کریشتوف کیشلوفسکی
کریشتوف کیشلوفسکی کارگردان و فیلمنامهنویس اهل کشور لهستان بود. وی به خاطر ساخت سریال تلویزیونی ده فرمان(1989)، زندگی دوگانه ورونیک(1991) و سه گانه سه رنگ(1991 تا 1994) مشهور می باشد. کیشلوفسکی در طول دوران فعالیتش صاحب تعداد زیادی جایزه بین المللی شده است. از جمله جوایز او می توان به جایزه بزرگ فستیوال کن در سال 1988، جایزه فیپرسکی در سال های 1988 و 1991، جایزه فستویال فیلم ونیز در سال 1989، شیر طلایی در سال 1993 و خرس نقره ای فستیوال برلین در سال 1994 اشاره کرد. همچنین وی در سال 1995 نامزد دریافت اسکار بهترین کاگردان و بهترین نویسنده گردید. در سال 2002 نیز او در لیست ده کارگردان برتر تاریخ از انستیتو فیلم بریتانیا در رتبه دوم قرار گرفت. کیشلوفسکی در تاریخ ۲۷ ژوئن ۱۹۴۱ در ورشو به دنیا آمد. او به دلیل بیماری پدرش که مبتلا به سل بود به شهرهای مختلفی سفر کرد. در ۱۶ سالگی در یک دوره آموزش آتشنشانی شرکت کرد اما پس از ۳ ماه آن را رها کرد. سپس در سال ۱۹۵۷ وارد دانشگاه ورشو در رشته تئاتر گردید. اما پس از مدتی برای آنکه می خواست کارگردان شود و آن زمان دوره کارگردانی تئاتر نبود دانشگاه را ترک و به عنوان خیاط تئاتر مشغول به کار شد. سپس با تلاش فراوان و فرار از خدمت سربازی بلاخره توانست وارد مدرسهٔ فیلم لودز، جایی که کارگردانان معروفی از قبیل آندره وایدا و رومن پولانسکی در آنجا درس خوانده بودند، گردد. در آن سال ها که دولت وقت سیاست های سرکوب گرایانه بسیاری در قالب فیلمسازان داشت، اما در آن مدرسه آزادی هنری نسبتاً زیادی به آن مدرسه اعطا کرده بود، کیشلوفسکی علاقه زیادی به ساخت و کارگردانی فیلم های مستند پیدا کرد. مستندهای کیشلوفسکی بیشتر به زندگی روزمره شهروندان، کارگران و سربازان معطوف می شد. اما اکثر فیلم های مستند او که در تضاد با حکومت بود با سانسور فراوان به نمایش درمی آمد. از جمله این مستندها می توان به کارگران ۷۱: در نبود ما، چیزی درباره ما نیست(1971) اشاره کرد که دربارهٔ دلایل اعتصابات سال ۱۹۷۰ کارگردان بود. از دیگر مستندهای او می توان به عشق اول(1974)، سوابق کاری (1975)، بیمارستان(1976)، از دیدگاه کارگر شبکار هتل(1978)، تاکینگ هدز(1980) واشاره کرد که آخرین مستند او که، ایستگاه(1980) نام داشت باعث شد مستند را کنار گذاشته و به ساخت فیلم های داستانی بپردازد که به او آزادی هنری میداد و میتوانست زندگی روزمره را صادقانهتر به تصویر بکشد. اولین فیلم غیر مستند او فیلمی تلویزیونی به نام کارکنان (۱۹۷۵) بود که اولین جایزهاش را از جشنواره مانهایم بدست آورد. فیلمنامهٔ این فیلم نیز توسط کریستوف کیشلوفسکی نوشته شدهاست. این فیلم درباره مهندسانی بود که روی ساخت یک صحنه نمایش کار میکردند. بازیگران این فیلم همگی بازیگران غیرحرفهای و فیلم نیز به شیوه ای مستندگونه ساخته شد. در مقایسه با فیلمهای قبلی کیشلوفسکی (سوابق کاری و راهروی زیرزمینی) این فیلم در حال گذار از نمایش واقعیات مستند به دنیای درون انسانها است اما کماکان سبک مستند روایت آن حفظ شدهاست. صحنهای از فیلم که در آن رومک برای رسیدن به قطار میدود، پیشتصویری از فیلم شانس کور(1981) و صحنهٔ اصلی آن است که در آنجا ویتک به دنبال قطار میدود. زخم (1976) فیلم بعدی به کارگردانی کریستوف کیشلوفسکی است که فیلمنامهٔ این فیلم توسط رامولد کارارس و کریستوف کیشلوفسکی نوشته شدهاست. داستان این فیلم درباره ساخت یک کارخانهٔ جدید مواد شیمیایی در شهرکی محروم به نام اولکو می باشد که اهالی منطقه مخالف احداث کارخانه هستند. شیفته دوربین(1979) فیلمی لهستانی به کارگردانی کریستوف کیشلوفسکی است که یرژی استور، مالگورزاتا زابکوفسکا، اوا پوکاس، استفان چیزفسکی، یرژی نوواک، کریشتف زانوسی و آندری یورگا در آن بازی می کردند. داستان این فیلم درباره کارگر کارخانهای می باشد که پس از اینکه یک دوربین فیلمبرداری شانزده میلیمتری می خرد، کم کم به فیلم سازی می پردازد و در کارش پیشرفت می کند. کریشتف زانوسی یک سینماگر روشنفکر لهستانی که نگاه انتقادی روشنی به آحادِ جامعه کمونیستی دارد و حضورش در این فیلم تاثیر زیادی در آن داشت. فیلم بهعنوان یک محور همین جامعه، مضمون جالب و ظریفی دارد: نقش دوربین سینما در مشاهده زندگی و احیاناً تعهدی که آدمِ پشت دوربین به موضوعهایش داشته باشد. کارگردان آماتورِ فیلم آماتور کمکم با این واقعیت روبهرو میشود که تماشای زندگی از پشت لنز دوربین عوارضی در زندگی خودش خواهد داشت. این فیلم برنده جایزه اصلی از جشنواره جهانی مسکو گردید. کیشلوفسکی پس از کارگردانی فیلم صلح (1980) با ایفای نقش یرژی اشتور، فیلم روز کوتاه کاری(1981) را که درباره وقایع تظاهرات کارگران را در ژوئن ۷۶ در رادوم می باشد را کارگردانی کرد. وضعیت ارائه شده در این فیلم بر اساس اتفاقات واقعی بوده و فضای فیلم تا حد زیادی مستند سازی اتفاقات واقعی میباشد. فیلم دز سال ۱۹۸۱ به پایان رسید اما سر انجام در سال ۱۹۹۶ در تلویزیون به نمایش در آمد. با این حال در طی این ۱۵ سال چندین بار در انجمنها و باشگاه فیلم به نمایش در آمد. فیلم بعدی کیشلوفسکی نیز که بخت کور(1981) نام داشت تا چند سال از سوی مقامات دولتی لهستان حق انتشار نداشت و بعد از آن در تاریخ ۱۰ ژانویه ۱۹۸۷ در این کشور انتشار یافت. داستان این فیلم سه زندگی متفاوت شخصیت اصلی آن را که در ایستگاه قطار رخ می دهد به تصویر می کشد. در واقع کیسلوفسکی با ظرافت تمام طرحهای ذهنیش را در خدمت هر چه بهتر نظریاتش و نمایش خط باریک بین هر یک از این سرگذشتها به کار می گیرد و در قالبی ساده سه احتمال را برای آینده سیاسی لهستان و عواقب آن پیش بینی میکند. در هر سه داستان شخصیت اصلی فیلم زندگی عادیش را در کنار فعالیتهای خاص آن داستان دارد. یعنی او آزاد است که عشق بورزد و زندگی کند و حتی راه زندگیش را تعیین کند؛ اما این آزادی در یک مجموعه بزرگتر کاملاً محدود شده است و این همان نقطه کور بخت او است. کیسلوفسکی عجین شدن سیاست با زندگی را در جامعه توتالیتر در حال گذار لهستان با ظرافت به نمایش می گذارد و محکوم می کند و اینچنین است که انسانی که او خلق میکند یک زندانی است در گرداب دریای سیاستمداران. در همین دوران کیشلوفسکی همراه با چند کارگردان دیگر لهستانی از جمله آندره وایدا به عنوان اعضای جنبش رهایی مطرح شدند. جنبشی که به دغدغههای اخلاقی در سینما معقتد بود. ارتباط او با این کارگردانان توجه دولت لهستان را برانگیخت و باعث سانسور و فیلمبرداری یا تدوین مجدد فیلمهای او در این دوران شد. وی سپس اولین فیلم صریح سیاسی خود را با نام پایانی نیست(1984) کارگردانی کرد. این فیلم نمایشگر دادگاههای سیاسی در لهستان در زمان حکومت نظامی، از دیدگاه روح یک وکیل و همسر بیوهاش است. هم دولت و هم مخالفان از فیلم به شدت انتقاد کردند. قهرمان این فیلم، وکیلی است مأیوس از ساز و کار عدالت انسانی که مرگ را ترجیح میدهد و کیشلوفسکی با سپردن بخشهائی از فیلم به این راوی مرده، حال و هوای غریبی به فیلمش میبخشد. این فیلم مسئله مرگ و رمز و رازش و تأثیری که بر دنیای زندگان دارد را به تصویر می کشد. کریشتوف کیشلوفسکی در سال 1988 دو فیلم به نام های فیلمی کوتاه درباره کشتن(1988) و فیلمی کوتاه درباره عشق(1988) کارگردانی کرد. این دو فیلم در مجموعه ده فرمان(1989) وی به عنوان اپیزودهای پنجم و ششم استفاده شد. داستان فیلمی کوتاه درباره کشتن(1988) درباره پسر جوانی می باشد که یک راننده تاکسی را کشته و محکوم به اعدام می شود. آنچه موجب شد این فیلم یک سر و گردن از فیلمهای مشابه که در مذمت اعدام ساخته شدهاند (مثل میخواهم زنده بمانم!(1985) از رابرت وایز) بالاتر قرار بگیرد، برخورد دقیق با مسئله اعدام و بخشیدن بُعد متافیزیکی به آن است. این فیلم برنده جایزه هیئت داوران جشنواره فیلم کن گردید. فیلمی کوتاه درباره عشق(1988) نیز درباره جوانی 19 ساله است که عاشق زن 30 ساله همسایه اش می شود. اما به دلیل ناتوانی از برقراری رابطه با او خودکشی کرده ولی نجات می یابد و از آن پس زن است که عاشق او می شود. سبک بصری متین و باوقار کیشلوفسکی، در اینجا روان و فارغ از برخی اداهای آثار بعدی او، با داستان ساده اما عمیقش کاملاً تناسب دارد و بهرغم زمان کوتاهش تا مدتها در ذهن تماشاگر میماند. دهفرمان (۱۹۸۸) مجموعهای از کیشلوفسکی است از ده فیلم کوتاه که در مجموعهای آپارتمانی در ورشو فیلمبرداری شد. این مجموعه شامل ۱۰ قسمت یک ساعته ملهم از ده فرمان موسی است. هر قسمت از مجموعه موقعیت شخصیتهایی در لهستان امروزی را در مواجهه با یک یا چند موضوع اخلاقی یا معنوی مورد کاوش قرار میدهد و به بازتاب آن فرامین موسی در زندگی روزمره میپردازد. هر یک بر اساس یکی از فرمانهای «دهفرمان» حضرت موسی، برای تلویزیون لهستان و با سرمایهگذاری آلمان غربی ساخته شد. این مجموعه در حال حاضر یکی از بهترین مجموعه فیلمهای تحسین شده توسط منتقدان در همه دورانها است. کیشلوفسکی و کریستف پیسیویچ فیلمنامهنویسان مجموعه بودند و قرار بود ده کارگردان مختلف این ده قسمت را بسازند. اما کیشلوفسکی خود را ناتوان از کنترل همه پروژه یافت و سرانجام تمام قسمتها را او کارگردانی کرد و تنها مدیران فیلمبرداری متفاوت بودند. این فیلم، هفتمین فیلم برتر دنیا از منظر سینمای معناگراست. چهار فیلم آخر کیشلوفسکی تهیهکنندگان خارجی داشت. بیشتر با سرمایهگذاری فرانسه و بهویژه با تهیهکنندگی مارین کارمیتز ساخته شد. این فیلمهای متکی بر اخلاق و امور ماورایی بودند با زمینههایی شبیه دهفرمان اما در سطوحی بیشتر انتزاعی، بازیگران کمتر، داستانهای فرعی بیشتر و توجه کمتر به اجتماع. لهستان در این فیلمها بیشتر از دید یک اروپایی بیگانه به نمایش درمیآمد. هر چهار فیلم با کمی اختلاف با موفقیت تجاری روبرو شدند. اولین آنها زندگی دوگانه ورونیک (۱۹۹۰) با بازی ایرن ژاکوب بود. موفقیت تجاری این فیلم به او اجازه داد تا سرمایه لازم برای ساخت آرزوی خودش (ساخت سهگانهٔ سهرنگ) را فراهم سازد. موسیقی مشهور متن فیلم ساختهٔ آهنگساز لهستانی، زبیگنف پرایزنر است. این فیلم هم از حیث فنی و بصری و هم از حیث هنر شخصیتپردازی و پیشبرد داستان و درام از دستاوردهای مهم سینما در دهه ۱۹۹۰ میلادی است. زندگی دوگانه ورونیک به نوعی بخشهایی از سهرنگ فیلم بعدی کیشلوفسکی را در خود دارد. داستان این فیلم درباره زندگی دوگانه شخصیت زن فیلم ورونیکا می باشد که یکی آوازخوان می شود و یکی معلم مدرسه. ایرنه ژاکوب جوان در زندگی دوگانه ورونیکا، شخصیت یک زن غمگین را به نحوی درخشان اجرا میکند. او برنده نخل طلای بهترین بازیگرنقش اول گردید. سه گانه سه رنگ: آبی(1993)، سفید(1994) و قرمز(1994) فیلم های بعدی به کارگردانی کیشلوفسکی می باشد. سه رنگ: آبی(1993) با بازی ژولیت بینوش، بنوآ رژن، هلن ونسان و فلورانس پرنل درباره زنی می باشد که با از دست دادن شوهر و دخترش در یک تصادف تلاش میکند از خاطرات و دلبستگیهای گذشتهٔ خود جدا شده و در پاریس و در آپارتمانی به تنهایی و در انزوا زندگی می کند تا اینکه با پی بردن حقایقی از زندگیش به این نتیجه میرسد که انسان هرگز نمیتواند آنگونه که خود میخواهد زندگی کند. شروع خوب، زاویهٔ نگاه فریبنده، طراحی حرکت فیلم، شخصیتپردازی مفهومی از نکات مثبت این فیلم می باشد. استفاده از تکنیکهای فید این/ فید اوت با رجوع دوباره به زمان حال برای متوقف کردن زمان در ذهن شخصیت اصلی فیلم، أکید روی نماهای درشت، تابش نور آبی و بازتاب آن در چهرهٔ زن، استخر با رنگ غالب آبی و تأکید بر حضور شخصیت اصلی فیلم و شنا کردن او در آن و ... این همه تنها چند نمونه از تصاویر استعاری، برای راهیابی به جوهرهٔ درونی فیلم است. سه رنگ: سفید(1994) دومین بخش از سهگانهٔ سه رنگ کیشلوفسکی است که مفهومی سیاسی پنهانی دارد. همچون در آبی، فیلمبرداری سفید هم برداشت از رنگ بهکاررفته در عنوان را دشوار میسازد: آسمان، تقریباً همیشه، سفید است و چشمانداز لهستان پرفپوش و سفید بهتصویر در آمده است. همچنین، غلیان سفید نشان ارگاسم تأخیری است. در صحنۀ آغازین در دادگاه، ژولیت بینوش، بازیگر نقش ژولی در آبی، اتفاقاً، وارد اتاق دادگاه میشود، که این صحنه در فیلم پیشین دیده شده است. سه رنگ: قرمز(1994) نیز آخرین بخش از این سهگانهٔ می باشد که هم از حیث فنی و بصری و هم از حیث هنر شخصیت پردازی و پیشبرد داستان و درام از دستاوردهای مهم سینما در دهه ۱۹۹۰ است. اما اوج هنر کارگردانی کیشلوفسکی در بازی گیری از بازیگرانش است که این مزیت در سرخ هم مثل آبی و سفید بسیار به چشم میآید؛ بازی ایرن ژاکوب در دو فیلم کیشلوفسکی یعنی همین قرمز و زندگی دوگانه ورونیک فوقالعاده و از بهترین بازیهای دو دهه اخیر است و در فیلم دیگری چنین بازی درخشانی نکرده است. این سه فیلم جوایز جهانی بسیاری را برای او به ارمغان آوردند. از جمله شیر طلایی بهترین فیلم و شیر نقرهای بهترین کارگردان از جشنواره ونیز و خرس طلایی بهترین کارگردان از جشنواره برلین همراه با سه بار نامزدی اسکار بهترین فیلم خارجی. سهگانهای که دستاوردی مهم در سینمای مدرن به حساب میآیند. کیشلوفسکی در ۵۴ سالگی در ۱۳ مارس ۱۹۹۶ در حین عمل باز قلب، از حمله قلبی درگذشت و در قبرستان پوازکی در ورشو به خاک سپرده شد. او پس از گذشت سالها از درگذشتش همچنان یک از کارگردانان مهم و تأثیرگذار اروپایی است که آثارش در جهان تدریس میشوند. در سال ۱۹۹۳ کتاب «کیشلوفسکی از زبان کیشلوفسکی» توصیفی از او همانند آثار خودش بر پایه گفتگوهای او با دانیوش استوک به چاپ رسید. همچنین فیلمی بر اساس زندگی او با نام «کریشتوف کیشلوفسکی: من آدم متوسطی هستم» (۱۹۹۵) به کارگردانی کریشتوف ویرزبیکی ساخته شدهاست.
قابلیت پخش آنلاین هم بر روی سایت اضافه شده است. برای استفاده از این بخش بر روی تماشای آنلاین فیلم خارجی کلیک نمایید.فیلموگرافی
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
Sajjad.Sj
Sajjad.Sj
۱۵ فروردین ۱۳۹۹ ۱۱:۳۰
زندگی تو این دنیای تعریف نشده کار سختیه... سوال اینه که چجوری زندگی کنیم. چجوری زندگی کنیم که بتونیم تو آیینه به چشمهای خودمون نگاه کنیم؟ -کریشتوف کیشلوفسکی- از اساطیر بزرگ لهستان :)))
۱
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ