشته، روابط پنهانی، اشتباهات و... هر آنچه که پشت دیوارِ ذهنشان تلنبار کردهاند، در این مکان میمانند و دنیای بیرون و وجود دیگران همواره تهدیدی اساسی است برای تصاحب هر آنچه که هستند به شمار میرود.
بیشک خانهای که در «شما باید ترک میکردید» وجود دارد، خانهی آشنایی است، نه فقط به لحاظ بصری مشابه با آنچه که در این ژانر سالهاست دیدهایم، بلکه به لحاظ تجربهی ذهنی و روانی. اگر در عالم واقع چنین خانهای را روی تپه، در طبیعتی بکر و دور از همگان، ندیده باشیم، اما همهی ما حداقل در زندگی مدرن اسیر چنین مفهومی شدهایم. مفهوم خانه که در طول تاریخ، نماد آرامش، امنیت، معنا دهی و پیوستِ خانواده بود، در جهان مدرن یکسره فرو میریزد و بحران، ناامنی، انبوهِ خطرها و تنش های تحمیل شده به انسان از فضای بیرون، به فضای درون آورده میشود. یک فضای بستهی "آشنا" و "تعریف شدهای" که انسان در آن گیر افتاده و مدام تحت فشار همین چهارچوبِ مانوس و مشخص شده قرار میگیرد و میل به خارج شدن از آن را هم ندارد.
و با ساختاری سخت ناامن، تنش زا و معلق رو به رو هستیم که تک تک جزییات اعم از شخصیتها، روابط، گفت و گوها، سکوتهای خفقان آور، محیط، اشیا و تمام امورِ واقعی در آن وهم آلود و هراسانگیزاند و در آستانهی فروپاشی. برای همین است، تصاویری که کوپ نشانمان میدهد، برایمان آشناست.
تداعی خاطرات، عنصر دیگری است در تکامل خانهی ذهنی که «دیوید کوپ» آن را میسازد و از آن برای دراماتیکتر کردن موقعیتهای داستانش استفاده میکند. کوپ به زیبایی تمام تکههای پراکندهی خاطرات گذشته را با آمیزهای از شوق و حسرت در کنار هم میچیند و بدین گونه، مخاطب را در تجربهی ذهنیِ شخصیتهای درامش شریک میکند و خانهی عینی را با خانهی آشفتهی ذهنی پیوند میزند، درست همان خانهای که در سانسکریت به آن «آلایاویگیان» میگویند، خانهای که همه چیز را آنجا روی هم تلنبار کردهای و آنها روی اعمال و زندگی تو اثر میگذارند. تو به زور آنها را به تاریکی راندهای و شاید آنها نتوانند مستقیم با تو مواجه شوند، ولی آنها از همان نقطهی تاریک روی پندار، رفتار و تمام اعمال تو اثر میگذارند. خانهای که میتواند دردی به دردها اضافه کند، و نقش گودال سرکوب را داشته باشد.
«شما باید ترک میکردید» به بسیاری از مشکلاتی که با آن روبرو هستیم میپردازد، اما در کنار تمام این مسائل، از نقاط ضعف آن نمیتوان رد شد. برخی از نکات اصلی طرح آن من جمله تصمیم شتابزدهی تئو و سوزانا برای رزرو خانهی اجارهای برای فرار و درگیری که تئو با آن روبرو است و مجبور است با گذشته مشکل ساز خود مقابله کند، شخصیتهای فرعی که در سطح میمانند من جمله رو در رویی و گفت و گوی بین مرد فروشنده و تئو، حضور یکی از اهالی در کنار ماشین تئو، لبخندهای شرارت آمیز اهالی به تئو، شکل گرهگشایی داستان و اقرار و یا اعتراف تئو نسبت به همسر قبلیاش، شکل واماندگی سوزانا و اعترافش به تئو، سولیلوگهای تئو و... آنقدرها منطقی به نظر نمیرسد و خللی است در سیر تکاملی داستان. علاوه بر این تلفیق اندکی داستان سرایی غیر خطی و پرتاب موجودی به نام «استتلر» به ترکیب فیلم، و ترسهای ولرمی که در واقع همان ترفندهایی است که قبلن در بسیاری از فیلمهای دیگر دیدهایم، پیچ و تابهای تکراری، صحنه های زیرپوستی نالازم که احساس خستگی را بوجود می آورند، و باعث میشوند در برخی مواقع کوپ را یک فیلمساز تحتاللفظی بدانیم، که آن قدرها نمیتواند مخاطب را داخل راهروهای سورئال مورد نظر گیر بیاندازد و در کنار تمام اینها فینال فیلم که قرار است به نوعی بازشناخت باشد، کاملن سست از آب در آمده است.
اگر به عنوان یک فیلم ترسناک، بخواهیم به «شما باید ترک میکردید» نظر بیاندازیم، انقدر معنا نمیدهد. به دلایلی که در بالا ذکر شد، حتی میتوان آن را اثر ترسناکی زودگذر نامید، اما اگر به عنوان درام به آن نگاه کنیم نکات قابل توجهای از آن میتوان بیرون کشید و دلایلی برای دیدن آن وجود دارد: هر تلاشی که در فیلمبرداری میبینیم، نگاه مخاطب را در داخل قاب نگه میدارد و به بیرون پرتاب نمیکند و باعث میشود از طریق فرم، مخاطب مایل باشد که محتوا را هم دنبال کند.
طراحی صحنهی برجسته، اعتبار دیگری برای فیلم را رقم میزند. یک خانهی مدرن در سکوت مطلق، احساس ناخوشایند عجیبی را به وجود میآورد و سازشی تحمیلی را برای مخاطب رقم میزند. جایی که فضای هراسناک داخلی با فضای بکر خارجی مطابقت ندارد ولی میل به تماشای آن برایمان بوجود آمده، چون آنچه از پیش و پیشاپیش آمده است، الزامات را تعیین کرده است.
از دیگر نکات قابل توجه فیلم، حضور «کوین بیکن» یکی از بهترین بازیگران هالیوود در ژانر وحشت است که برخی از بهترین و نمادینترین بازیهایش را در این ژانر به نمایش گذاشته است طوری که هر اندازه که میخواهید او را در هر نقشی غیر از فیلمهای ترسناک دوست داشته باشید، کار بسیار سختی است و این فیلم نه تنها اولین فیلم کم تحریف «کوین بیکن» را از چند سال پیش تا به حال نشان میدهد، بلکه او را با «دیوید کوپ»، مجددن متحد میکند.
در انتها باید اشاره کرد، در چنین روزهایی که دست طبیعت سایهی سنگین سکوت، بیرمقی و ترس را بر سر جهانیان انداخته است، شاید تماشای یک فیلم ترسناک آنقدر خوشایند به نظر نرسد، ولی از جهتی دیدن چنین فیلمهایی هم خالی از لطف نیست و اتفاقن در همین زمانِ فروکشی و خاموشیِ زیستی لازم است. لازم است که هر از گاهی رجعتی به چنین موقعیتها و ویرانی حاصل آن داشته باشیم که به ما یادآوری میکند زندگی روی این کرهی خاکی تمامن امنیت، رفاه و زیبایی و کیفوری مطلق نیست، در این چرخه ممکن است در یک آن همه چی فرو بریزد و با انواع و اقسام تهدیدات بیرونی و درونی در گودال بیانتهای فروپاشی و امحا فرو برویم.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
rezafilmbaz
rezafilmbaz
۲۷ مرداد ۱۳۹۹ ۰۱:۱۴
نقد های بسیار خوبی از فیلم ها می زارید همینطوری ادامه بدید ممنون
yasichka
yasichka
۲۹ مرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۵۰
سپاس از توجه شما ?
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ