دختری با خانواده کوچ نشینش در صحرا زندگی می کرده و عاشق مرد اسب سوار بوده است. اما قانون حاکم بر آن ایل قشقایی اجازه نمی داد تا عمویش ازدواج نکرده، او ازدواج کند و در پنجاه و هفت سالگی، عموی گبه همچنان مجرد است. در تمام این مدت مرد اسب سوار گبه را در صحرا دنبال می کند و...
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
hossein
hossein
۲۸ تیر ۱۳۹۸ ۱۰:۵۴
زندگی رنگ است!عشق رنگ است!! گبه را می توان عصاره ی زندگی دانست و یا افشرده ی طبیعت.گبه یاد آور حیات است،یادآور چرخه مدام و"رود روان"زندگی.داستان فیلم بازنمایی از مراحل زندگی ست یعنی ازدواج(عمو گبه)،تولیدمثل(تولد خواهر)و مرگ.در ادامه زایمان گوسفند هم حاکی از تداوم این چرخه است.البته تداومی که به وسیله عشق رقم می خورد و زیستن را در این بافته ی در هم تنیده بر آدمی مقدور می سازد. محسن مخملباف،نویسنده و کارگردان آثاری همچون گبه،بایسیکلران،سلام سینما و... را می توان جزو هنرمندانی دانست که در دوران هنری خود،جهان بینی و نگاه واحدی نداشتند.مخملباف را شاید بشود تجربه گرا خواند و یا دمدمی مزاج.اما به هر حال آثاری که از خود درسینمای ایران برجای گذاشت را نمی توان به راحتی نادیده گرفت. مخملباف در گبه راهی را ادامه می دهد که کیارستمی در "خانه دوست کجاست"و قبل تر از آن،فروغ فرخزاد در فیلم"خانه سیاه است"شروع کرده بودند.یعنی همان شاعرانگی.فضای شاعرانه ای که مخملباف به همراه یک ملودرام عاشقانه در سمفونی طبیعت،صدای پرندگان و شرشر آبهای جاری در هم می آمیزد و غزلی نوسروده را به مخاطبانش عرضه می دارد.از نکات قابل توجه در فیلم ،شیوه نامتعارف روایت داستان است.به طوری که "گبه جوان"،سرگذشت خود را ازآینده برای ما شرح می دهد.البته گویا در این بخش مخملباف سعی دارد مفهوم زمان را به کلی بی معنا کند و همان طور هم که در فیلم می بینیم گاه آینده در گذشته پیوند می خورد و زمان به طور نسبی جایگاه خود را از دست می دهد. در پایان می شود گفت گبه در کنار موسیقی حسین علیزاده،فیلمبرداری محمود کلاری و دیگر ویژگی هایی که گفته شد،از استانداردهایی برخوردار است که می توان آن را یک فیلم نسبتا خوب خواند و از آن لذت برد.
Oulipo
Oulipo
hossein
۳ مرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۳۴
شما بزرگوارید. من هم چون شما گاهی حرفی اگر گفتنی باشد در اینجا میگویم. امیدوارم بیشتر بنویسید. درود
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
hossein
hossein
Oulipo
۲۹ تیر ۱۳۹۹ ۲۳:۴۳
سلام دوست گرامی بله نوشته پُرست از لغزش ها نوشتاری. نقد پردازی که بماند اما شما بحساب کم تجربگی بنده حقیر بگذارید.در طول این یکی دو سال که شروع به نوشتن کردم برای اولین بارهست که فیدبکی از خوانندگان متن می گیرم.برای بنده مایه مباهته که مورد توجه شخصی مثل شما قرار گرفتم.بسیار علاقمندم از تجریبات شما استفاده کنم. دوستدار شما @hvf00
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
Oulipo
Oulipo
۲۹ تیر ۱۳۹۹ ۱۳:۲۶
من اتفّاقی به نوشتهای از شما برخوردم و دیدم از معدود کسانی هستید که درباره سینمای ایران مطالبی مینویسید و به آن علاقمندید. امیدوارم بیشتر چنین کنید چون جای سخن گفتن از سینمای خودمان بسیار خالیست در این میانه. و امّا... از شما عاجزانه خواهش میکنم که با گستردن چتر شاعرانگی بر سر مخملباف و از فرشِ فیلمسازی دست چندم به عرش شاعرانگیِ سینماییِ نه بیشباهت به مرحوم فرّخزاد برکشیدنش برای او جایگاهی که هرگز نداشته و نخواهد داشت نسازید. شما حق دارید شیفته «گبّه» باشید در گستره ذائقه خود امّا مخملباف را سینماگری با دید شاعرانه معرّفی کردن و او را میراثبر سینمای که و که انگاشتن نوعی دبّه درآوردن است در ساحت نقد. «شاعرانگی»، طبیعتنمایی و گوسفندپردازی و نمایش دادن واقعّیت اشیاء نیست بلکه حسّ و حال و فضاست و آنچه ما در خود بیدارش مییابیم با دیدن چیزی که به شعر نزدیک میشود. آنچه مخملباف به آن نائل میشود یک پوسته شبهشاعرانه است که اصالت تصویر و حس در آن جایگاهی ندرد، چون خودش متعلّق به این سینما نیست، و شاید به هیچ سینمایی؛ حال شما آن را تجربهگرایی بخوانید یا هر نام دیگری. درواقع «شاعرانگی» آچار فرانسه است در دنیای نقد ما، یعنی یکی از آن عناوین خوشزنگ امّا بیشکل که با چسباندنش به هر اثری میتوان حیثیّتی برایش دستوپا کرد و کسی هم نخواهد پرسید «این شاعرانگی که میگن چیچی هست حالا؟» درود
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ