news-background
news-background

هیتلر، انگلستان و فرانسه را نجات داد؛ نقد فیلم «دانکرک»

300صد هزار نفر از نیروهای ارتش انگلستان، در ساحل «دانکرک» منتظر رسیدن کشتی هستند تا آنجا را ترک کرده و به کشور خود برگردند، اما در این میان حوادث فرعی نیز به وقوع می‌پیوندد. داستان کلی فیلم از این قرار است اما قبل از بررسی خود فیلم، بهتر است نگاهی به تاریخ بیاندازیم.

پس از شکست سنگین ارتش متفقین(فرانسه و انگلستان) در ابتدای جنگ جهانی دوم از ارتش آلمان در «خط ماژینو»(دیوار بتنی در مرز آلمان و فرانسه)، 400هزار نفر از نظامیان انگلستان و فرانسه، عقب‌نشینی کرده و وارد ساحل دانکرک شدند. از طرفی دیگر، نیروهای آلمانی که غرور پایمال شده‌ی خود(در جنگ جهانی اول) را دوباره به‌دست آورده بودند با تمام قوا به پیشروی ادامه می‌دادند اما ناگهان با فرمان توقف 72ساعته از طرف هیتلر مواجه شدند. دولت انگلستان(درحالیکه ناوها و کشتی‌های بسیاری را در اختیار داشت) از مردم خواست تا سربازان کشورشان را به کمک قایق‌های ماهیگیری، نجات داده و آنها را به خاک انگلستان منتقل کنند و به این طریق، مردم را نیز، وارد جنگ جهانی دوم کرد. اما در طی این سه روز، نیروی هوایی آلمان(که آسمان مرزی فرانسه را به‌صورت کامل در اختیار داشت) بنابه دستور هیتلر، از حمله‌ی گسترده به ساحل دانکرک خودداری کرد، درحالیکه با در نظر گرفتن تجهیزات و امکاناتی که در اختیار داشت، می‌توانست آنجا را به جهنمی عظیم برای نیروهای انگلستان، تبدیل کند. این مطالب، خلاصه‌ای از اتفاقاتی بود که در ابتدای جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست و فیلم دانکرک، هیچ‌گونه شباهتی به واقعیت تاریخی خود ندارد. البته به نظر من، هر فیلمی، روایت‌کننده‌ی واقعیت به زبان خود و از زاویه دید کارگردان می‌باشد و از آنجاییکه نگرش انسان‌ها متفاوت است، روایت آنها نیز می‌تواند متفاوت، و حتی متضاد با یکدیگر باشد اما زمانیکه اسم یک واقعه‌ی تاریخی برای فیلمی انتخاب می‌شود، انتظار می‌رود که فیلمساز، منصفانه و با دید وسیعتری به ساخت فیلم بپردازد.

داستان این فیلم به سه قسمت اصلی تقسیم شده و به‌صورت موازی(مانند اکثر فیلم‌های کریستوفر نولان)، روایت می‌شود. سرباز جوانی که در تلاش برای نجات جان خود است، هوانوردی که مسئولیت محافظت از سربازان انگلستان در ساحل را به عهده دارد و پدری که از بندر به قصد نجات نظامیان کشورش، به سوی دانکرک در حال حرکت است. این سه داستان، کاملا خطی پیش می‌روند و فاقد نقاط عطف می‌باشند. از طرف دیگر، شخصیت‌پردازی کاراکترها نیز، بسیار ناقص بوده و در پایین‌ترین حد از باورپذیری قرار دارند. با اینکه فضای فیلم(جنگ جهانی دوم)، یک فضای بسیار ایده‌آل برای شکل‌گیری درام است اما سرنوشت هیچکدام از کاراکترها برای شما مهم نبوده و در بحرانی‌ترین شرایط، نمی‌توانید با آنها همزادپنداری کنید. علت این قضیه، بسیار واضح است. برای ایجاد همزادپنداری، مخاطب باید نسبت به کاراکترهای معرفی شده در فیلم، شناخت حاصل کند و این شناخت در سایه‌ی شخصیت‌پردازی، ممکن است. به این ترتیب که شما با مشاهده‌ی رفتار و گفتار یک کاراکتر و پی بردن به طرز فکرش، او را می‌شناسید و با بالا رفتن این شناخت، داستان شخصیت مورد نظر را دنبال کرده و سرنوشت او برایتان مهم می‌شود. کاراکتر اصلی فیلم، «تامی»، از همان ابتدا پس از تیراندازی از پشت(که تا پایان فیلم مشخص نمی‌شود این تیراندازی از طرف چه کسانی بود) مشغول فرار و نجات جان خود است و ظاهری شیک و تر و تمیز دارد. این شخصیت، مانند شخصیت‌های دیگر فیلم، از نقطه‌ی عطف عبور نمی‌کند و هیچ انگیزه یا کششی برای دنبال کردن داستانش، وجود ندارد. اما قایقران اصلی، آقای «داوسون» که فرزندی نیز دارد، شخصیت‌پردازی عجیب‌تری داشته و در لحظاتی که اتفاقاتی برای «جُرج» می‌افتد، رفتاری بسیار عجیب و به دور از باورپذیری انسانی و سینمایی از خود نشان می‌دهد.

دیگر کاراکتر فیلم، هوانوردی است که وظیفه‌ی حفاظت از ساحل را دارد. او پس از حمله‌ی هواپیماهای آلمانی، به‌راحتی از پشت آنها ظاهر شده و شروع به تیراندازی می‌کند اما واقعیت چیز دیگریست! هواپیماهای مورد استفاده‌ی آلمانی‌ها در جنگ جهانی دوم، اشتوکا(Stuka) نام داشت که سریعترین هواپیماهای جهان بودند. علت برتری اشتوکا، قابلیت شیرجه‌زدن آن بود که به دلیل طراحی منحصربفرد بالهای هواپیما(حالت شکسته) امکان‌پذیر شده بود. این هواپیما در مواجهه با هواپیماهای دیگر، به راحتی می‌توانست با طی کردن یک قوس کامل، پشت آنها قرار گرفته و اقدام به تیراندازی کند. ناکارآمدترین هواپیماها نیز متعلق به نیروی هوایی فرانسه بود به‌طوریکه چند ماه پس از شروع جنگ جهانی دوم، همه‌ی آنها توسط هواپیماهای آلمان، نابود شدند. هواپیماهای طراحی شده برای نیروی هوایی آلمان در این فیلم، کارایی خود را از دست داده و در عوض، هواپیماهای فرانسه، که به خوبی و مانند مدل واقعی، طراحی شده‌اند، عملکرد بهتری در این فیلم(نسبت به جنگ جهانی دوم) به نمایش می‌گذارند!

یکی از نقاط قوت این فیلم، استفاده‌ی کم از دیالوگ و تصویرمدار بودن آن است به‌طوریکه نزدیک یک‌سوم فیلم‌های امروزی، دیالوگ داشته و اکثرا کوتاه و مختصر هستند اما ای کاش، دقت بیشتری در نوشتن آنها به خرج داده می‌شد. علاوه بر غیرعادی و نامأنوس بودن دیالوگ‌ها، در بعضی از موارد، حالت شعاری پیدا کرده و در پایان فیلم، به اوج خود می‌رسد. با نگاهی به فیلم‌هایی مثل یادگاری(Memento)، شوالیه‌ی تاریکی(The Dark Knight) و تلقین(Inception) متوجه می‌شویم که نولان، استعداد خوبی در زمینه‌ی دیالوگ‌نویسی داشته و پیشرفتی که در سالهای اخیر داشته، کاملا محسوس است و در این میان، دیالوگ‌های فیلم دانکرک، هیچ شباهتی به کارهای قبلی‌اش ندارد.

طراحی صحنه‌ی فیلم‌های جنگی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است چراکه علاوه بر کمک به باورپذیری فیلم، مخاطب را در صحنه‌های مختلف آن، به‌صورت کاملا محسوس، سهیم می‌کند. ساحل دانکرک در این فیلم، بسیار خلوت بوده و هیچ شباهتی به ارتش شکست خورده‌ی مستقر در آنجا ندارد. اگر بخواهید این قضیه را کاملا متوجه شوید، کافیست به دقایقی از فیلم تاوان(Atonement) محصول سال 2007(سکانسی که «روبی» وارد دانکرک می‌شود) مراجعه کنید. باتوجه به اطلاعاتی که کشور انگلستان منتشر کرده است، نیروهای ارتش انگلستان 2500دستگاه توپ و هزاران مسلسل سنگین، نفربر، تانک و خمپاره‌ در ساحل دانکرک از خود به‌جای گذاشتند. استفاده از اَدوات ساده‌ای مانند تانک و نفربر، به تعداد انگشتان دست، می‌توانست ساحل فیلم را از این حالت خلوت، درآورده و باور ارتش شکست‌خورده‌ای که کیلومترها عقب‌نشینی کرده را به مخاطب القا کند.

اکثر نظامیان انگلستان در این فیلم، از رده‌ی سنی پایین انتخاب شده‌اند که دلیلی برای آن وجود ندارد چراکه در ابتدای جنگ جهانی دوم، ارتش انگلستان از نیروهای باتجربه و زُبده‌ی خود، استفاده کرده بود. اما جدای این مساله، تیم بازیگری، به هیچ وجه قابل قبول ظاهر نشده و امتیاز بسیار پایینی از این لحاظ به خود اختصاص می‌دهند. حتی مارک رایلِنس(Mark Rylance) که دو سال پیش در فیلم پل جاسوسان(Bridge of Spies) یکی از به‌یادماندنی‌ترین نقش‌آفرینی‌های تاریخ سینما را رقم زد، در این فیلم در حد قابل قبول نیز، ظاهر نشده و یکی از ضعیف‌ترین اجراهای طول دوران بازیگری خود را تجربه می‌کند. نحوه‌ی کادربندی‌ و حرکت‌های دوربین، شما را یاد فیلم بین ستاره‌ای(Interstellar) خواهد انداخت خصوصا در صحنه‌هایی که دوربین، چسبیده به هواپیما، حرکت می‌کند. به لطف دوربین IMAX، تصاویر خلق شده، عمق میدان زیادی داشته و در نماهای خیلی دور(Extreme Long Shot)، محیط، اُبهت خیره‌کننده‌ای به مخاطب القا می‌کند. بدون شک هانس زیمر(Hans Zimmer) یکی از نوابغ موسیقی جهان است و با نگاهی کوتاه به کارنامه‌ی او، متوجه این امر خواهید شد. او نقش بسیار مهمی در تاثیرگذاری فیلم‌های «نولان» داشته(خصوصا Inception و Interstellar) و با اینکه موسیقی متن این فیلم در کنار کارهای فوق‌العاده‌ی او قرار نمی‌گیرد ولی همچنان تاثیرگذار بوده و هیجان و دلهره‌ای که تصاویر فیلم از انتقال آن به مخاطب عاجز هستند را یکه و تنها به دوش می‌کشد.

جاوید مجلل

امتیاز: 58

جهت ورود به صفحه دانلود کلیک کنید

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۲۵ دی ۱۳۹۶ ۰۶:۳۷

Mark Rylance ضعیف ترین بازیگری طول تاریخش رو داشت ؟ میخوای چکار کنه برات دیگه خوشت بیاد نه خوب بود نه بد

نمایش اسپویل
۱۷ دی ۱۳۹۶ ۱۸:۳۰

نقد ضعیفی بود واقعا اینکه هیتلر باعث نجات انگلستان و فرانسه شده نشون می ده فیلم ضعیفه !!! بعد نجات سرجوخه رایان واقعی بود تنها خروج در سواحل نورماندی درست بود و همه فیلم نجات سرجوخه رایان از بیخ بن خالی بود با اینکه فیلم خوبی بود. نکته مثبت هم داشت فیلم !!! کارگردانی که همیشه قهرمان داره فیلم هاش، اینبار اصلا نداشت و دلیلش این بود که نمی خواست هیچ ضد قهرمانی داشته باشه تمام نقد داره می گه فیلم دروغ تاریخی بود !!! کدوم فیلم راست بود شجاع دل یا نجات سرجوخه رایان هیچ کدوم، اصلا صدرصد دروغ !!! چرا فیلم بده ؟؟ از فیلم خوشتون نیومده چرا بهانه می یارید! اومدید کلاس تاریخ یا فیلم ببنید

نمایش اسپویل
۶ دی ۱۳۹۶ ۲۱:۴۴

من هم با اینکه از طرفدارن نسبی نولان هستم،اما باید اعتراف کنم که این فیلم چندان در خور توجه نبود.نه هیجان خاصی،نه شخصیت پردازی درست حسابی،نه اکشنی که عصاره فیلم های جنگی محسوب میشه و تحریف حقایق رو هم که همیشه جزو لاینفک فیلم های هالیوودی درباره جنگ جهانی 2 هست هم به کنار. تنها تقطه قوت فیلم موسیقی متنش بود که اون هم اونقدری نیست که بتونه تمام فیلم رو پوشش بده. من کاملا با این نقد موافقم و اگر به دور از تعصب نگاه کنیم،حتی در بین 250 فیلم برتر هم نمیتونه جا بگیره،اما با رواج برندگرایی،نام کریستوفر نولان هم به عنوان یک برند معتبر در عرصه سینما شناخته شده و هر نوع محصولی که تولید بشه،چه بد و چه خوب،مردم مصرف کننده راضی هستن.

نمایش اسپویل
۶ دی ۱۳۹۶ ۱۳:۲۵

واقعا چرا علی رغم نظرات اکثرا مثبت چه منتقدین (متاکریتیک) چه مردم عادی (ای ام دی بی) فقط مخاطبای ایرانی هستن تا این وسعت از این فیلم انتقاد میکنند! امیدوارم جسارت نباشه ولی من یاد جناب فراستی افتادم که همه دنیام یه اثری رو قبول کنن باز میگه من بهتر میدونم این خوب نیست

نمایش اسپویل
۶ دی ۱۳۹۶ ۰۲:۱۹

به نظرم نکته ی خیلی نا امید کننده برای سینمای امروز اینه که بدلیل اشباع و قابل پیش بینی بودن مسیر اکثر داستان ها، خیلی از فیلم سازها میخوان فیلم رو به روشی جدید و در سبک جدیدی بسازن که اکثرا باعث عدم موفقیت فیلم در عموم مخاطبین میشه و اینجا هم نولان کارگردان مورد علاقه من که در عین عمیق و ظریف بودن فیلم هاش همیشه اصل جذاب بودن داستان و جذب مخاطب در کارهاش به شدت وجود داشت در اینکار موفق به رسیدن به این هدف نشد. نمیشه گفت این یک شکست برای نولان بود اما نباید در مقابل بقیه شاهکارهای نولان از این فیلم به عنوان یک موفقیت اسم برد. (به نظرم نولان خیلی زود خواست با اسکورسیزی و اسپیلبرگ رقابت کنه و بگه در همه ی زمینه ها من کارگردان درجه یکی ام (این جمله صرفا یه شوخیه امیدوارم طرفدارای نولان ناراحت نشن چون خودم خیلی دوستش دارم)) اینکه خیلی ها از این فیلم تعریف میکنند درسته چون فیلم واقعا نکات خیلی جدید و جذابی داشت که توی فیلم های توی این سبک قبل از این ندیده بودیم. تکنیک فیلم برداری و صدابرداری فیلم عالی بود و حتی فکر میکنم یکی از شانس های اصلی اسکار امسال دانکرک باشه

نمایش اسپویل
بیشتر