![news-background](https://cdn.30nama.com/attach/2019/02/RD-m.jpg.webp)
زمان مطالعه: ۸ دقیقه
بررسی سریال Russian Doll: عمیق و فانتزی همانند عروسکهای روسی
سریال «عروسک روسی» (Russian Doll) در تاریخ یکم فوریه 2019 از شبکهی نتفلیکس منتشر شد. این سریال موفق به جلب نظر منتقدان و تماشاگران شده و توانسته از منتقدان در سایت متاکریتیک نمرهی بالای 89 و در سایت راتن تومیتوز نمرهی فوقالعادهی 98 را کسب کند. ناتاشا لیون (نارنجی مد جدید است) به همراه امی پولر (درون بیرون) و لزلی هدلند خالقان سریال هستند. خود ناتاشا لیون بازی در نقش اصلی سریال را نیز بر عهده دارد.
سریال قبل از پخشش با واکنشهای پرتعداد مثبت منتقدان (که قبل از انتشار به آن دسترسی دارند) روبرو شد. این هیاهو انتظارات را برای تماشای سریال بالاتر برد. از اخبار پیرامونش به نظر میرسید با سریالی رمز و رازآلود و مواجه شویم که پر از پیچش داستانی و رودست باشد که قرار است مغز تماشاگر را بترکاند و ... سریال همهی اینها هست و نیست!سریالی که ظاهرا باید ایدهی جذابِ خاصی داشته باشد، اما ایدهاش مشابه چند اثر است. دو نمونهی معروفش «روز موشخرما» و «لبهی فردا». «لبهی فردا» فیلمی اکشن بود، اما «روز موشخرما» از لحاظ لحن و فضا تا حد زیادی شبیه سریال حاضر است. اما این موضوع فقط دربارهی ایدهی اولیه صادق است. بعد از گذشتن یکی دو قسمت، کاملا از آن فیلم جدا میشود و روی پای خودش میایستد. نه فقط با ریتمِ جذابش که همینطور با تم. ریتم سریال شاداب باقی میماند اما در عین شادابی یک ور تاریک هم دارد. گرچه آن لحن و ریتم شاد تا به انتها ادامه مییابد، که شاید دلیل اصلیاش علاوه بر کمک به متمایز کردن سریال، فضای ذهنی سازنده و بازیگرش هم باشد. نکتهی مهمتر این است که در ادامه سریال از لحاظ تماتیک هم متفاوت میشود. وجه تیره و تار آن کمکم رنگ و بویی میگیرد و از زیر ظاهر شاد آن بلند میشود و خودی نشان میدهد. اینجاست که سازنده تلاش کرده که حرفش را بزند. چیزی که در درون ذهنش داشته را به تصویر بکشد.
عروسکهای روسی یا ماتریوشکا که پوستر اصلی سریال هم با الهام از آن طراحی شده، نشانهی لایهلایه بودن ماجراست. چیزی که ظاهرا سریال در پی رسیدن به آن است. گرچه لحن سریال اصلا به این موضوع کمکی نمیکند. لحنی که در ادامه خواهیم گفت چرا به ضرر هدف سریال خواهد شد. داستان لایهلایه نه آنطور که انتظار داریم، که به نحو جالب توجهی عرضه میشود. شخصیتهای اصلی نه کارآگاه و دانشمند یا یک فرد باهوش (طبق کلیشههای ژانر فانتزی) که دو فرد نسبتا عادی هستند. شخصیت اصلی تا حدودی یک شخصیت ولنگار است که یاد گرفته چیزی را جدی نگیرد. روابط متعدد دارد و اهل خوشگذرانی است. این خصوصیت نقش اساسی در روند و لحن سریال ایفا میکند.
ویژگی خاص این سریال که آن را از موارد مشابه جدا میکند، این است که شخصیتها ماهیت اصلی آن هستند. آنها جزئی از چرخهی تکرار هستند. به عبارت دیگر همهی رمز و راز و پیچیدگی معمای این سریال در شخصیتهای اصلی آن خلاصه میشود و جواب سوالات همین دو نفر هستند. دو شخصیت اصلی با وجود اختلافات بسیار، ارتباط خوبی با هم برقرار میکنند و رابطهشان موتور اصلی داستان میشود. این دو نفر در پی کشف علت این اتفاقات همدیگر را بیشتر میشناسند. ضمن اینکه کلی سرنخ جلوی روی مخاطب قرار میدهند. اما خیلی زود تماشاگر درمییابد این سرنخها اهمیت چندانی ندارند. چرا که داستان هم اهمیتی به آنها نمیدهد. به طرز آگاهانه و البته هوشمندانهای این سرنخها در داستان گم میشوند تا بفهمیم برای درک داستان باید روی شخصیتها تکیه کنیم. و با عمیق شدن در درک شخصیتها (که خود داستان زمینهاش را ایجاد میکند) میتوان به رازها پی برد.
بازی شخصیت اصلی هم در عین تشابه بسیار با بازیاش در «نارنجی مد جدید است»، هم دلچسب است و هم درخشان. در واقع شاید بزرگترین نقطه قوت سریال همین است. ناتاشا لیون که یکی از خالقان سریال و بازیگر نقش اصلیست، درک دقیقی از داستان و فضای آن داشته و موفق شده آنچه را که در ذهن داشته به اجرا درآورد. البته که او در مصاحبههایش بعد از انتشار سریال، از تاثیرات مثبت امی پولر و لزلی هدلند بر داستان و سریال میگوید. اما به این نکته هم اذعان میکند داستان برای او خیلی شخصی بوده. شاید دلیل اصلی موفقیت او در این سریال هم همین باشد. فضای فکری شخصیت اصلی خیلی شبیه به خود اوست و تجربیاتش در روایت این داستان اهمیت بسیاری دارد. به هر حال هستهی اصلی داستان است.
داستان با جلو رفتن کمکم پیچیدهتر میشود و ضربهی نهایی محکمتر اصابت میکند. ضربهی مهمش را آنجا میزند که نادیا میگوید اگر زندگی برای افراد دیگر بعد از مرگ من ادامه داشته باشد چطور؟ و ناگهان این چرخه از حالت تخت قبلی خارج میشود. و احتمالا هوشمندانهتر از آثار با تم مشابه میایستد.
سریال درباره لحظات سختی است که یک فرد در زندگی تجربه میکند. و تاثیری که آن لحظات بر روح و روانش میگذارد. این لحظات اینجا با تمثیل به خطوط زمانیِ موازی روایت میشود. هر بار مرگ دخترک چه اثری بر نامادری او و دوستانش میگذارد؟ مرگی که در واقع از یک لحظهی تراژیک منشا گرفته. به عبارتی این تمثیل هوشمندانه، مهمترین وجه تمایز سریال با نمونههای قبلیست. از طرف دیگر هر یک از این لحظات ناخوشایند چقدر بر روح و روان خود انسان تاثیر گذاشته، تبدیل به عقده شده و او را از لحاظ ذهنی پیر میکنند. و چقدر این عقدهها تاثیر منفی بر ذهن دارند.
سریال از این تمثیلها برای زدن ضربهی نهایی به مخاطب استفاده میکند. ضربهای که البته گفتیم، ضربش با شوخیهای فراوان و اغلب بیمزه گرفته میشود. و این نکتهی منفیست. اینکه لحنش برای ضربه زدن زیادی شاد است. فیلم پر از مرگهایی است که کمکم خاصیت خود را از دست میدهند. شخصیت اصلی هم آنقدر همهچیز را جدی نمیگیرد که ناخودآگاه روی مخاطب هم تاثیر میگذارد. وقتی خودش اهمیت نمیدهد ما چرا اهمیت بدهیم؟
در پایانِ داستان، سریال به ستایش دوستی میپردازد و نتیجه میگیرد که دوستی چقدر خوب است و چقدر آدمها به دوستانشان نیاز دارند. برای شخصیت اصلی داستان، دوستانش مهمترین افراد زندگی او هستند. او که در ظاهر آدم ولنگاریست، متوجه میشود در این شرایط ناگوار چگونه به دیگران اهمیت میدهد.
سریال آنقدر که دوست دارد (یا حداقل به نظر میرسید دوست دارد) عمیق نمیشود. در واقع از نظر نگارنده، خود سریال هم ادعای چندانی ندارد. ولی منتقدان آن را بیش از حد عمیق یافتهاند و تفسیر میکنند. یک روایت شهری از یک آدم مدرن است که درگیر چرخهای عجیب میشود، اما نه قرار است مسائل خطیر بشر را بررسی کند، نه راهحلی برای برونرفت از مشکلات جوامع ارائه کند. صرفا گشت و گذار درون یک ذهن آشفتهی قرن بیست و یکمی است که در دل یک داستان جذاب روایت میشود. که این خودش یک دستاورد خیلی بزرگ است. اما سریال در همین حد است و نه بیشتر!
در کنار بازی خوب ناتاشا لیون، پایانبندی سریال هم یکی از نقاط قوت بزرگ آن است. پایان ساده اما قدرتمند. که هم جواب سوالات مخاطبان را میدهد و آنها را به امان خدا ول نمیکند، هم شاخ فیل نمیشکند و در همان حد دغدغههای شهری یک آدم مدرن باقی میماند. سریال نقاط قوت کم ندارد. از جملهی آنها یکی کوتاه بودنش است. رودهدرازی نمیکند، حرفش را تمام و کمال میزند اما پیچ و تاب بیخود هم نمیدهد. و اینکه ریتم مناسبی دارد که نه تند است و نه کند.
نقطه ضعف هم چندتایی دارد و یکی از بزرگترینهایش این است که پر از شوخیهای بیمزه و قابل پیشبینی است. مخصوصا پانچ لاینهای تکراری که به وفور در محتواهای فرهنگی آمریکایی تکرار شدهاند. انگار که سازنده برای این بخش از روایتش به اندازهی بخش دیگر وقت و انرژی نگذاشته. در حالی که لحن شاد سریال به آن نیاز داشته. ضمن اینکه بالاتر اشاره کردیم، لحش شاد سریال، انتقال پیامش را کمی مختل میکند.
در انتها «عروسک روسی» یک از عنوانهای خوب چند وقت اخیر است که سرگرم میکند و حرفهای خوبی میزند اما با توجه به شیوهی ساخت و روایتش، آنقدر هم اثرگذار نمیشود و بعد از گذشت زمانی نهچندان طولانی، فراموش خواهد شد.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
mn75
mn75
۲۴ بهمن ۱۳۹۷ ۱۵:۰۸
خیلی خوب بود..از بازی ناتاشا لیون بسیار لذت بردم با اینکه داستانش جدید نبود اما جذابیت داشت و البته روایتش کمی متفاوت بود نسبت به فیلم های مشابه خودش حتما ببینید این سریال زیبا و تماشایی رو ;-)
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ