مرلین
از دنیای باستان و دنیای آینده
غیر از زیبایی باقی نماند، و تو
خواهرک فقیر
که مدام در پی برادران بزرگترت میدوی
با خنده و گریهشان همآوا میشوی
و دلت میخواست دور از چشم دیگران
شالشان را بپوشی
و به چاقوی جیبی و کتابهاشان دست بزنی
تو خواهرک فقیر
دختر مردمان بیشیلهپیله
فروتنانه جلوهگر آن زیبایی بودی
بیآنکه خودت بدانی،
که اگر غیر از این بود
زیبایی نبود.
همچون گرد طلا بر باد برفت.
جهان به تو آموختش
پس زیباییات از آنِ جهان شد.
از دنیای ابلهانهی باستان
و دنیای بیرحم آینده
مگر آن زیبایی نماند که شرمش نمیشد
از جلب توجه به سینهی خواهرکانه
و شکمی کوچک که بهآسانی برهنه میشود
و به همین سبب زیبایی بود
آنگونه که سیاهان ِخانهبهدوش ملیح و زیبایند
و کولیان، و دختران دکانداران
که در مسابقات زیبایی میامی و رم فاتح میشوند.
همچون کبوترکی زرین بر باد برفت.
جهان به تو آموختش
پس زیباییات دیگر زیبایی نبود.
تو اما هنوز دخترکی بودی
ابله چون باستان
بیرحم چون آینده
و بلاهت و ظلم زمان حال
تو را از زیباییات دور کرد.
جسارت منفعلانه و بیحیایی مطیعانه
همواره در تو بود
مثل لبخندی نهان پشت اشک.
اطاعت از تو میخواهد سیلاب اشک را فرو بخوری
خودت را تسلیم دیگران کنی
و به چهرهی بس شادمان شفقتشان را خواهان باشی.
همچون سایهی سفید طلا بر باد برفت.
اینگونه بازمانده از دنیای باستان
بازخواسته از دنیای آینده
و در تملک دنیای حال
زیباییات دردی شد.
اکنون سرانجام برادران بزرگتر رو به تو میآورند
دمی از بازیهای خوفناکشان دست میکشند
از غفلت پیوستهشان برون میافتند
و از خود میپرسند:
«شاید مریلین، مریلین کوچک، راهنمای ما بوده باشد؟»
و اکنون تو خواهرک
تو که همیشه بیاهمیت بودی
خواهرک فقیر که همیشه لبخند بر لب داشتی
پیش از همگان از آستانهی جهانی میگذری
که به سرنوشت مرگش وا نهادهاند.
پازولینی
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
mahsaabl
mahsaabl
۱۵ مهر ۱۴۰۲ ۱۴:۴۱
جامع و مفید، به خیلی از سوالها پاسخ داد؛حیف که هیچ کدام ازین ها مونروی افسانه ای را زنده نمیکند…
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
keshavarz071
keshavarz071
۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ ۰۱:۵۲
مرلین از دنیای باستان و دنیای آینده غیر از زیبایی باقی نماند، و تو خواهرک فقیر که مدام در پی برادران بزرگترت میدوی با خنده و گریهشان همآوا میشوی و دلت میخواست دور از چشم دیگران شالشان را بپوشی و به چاقوی جیبی و کتابهاشان دست بزنی تو خواهرک فقیر دختر مردمان بیشیلهپیله فروتنانه جلوهگر آن زیبایی بودی بیآنکه خودت بدانی، که اگر غیر از این بود زیبایی نبود. همچون گرد طلا بر باد برفت. جهان به تو آموختش پس زیباییات از آنِ جهان شد. از دنیای ابلهانهی باستان و دنیای بیرحم آینده مگر آن زیبایی نماند که شرمش نمیشد از جلب توجه به سینهی خواهرکانه و شکمی کوچک که بهآسانی برهنه میشود و به همین سبب زیبایی بود آنگونه که سیاهان ِخانهبهدوش ملیح و زیبایند و کولیان، و دختران دکانداران که در مسابقات زیبایی میامی و رم فاتح میشوند. همچون کبوترکی زرین بر باد برفت. جهان به تو آموختش پس زیباییات دیگر زیبایی نبود. تو اما هنوز دخترکی بودی ابله چون باستان بیرحم چون آینده و بلاهت و ظلم زمان حال تو را از زیباییات دور کرد. جسارت منفعلانه و بیحیایی مطیعانه همواره در تو بود مثل لبخندی نهان پشت اشک. اطاعت از تو میخواهد سیلاب اشک را فرو بخوری خودت را تسلیم دیگران کنی و به چهرهی بس شادمان شفقتشان را خواهان باشی. همچون سایهی سفید طلا بر باد برفت. اینگونه بازمانده از دنیای باستان بازخواسته از دنیای آینده و در تملک دنیای حال زیباییات دردی شد. اکنون سرانجام برادران بزرگتر رو به تو میآورند دمی از بازیهای خوفناکشان دست میکشند از غفلت پیوستهشان برون میافتند و از خود میپرسند: «شاید مریلین، مریلین کوچک، راهنمای ما بوده باشد؟» و اکنون تو خواهرک تو که همیشه بیاهمیت بودی خواهرک فقیر که همیشه لبخند بر لب داشتی پیش از همگان از آستانهی جهانی میگذری که به سرنوشت مرگش وا نهادهاند. پازولینی
Sir_arshia
Sir_arshia
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ ۱۱:۲۱
?
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ
۱
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ