«گذشتهی ما هویتمان را تعریف میکند ولی آیندهمان را هر روز با تصمیماتمان شکل میدهیم.»
جی.دی ونس
تازهترین ساختهی «ران هاوارد» در منطقهای ییلاقی در کنتاکی و با جملات کشیشی که از رادیو پخش میشود آغاز میشود: «سال ۱۹۹۷ میلادی است. عصر شکوفایی. عظمت خلقت الهی، کرامت و برکت این زمین. تا به حال معجزهی زندگی نوین در نظر ما چنین پرشکوه نبوده. با این وجود برای بعضی از ما، رویای آمریکایی، امید منحصر به فرد مردم ما همچنان دور از دسترس است و با اینکه احساس تلخ کامی میکنیم و میخواهیم این بیعدالتی و حتی خداوند را نکوهش کنیم... و با اینکه ممکن است دیگران اعتقادات ما را به سخره بگیرند، بیایید نه تنها به خداوند بلکه به خودمان و منشمان ایمان داشته باشیم... و به تواناییمان برای برخاستن و حتی پرواز کردن... چه این پرواز نسلها در جریان باشد و چه آنقدر به تاخیر افتاده باشد که ایمانمان محدود شود، با این حال اجازه ندهید این ایمان از بین برود، در زمانی که خانوادههای سراسر جهان در حال از هم پاشیدن هستند...» و درست با جملهی فروپاشی خانوادهها، صدای کشیش از رادیو دیگر شنیده نمیشود و تصویر بر روی خانوادههایی میرود که تلاش میکنند کنار هم باشند و اساس خانواده را معنا بخشند.
«مرثیه هیلبیلی» (دانلود فیلم Hillbilly Elegy 2020 با لینک مستقیم)، تازهترین ساختهی تاملبرانگیز «ران هاوارد» برگرفته از یکی از پروفروشترین کتابهای خاطرات سالهای اخیر آمریکا، نوشتهی «گابریل جی دی ونس»، نویسندهای که از دل خانوادهای آشفته و در آستانهی فروپاشی آمریکایی خودش را بیرون میکشد و تحصیلاتش را در دانشگاه ییل و در رشتهی حقوق میگذراند و زندگیاش را با اتکا به هویتی که از گذشتهاش به همراه دارد و بدان افتخار میکند، میسازد. روایتی سرشار از ایمان، عشق، احساس، خواستن و برخاستن که با وجود زمان ۲ ساعت و ریتم آهسته مخاطب را چنان مجذوب میسازد که لحظهای نمیتوان از آن غافل شد.
«ژان بودریار» در کتاب مهمش «آمریکا» تصویر صریح و دقیق از آمریکا و آمریکاییها ارائه میدهد: «آمریکا نه رویاست نه واقعیت. نوعی حاد واقعیت است. زیرا آرمانشهری است که از همان ابتدا طوری رفتار کرده که انگار پیشاپیش تحقق یافته است. این جا همه چیز واقعی و عملگرایانه است، ولی با این همه خمیر مایهی رویاها نیز در همینجا وجود دارد. آمریکا یک تصویر تمام نگار غول پیکر است به این معنا که در تک تک عناصری که میبینیم، اطلاعات مربوط به کل وجود دارد. کوچکترین محل در یک بیابان، یک خیابان قدیمی در یکی از شهرهای غرب میانه، یک پارکینگ، یک خانه کالیفرنیایی، یک برگرکینگ، یا یک استودبیکر را در نظر بگیرید در این صورت کل امریکا؛ جنوب، شمال، شرق یا غرب را در اختیار دارید.» تصویری که «بودریار» از آمریکا نشان میدهد همان تصویری است که «ران هاوارد» در تازهترین ساختهاش به مخاطب نشان میدهد. هاوارد مخاطب را به زیبایی وارد حاد واقعیتی به نام آمریکا میکند و این گونه یک تصویر تمام نگار از آمریکا را خلق میکند و کل آمریکا را با هویت، تاریخ و فرهنگ خاص خودش در اختیارمان قرار میدهد.
آمریکایی با خیابانهای پهن، اغلب سبک معماری پرایری، متلها و یا فروشگاههای اکسپرس وسط بیابان، آزادی بیحد و حصر، فقر طبقهی کارگر، استفادهی بیحد از مخدر، هزینههای بالای زندگی، هزینههای بالای درمان، هزینههای بالای تحصیل، زنان قربانی، خانوادههای از هم پاشیده، مسئلهی طلاق و خانوادههای تک والد که از دههی ۶۰ میلادی رشد زیادی داشتهاند و در این میان البته تاکید به تلاش در زندگی و ساختن آینده از تصمیمهای درست در سرزمینی که هم میتواند رویایت را بسازد و هم میتواند آن را بدل به کابوس کند. و با تمام اینها مردمی را نشان میدهد که دست از تلاش برنمیدارند و با لبخند ایمنی همیشگی که روی لبانشان وجود دارد، اساسا میخواهند بگویند این کشور خوب است و من خوب هستم و ما بهترین هستیم. این همان آمریکایی است که آزادی آن همه را در حالت تعریف نشده رها ساخته است و در این آزادی بیقید و شرط، ما با پیکرههای نیمه جان و از پیش مردهای همانند مادر و مادربزرگ رو به رو هستیم که به وجود خود تردید دارند، چهرههایی که در نگاهشان، نگرانی، استرس و میل به فاجعه برق میزند اما مسئلهی بقا برایشان حائز اهمیت است و برای نجات خانواده دست به هر عملی میزنند.
داستان اصلی «مرثیه هیلبیلی» بعد از کنشهای پیش آغازین که مربوط به دوران کودکی کاراکتر جی.دی است به زمان حال میرسد و فیالواقع داستان به جدول زمانی دوگانه تبدیل میشود: تلاشهای کاراکتر جی.دی (با بازی اوون آزتالوس در کودکی و گابریل باسو در بزرگسالی) هنگامی که میفهمد مادرش بورلی (ایمی آدامز) در اثر مصرف بیش از حد هروئین در بیمارستان بستری شده است و درست زمانی که برای کارآموزی در یک شرکت حقوقی مشهور قرار مصاحبه دارد، برای نجات مادرش و شکستن چرخهی اعتیاد او به اوهایو میرود و پس از آن فلاش بکها و رجعت به گذشتهای را داریم که هویت او را ساختهاند. فلاش بکهایی از دوران کودکی و خانوادهاش که تماما در مارپیچ خودتخریبی کاراکتر بورلی به سر میبرند. خانوادهی پراکندهای که با وجود تمام سختیها تلاش میکنند با لبخند کنار هم در یک قاب عکس جا شوند.
هاوارد در این ناکامی و ناامیدی برخاسته از رویای آمریکایی سعی بر تعریف و تجدید بنیان معناباختهی خانواده دارد، نهادی که اساس آن با تحقق فرد شکل میگیرد و اساسا فرد در اثر فرایند تاریخی، نهادی را به عنوان خانواده تشکیل میدهد. نهادی که با احساس عشق شروع میشود و البته پایهی آن عقلانیت است و در درون آن مفاهیمی موضوعیت پیدا میکند از قبیل پیوند زناشویی، عشق، تملک، ثروت و منابع مالی و... دیگر متغیرهای کلیدی. و به زعم هگل، خانواده به عنوان اولین مرحلهی ظهور سوبژکتیو روح در عرصه تاریخی و خودآگاهی است که نقش مهمی به عنوان حلقه واسط برای تحقق جامعه مدنی و دولت را دارد. فیالواقع این گونه است که اگر خانواده شکل نگیرد؛ نه جامعه مدنی محقق میشود و نه دولت.
هاواراد به زیبایی نشان میدهد که چگونه خانواده به عنوان نهاد اجتماعی در آمریکا زوال پیدا یا به نوعی تحول مییابد و افزایش طلاق و خانوادههای بدون پدر و تک والد، روند تضعیف اصلی به نام خانواده را به وضوح مطرح میکند و پیامدهای اجتماعی جدی برای کودکان به همراه دارد و چگونه خانواده کارکرد، نفوذ اجتماعی و اقتدار خویش بر اعضا را از دست میدهد، کوچکتر میشود، پایداریش کمتر و جایگاهاش به عنوان یک ارزش فرهنگی تنزل مییابد و تنها تداوم بقا اهمیت مییابد نه کیفیت زیستن. آنچه که در صحنههای زیادی از فیلم میبینیم فیالمثل وقتی مادر معتاد، پسرش را بارها مجبور به ادرار میکند تا بتواند برای آزمایش ادرار او را ببرد و یا هربار برای زندگی بهتر تن به رابطهای نامشروع و نامطلوب میدهد، دزدی را به فرزندش یاد میدهد و یا مادربزرگی که تاکید میکند خانواده همه چیز است و فقط باید به بقای آن فکر کرد.
اما در این میان و با مرکزیت قرار دادن مفهوم خانواده، «هاوارد» نقبی هم به مسائل سیاسی میزند و فیلمش را از دورهی ریاست جمهوری کلینتون شروع میکند و نهایتا به دوره ریاست جمهوری اوباما میرساند، به عبارتی دو دورهی حکومت دموکراتها را با تمام سختیها نشان میدهد. درست است که برخی جمهوری خواهان آمریکایی صفاتی همچون خون شیطانی و ناپاک را به کلینتون نسبت میدهند اما کلینتون سیاستمدار نئودموکراتی بود که مدافع قوانین و برنامههای مختلفی بود که بسیاری از آنها تبدیل به قانون و یا از سوی قوه مجریه پیاده شدند. دورهی ریاست جمهوری او طولانیترین دورهی رشد اقتصادی در حال صلح به شمار میآمد. قانونگذاریها و سیاستهای اقتصادی بسیاری دیده شد و در کنارش اما خللهایی هم به آن وارد شد همچون رسوایی مشهور او که در فیلم هم در جایی دیده میشود که جی.دی در حال تماشای تلویزیون است و میخواهد برنامهی رسوایی مونیکا لوینسکی را ببیند اما مادربزرگش دیدن چندین بارهی ترمیناتور را مهمتر میداند.
البته ناگفته نماند که کتابی که «هاوارد» برای ساخت فیلمش انتخاب میکند، بعد از انتخاب دونالد ترامپ توجه ویژهای را به خود جلب کرد و به نظر میرسید گزارشی است تحلیلی از وضعیت طبقهی کارگر سفیدپوست آمریکایی در ایالتهای صنعتی. برخی معتقد بودند که این داستان نگاهی است به چگونگی نقش سیاستهای هویتی در انتخابات دونالد ترامپ و اینکه چطور منطقهای که «جی.دی.ونس» از آنجا آمده به یکی از کلیدیترین بلوکهای رای جمهوری خواه تبدیل شد. منطقهای که دلیل بوجود آمدن فقر و اعتیاد در بیشتر خانوادههای آن این بود که شرکتهای زغال سنگ، محلههای آپالاچی خود را به زمینهای بایر تبدیل کردند. «هاوارد» و «ونسا تیلور» فیلمنامه نویس، با کنار زدن این مفاهیم سیاسی، تلاش میکنند داستان را از طریق نگاه نئولیبرال خود بررسی کنند و بیشتر از همه به خانوادهی ونس تمرکز داشته باشند و غرق شدن در بحثهای سیاسی را کنار میگذارند و روی شخصیتها و مخربهای آنها و مضامین دیگر تمرکز میکنند که برای طیف وسیعی از بینندگان آشنا و در دسترس هستند. این فیلم شرح وقایع اعتیاد است که با یک داستان عجین شده است: داستان ۳نسل از یک خانواده.
ناگفته نماند که بازیهای درخشان فیلم تماما مخاطب را درگیر میکند، از «اوون آزتالوس»، «گابریل باسو»، «هیلی بنت» گرفته تا «ایمی آدامز» و «گلن کلوز» که میتوانند با حضور گسترده خود یک فیلم متوسط را هم میتوانند تماشایی کنند، بازیگرانی که مورد بارها بیمهری اسکار قرار گرفتهاند، اما وجودشان در یک فیلم کافی است تا میل و اشتیاق تماشا را برای مخاطب به وجود بیاورند.
در نهایت میتوان گفت هاوارد به جای تاکید بر تجدید سیستمهای آموزش و پرورش، دارایی، بهداشت و...، سخت کوشی و پشتکار را تبلیغ میکند و در این بازی اخلاقی نئولیبرالیستی که به ما ارائه میدهد، گویی یک مانیفست انگیزشی را مطرح میکند و در پس زمینه همهی عوامل سیستماتیک فقر و اعتیاد، اصرار میورزد که راه حل میتواند اعتقاد به رویای آمریکایی باشد، رویایی که اگر برایش تلاشی صورت نگیرد، میتواند به یک کابوس بیپایان بدل شود. «مرثیه هیلبیلی» تلاش میکند تا آن آداب و رسوم محبوب ملی را القا کند که به شما تأیید میکند میتوانید گذشتهی خود را با تمام مشکلات پشت سر بگذارید و صرفا با سخت کوشی، سرنوشت خود را تعیین و آیندهی خود را بسازید.
یاسمن اسمعیلزادگان
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید