جان: آزادانه خواستن، مثل دو بال پروانه می‌مونه. اگه به یکیش دست بزنی، دیگه هیچوقت نمی‌تونی تا آخر عمرت پرواز کنی.

جان: بذار یه چیزهایی راجع به خدا بهت بگم. اون همه‌ی غریزه‌ها رو تو وجود همه‌ی انسانها قرار داده ولی میگه: نگاه کن منتهی دست نزن. دست بزن ولی طعمشو نچش. طعمشو بچش ولی قورتش نده. و تو همه‌ی این مدت داره به ریش منو و تو می‌خنده.

جان: غرور، بدون شک گناه مورد علاقه‌ی منه.

(در نقش شیطان)
بزار یک رازی راجب خدا بهت بگم.
اون عاشق تماشا کردنه