«از او که چیزی ندارد، آنچه دارد نیز ستانده خواهد شد.»
انجیل متا
پرداخت به دههی ۸۰ در آمریکا و دورهی ریاست جمهوری ریگان که احساسات راست گرایانه و رویای آمریکایی در این دوره اوج گرفت، تا بدین جا یکی از سوژههای مهم فیلمهای روز بوده است. تازهترین ساختهی «چونگ» هم از این قاعده مستثنی نیست. «میناری» (دانلود فیلم Minari با لینک مستقیم) روایت یک خانوادهی مهاجر کرهای است که در دههی ۸۰ آمریکا زندگی میکنند و پدر خانواده جیکوب یی (استیون یوئن) به نمایندگی از خانواده خود تصمیم میگیرد که از کالیفرنیا به آرکانزاس نقل مکان کنند چرا که شانس بیشتری برای رسیدن به رویای آمریکایی خواهند داشت. نهایتا جیکوب و همسرش مونیکا (یری هان) تمام سرمایهای را که یک دهه از شغل کسالت بار و خسته کنندهی تفکیک جنسیت جوجههای ماشینی در کارخانهها به دست آوردهاند، صرف خرید زمین در آرکازانس میکنند چرا که زمین آنجا ارزانتر است و آنها سرانجام میتوانند از کار در مرغداری دست بکشند و به آرزویشان که داشتن مزرعهای از میوهها و سبزیجات کاملا ارگانیک کرهای است، برسند، اما اوضاع آنطور که آنها خوشبینانه در پیاش بودند، پیش نمیرود و رویایشان بدل به خاکستر میشود.
و اما «میناری» تازهترین ساختهی «لی آیزاک چونگ»، نام خود را از یک گیاه سخت کرهای گرفته است که اگر زمان بگذرد، رشد میکند و شکوفا میشود؛ نمادی مناسب برای این خانواده مهاجر که به دنبال رویای آمریکایی، باید بسیاری از خواستهها و داشتههایشان را فدا کنند و از سختیها عبور کنند و زمانش که رسید، شکوفا شوند.
«میناری» یک نمایش شاعرانه عمیقا شخصی، عاشقانه و احساسی است از خانوادهای مهاجر که برای بهتر شدن اوضاع زندگی به شهر کوچک آرکانزاس میروند و «چونگ» به ظرافت مخاطب را با موضوعی همراه میکند که ممکن است آن را به نوعی تجربه کرده باشیم، نقل مکان از نقطهای دیگر و تا حدی داشتن احساسی پوچ، غریبانه و پذیرش تنهایی و شکست.
احساسی که از بدو فیلم در کاراکتر مادر به وضوح دیده میشود، زمانی که او در صحنهی ورود، تماما نگاهش به وانت متحرک جیکوب و رسیدن به مقصد است و مقصد اما به جای خانهای امن و مستحکم، کانکسی است معلق در وسط یک زمین خالی، بدون داشتن ذرهای امکانات. و با نگاه وحشتزدهای که در چهرهاش میبینیم، درمییابیم که رویایش به یکباره فرو میریزد و خودش این شکست را به وضوح بیان میکند: «این خانهی زیبای من نیست.»
درست نقطه مقابل او جیکوبی است که مدام میخواهد این خانهی معلق را خوب جلوه دهد. خانهای که گویا مالک قبلی آن هم در تلاش برای راه اندازی مزرعهای در همان جا بوده اما موفق نشده و مردم محلی این مکان را نفرین شده میدانند.
«میناری» به زیبایی نشانمان میدهد که چگونه یک خانواده میتواند برای خواستههای نامشخص، ناپایدار و رویاگونِ پدر به تباهی برود و آرزوهایشان بدل به خاکستر شود و «چونگ» به طرز ماهرانهای به خانوادهای میپردازد که فدای خواستههای پدر شدهاند و اینگونه با تغییرات عاطفی بین پدر و مادر که دائما درگیر هستند سازگاری اجباری را بوجود میآورد که مخاطب عمیقا آن را احساس میکند. پدری که بیشک شرور داستانی نیست اما یک کاراکتر جاهطلب است، پدری که آنقدرها برایش مهم نیست که خانوادهاش در این زمین آب ندارند. پدری که هرگز دیوید یا خواهر بزرگترش آن را در مدرسه همراهی نمیکند. پدری که برایش آنچنان مهم نیست که اگر پسر کوچکش دیوید که مشکل قلبی دارد، حالش بد شود، میتواند یک ساعت راه تا رسیدن بیمارستان را تحمل کند یا نه.
اما با ورود عنصر بیرونی به داستان؛ مادربزرگی که برای رسیدگی به بچهها میآید، چرا که پدر و مادر مدت طولانی را صرف کار میکنند و آنها نیاز به مراقبت دارند، اوضاع دگرباره تغییر میکند. ورود مادربزرگ هم کودکانه است و هم خردمندانه، هم عجیب و غریب است و هم شوم.
آمدن مادربزرگ، تصمیمی است که باعث میشود بچهها ابتدا نگران شوند. سونجا، (یون یو جونگ) مادر مونیکا که گویا منبع اختلافاتی هم بوده است، وقتی به مزرعه میرسد، ما سریعا با او ارتباط برقرار میکنیم. اما دیوید خیلی مطمئن نیست از مادربزرگش و گویا او اصلا کاراکتری نیست که انتظارش را داشته است و در این بین هیچ تلاشی هم برای پنهان کردن ناامیدی خود نمیکند و صریحا و در بدو ورود مادربزرگش میگوید که او «بوی کره میدهد»، بوی تازهای که برایش خوشایند نیست. اما مادربزرگ و دیوید در همین اختلافات، یک ترکیب کاریزماتیک ایجاد میکنند و با شوخ طبعی فوقالعادهای فیلم را تغییر میدهند. سونجا کوکی نمیپزد و نمیتواند آشپزی کند یا کتاب بخواند و دیوید مدام شکایت میکند که او همانند یک مادربزرگ واقعی نیست و او را مجازات میکند به روش کودکانهی خودش.
اما بین این دو به زودی پیوند عمیقی برقرار میشود زیرا سونجا دقیقا همان چیزی را که دیوید به آن احتیاج دارد، درمییابد و دوستی آنها سرانجام ذهن و روح دیوید را از نگرانی آزاد میکند. نمونهی عینی این امر زمانی است که سونجا وی به دیوید میگوید: «بگذار مار جلوی چشممان باشد، چیزهایی كه پنهان میشوند خطرناک تر و ترسناکتر هستند» ولی این گفته فیالواقع به مسئلهی دیگری اشاره دارد، شاید به سم و خطر احساسات بیان نشده، برای همین است که دیوید سریعا حرف مادربزرگش را میپذیرد و با مادربزرگش گرم میگیرد و پس از آن، با نزدیك شدنشان به هم، احساسات عمیقتری شکل میگیرد و البته با چنین شکلی از عشق و احساس «چونگ» زودتر به ما نشان میدهد که حداقل یکی از آنها از این درام ظریف جان سالم به در نخواهد برد.
در «میناری» لطافت و ظرافت ویژهای وجود دارد که باعث میشود کل فیلم، حتی شکستها، طراوت بخش باشد و کل فیلم را همچون یک مرهم احساس کنیم که زخمهای کهنهمان را شفا میدهد. یک داستان ملایم و لطیف از خانوادهای که سعی دارند یکدیگر را به بهترین شکل ممکن دوست داشته باشند و در جستجوی رستگاری به سر میبرند.
داستان «میناری» بیشتر از دریچهی نگاه دیوید، دیده میشود و این دیدگاه به فیلم احساس شگفتی رویایی را القا میکند که به طور هماهنگ از طریق داستان سرایی، تصاویر زیبا و تماشایی، فیلمبرداری باشکوه، گفت و گوهای عمیق، شخصیت پردازی دقیق و سکوتهای پر معنی با فیلم همراه شویم. «میناری» ما را به دل این خانواده میبرد، خانوادهای که دنیای واقعی ابداعیشان که برایش برنامه چیدهاند، کم کم، ناپدید میشود. خانوادهای که در خانهی جدیدشان، آنچه را که در جست و جویش بودند و عمرشان را برای آن گذاشتهاند، پیدا نمیکنند و رویای آمریکایی هم نجاتشان نمیدهد و از آن رویا چیزی جز خاکستر برایشان باقی نمیماند.
در نهایت میتوان گفت «میناری» یک درام جمع و جور و تماشایی است که تک تک عناصر آن به وحدتی یکپارچه دست مییابند. فیلمنامهی منجسم که ذرهای اضافهگویی در آن دیده نمیشود، تصاویر با شکوه که رنج و درد اثر چه در فروپاشی رابطه و چه در آنچه که دیگر به وقوع نمیپیونند و چه در شکستهای پی در پی مرد خانواده که مدام چهارچوبهای اعتماد را فرو میریزد، نشان میدهد. تصاویری که به زعم لویناس به ما میگویند، انگار چیزی دلخراشتر از رنج در حال به وجود آمدن است، انگار هنوز باید نگران چیزی باشیم. انگار در حالت رخدادی بودهایم فراتر از رخدادی که تا انتها در رنج فاش میشود.
یاسمن اسمعیلزادگان
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
amink23
amink23
۱۷ بهمن ۱۳۹۹ ۲۱:۳۳
يكي از سكانسهاي جالب فبلم زماني هستش كه ديويد براي يك شب مهمان دوست آمريكايي خودش هست ، و در زمان صرف صبحانه در روز بعد ، متوجه ميشيم پدر آمريكايي ، شب رو اصلا بچه ها نبوده ، من فكر مي كنم ، پيچيدگي روابط خانوادگي در يك خانواده مهاجر ، و از طرفي آشنايي فرهنگي و همزاد پنداري اونها با محيط اطرافشون از سوي ديگه چالشييه كه اين خانواده بايد باهاشون دسته پنجه نرم كنه ، در كل يكم با نقدتون درباره كاراكتر پدر موافق نيستم . هرچند كه برداشت بيننده ها كاملا متفاوت مي تونه باشه ،من از خوندن نقدهاي فيلم در اين قسمت از سايت واقعا لذت مي برم ، با تشكر از زحماتتون.
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ