دانلود فیلم Branded to Kill 1967 (برند برای کشتن) با زیرنویس فارسی

Branded to Kill 1967

برند برای کشتن

  • امتیاز بدهید:

    • برای امتیاز‌دهی باید عضو باشید

  • ۰۲ دی ۱۴۰۲ ۲۳:۲۷

    اضافه شدن انکود جدید

    EPSiLON, CHD

  • ۰۲ دی ۱۴۰۲ ۲۲:۵۳

    اضافه شدن انکود جدید

    playHD

فارسی

English

یک آدمکش که آخرین مامورت خود را انجام می دهد با همسر خیانتکار خود و زنی اسرار آمیز که علاقه بسیاری به مرگ دارد دچار تضاد می شود و...

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۲۰ شهریور ۱۴۰۱ ۱۳:۵۵

نسخه ترمیم شده آن به تازگی از جشنواره ونیز جایزه گرفته. امیدوارم این مساله به بهتر و بیشتر دیده شدن این فیلم کمک کند.

نمایش اسپویل
۲۵ مهر ۱۳۹۸ ۱۳:۳۰

شهودِ مرگ در نقش بال و رفتار پروانه‌های در پرواز واژه‌ها در وصف این نمودار ذهن ژاپنی صدایی ندارند شاید "نوآر سوررئال" بایدش خواند

نمایش اسپویل
۷ اسفند ۱۳۹۸ ۱۶:۱۸

دوست من، از شما سپاس‌گزارم که خرده‌نوشتارهای من را قابل دانسته‌اید و به خواندنشان ساعتی وقت سوزانده‌اید. هویت آدمی، که بخش اعظم آن همان نام و جنسیت و تاریخ آغاز و انجام اوست، همان نوشتاری که بر سنگ مزار نقش می‌بندد دست‌آخر، همیشه بر گفته‌ها و کرده‌هایش سنگینی می‌کند. گاه بی‌نام و بی‌جنس و بی‌نشان بودن لازمه راحت نفس کشیدن و گفتن است. اما شاید حاجت به فریاد زدن در بیابان که همیشه با بشر بوده است امروز در این دست سرزمین‌های بی‌جغرافیا برآورده شود. و شاید این کلنجارهای بیهوده تمرینی باشد برای آویختن به مسائل مهم‌تر در جاهای واقعی‌تر. و شاید این همه وهم است و ما به دلایلی نادانسته اینگونه سرگردانیم. و بقول حلّاج: "دانش را اهلیست، ایمان را مراتبی و دانشان و دانشیان را تجاربی. و دانش دوگانه دانشیست: فروهشتنی، و فراگرفتنی. و دریا دوگانه دریاییست: برنشستنی، و ناگذشتنی."* شاید مقصود فروهشتنِ فراگرفتنی‌ها باشد و نشستن بر ناگذشتنی‌ها. درود بر تو که در این هیچ‌زار به پرسش‌گری نشستی و بذری افشاندی ............. *از شطحیات حلّاج، ترجمه بیژن الهی

نمایش اسپویل
۶ اسفند ۱۳۹۸ ۲۳:۴۳

آقای Oulipo نوشته‌هاتان را در این سرزمینِ نیستی خواندم، تک تک‌شان را. چرا خواندم چون بیان‌تان سنجیده بود و منسجم؛ تلاش می‌کردید آنچه را که در چشم‌اندازِ شخصیِ ذهن‌تان، با دقت و از سرِ سرشت‌ برگزیده‌‌اید با واژه‌هایی به جا، به نمایش بگذارید. اما این تنها دلیل خواندنم نبود. در پی این بودم بدانم چه می‌شود آدمی بعد از آن همه خوب خواندن و خوب دیدن و خوب شنیدن، سر به سرزمینِ نیستی می‌نهد و با همه‌کس و هیچ‌کس در می‌آمیزد. و راستش، در این گردش چند ساعته، سوال‌هایی برایم پیش آمد. اینکه آیا همین ترسِ از سرگردانیِ ناخواسته‌ی روح آدمی، در ناکجاآبادهای این چنینی نیست که بسیاری را از وسواسِ در خوب دیدن، از همان آغاز بر حذر می‌دارد تا مبادا که به چنین سرنوشت‌ مبهمی دچار شوند؟ آیا همه می‌توانند از این دیدِ وسواس‌گونه، جان سالم به در برند وقتی که بعد از نظاره‌ی چیزهای اصیلِ معدود‌، دیگر چیزِ اصیلِ تازه‌ای برای‌شان باقی نمی‌ماند و تکرار آنچه از قبل بوده، می‌شود سرنوشت‌ِ حوصله سر بر شان؟ راستش را بخواهید بعدَش به این فکر افتادم که شاید هر کسی را نباید به خوب دیدن، ترغیب نمود چون در این وادی، سرانجام لحظه‌ای هست که باید آفرید و خب، آیا همه را این توان‌ِ آفرینش هست؟ و اینکه آیا بهتر نیست آدمیانِ ساده‌بین را به حالتِ خلسه‌وارِ موج‌سواری‌هاشان در آب‌های کم‌عمق وانهاد و گذاشت که رودخانه‌ی حوادث، آنان را به پیش برد و به وجد آورد؟ نمی‌دانم شما که هستید و چه هستید و چه شما را به این‌جا کشانده، اما خودم را خوب می‌دانم که چرا به این‌جا کشیده شده‌ام: فاصله گرفتن برای اندکی تا که شاید فراموشی، سر و کله‌اش باز پیدا شود و برم گرداند به آنچه حالتِ عادی می‌نامندش.(عادت ندارم این شکلی بنویسم ولی خب دیگه..گاهی تجربه یه چیز تازه، بامزه‌س.)

نمایش اسپویل