جالبه، در رابطه با همچین انیمهی فوق العادهای کسی نظری نداده. انقدر که خودم شیفتهی فضاسازی و خوش ساخت بودن انیمه شدم احساس میکردم استقبال بیشتری ازش شده باشه. بعد از مدتها یه انیمهی سیزده قسمتی (با محاسبه یک قسمت فرعی ویژه در آخر سریال) درست و حسابی دیدم. ۹۱ روز. میشه گفت این سریال الهام گرفته از سه گانه پدرخواندهست و یه سناریوی خیلی دقیق و حساب شده و فوق العاده، شاید بهتر و گیراتر از خود پدرخوانده داره.
یه روایت مافیایی از یک جوونی که برای انتقام از خانوادهی از دست رفتهش، هویت خودشو تغییر میده و به دنبال اولین سرنخی که به دستش میرسه، برای انتقام خانوادگیش کمر میبنده. لاولس، یا بیقانون(Lawless) شهری که توسط خانواده های مافیایی، سالهاست تحت کنترله و جنایاتی که در حین عملیاتهای شومشون انجام میشه، یکم اوضاع رو بدخیم کرده که عواقب بدی رو برای خانواده ها و سردسته هاشون به همراه داره.
میتونم بگم یه روایت فوق العاده جذاب و قابل تاملی پیش روتونه. جنایت، خانواده، جاهطلبی، قدرت و درنهایت انتقام. تمام موضوعاتی که ۹۱ روز به اونها چه درست و چه غلط با یک دیدگاه صریح میپردازه.
از برداشت هایی که خودم از سریال داشتم صحبت نمیکنم تا یکم دستتونو برای درک و تحلیل این قصه باز بزارم.
اعتماد و رفاقت در یک باند مافیایی و یک زندگی ای که برپایه خلاف و آدمکشی و جنایت بنا شده، طور دیگه تعریف، و شاید تعریف نشه.
با توجه به مفهومی که سریال به بیننده منتقل کرده، میشه گفت که توی زندگی دنبال معنا و مفهوم برای هرچیزی نباشین، معنا و مفهوم با گذر زمان به وجود میاد. دوچرخهای که روش نشستی و رکاب نمیزنی با جدا شدن پاهات از زمین، بلافاصله زمین میزنتت. هم میتونی به معنا و مفهوم رکاب زدن در اون لحظه فکر کنی و هم بدون تامل به چیزی که گذشته و چه اتفاقی قراره بیفته رکاب بزنی و به هیچ چیز فکر نکنی و فقط سرعتت رو بیشتر کنی. درنهایت هم فقط رکاب میزنی، تا زمانی که خسته بشی و به پاهات استراحت بدی. اونموقع نه دیگه دلیلی برای فکر کردن به مفهوم رکاب زدن داری و نه انرژی ای که ذهنتو باهاش مشغول کنی. چشمهاتو میبندی و استراحت میکنی و به فلسفه رکاب و دوچرخه سواری بی اهمیت میشی. شاید هم با چندبار رکاب زدن معنا زده بشی و از دوچرخه بیای پایین، شاید هم زمین بخوری. با زمین خوردنت، هم میتونی بلند شی و دوباره ادامه بدی و هم میتونی برای مدتی بیخیالش بشی.
تصمیم هایی که آویلیو میگیره و نتیجهای که ثمرهی اعمالشه، از این گزاره خارج نمیشه. بحرانی که آویلیو از ابتدا تا آخر قصه باهاش دست و پنجه نرم میکنه و رفاقتی که در انتها با یک فرجام خوشایند به این بحران پایان میده.
درآخر هم بگم که انیمهی شاهکاریه، تو دیدنش شک نکنین...
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
MercrooFA
MercrooFA
۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ ۱۹:۰۹
جالبه، در رابطه با همچین انیمهی فوق العادهای کسی نظری نداده. انقدر که خودم شیفتهی فضاسازی و خوش ساخت بودن انیمه شدم احساس میکردم استقبال بیشتری ازش شده باشه. بعد از مدتها یه انیمهی سیزده قسمتی (با محاسبه یک قسمت فرعی ویژه در آخر سریال) درست و حسابی دیدم. ۹۱ روز. میشه گفت این سریال الهام گرفته از سه گانه پدرخواندهست و یه سناریوی خیلی دقیق و حساب شده و فوق العاده، شاید بهتر و گیراتر از خود پدرخوانده داره. یه روایت مافیایی از یک جوونی که برای انتقام از خانوادهی از دست رفتهش، هویت خودشو تغییر میده و به دنبال اولین سرنخی که به دستش میرسه، برای انتقام خانوادگیش کمر میبنده. لاولس، یا بیقانون(Lawless) شهری که توسط خانواده های مافیایی، سالهاست تحت کنترله و جنایاتی که در حین عملیاتهای شومشون انجام میشه، یکم اوضاع رو بدخیم کرده که عواقب بدی رو برای خانواده ها و سردسته هاشون به همراه داره. میتونم بگم یه روایت فوق العاده جذاب و قابل تاملی پیش روتونه. جنایت، خانواده، جاهطلبی، قدرت و درنهایت انتقام. تمام موضوعاتی که ۹۱ روز به اونها چه درست و چه غلط با یک دیدگاه صریح میپردازه. از برداشت هایی که خودم از سریال داشتم صحبت نمیکنم تا یکم دستتونو برای درک و تحلیل این قصه باز بزارم. اعتماد و رفاقت در یک باند مافیایی و یک زندگی ای که برپایه خلاف و آدمکشی و جنایت بنا شده، طور دیگه تعریف، و شاید تعریف نشه. با توجه به مفهومی که سریال به بیننده منتقل کرده، میشه گفت که توی زندگی دنبال معنا و مفهوم برای هرچیزی نباشین، معنا و مفهوم با گذر زمان به وجود میاد. دوچرخهای که روش نشستی و رکاب نمیزنی با جدا شدن پاهات از زمین، بلافاصله زمین میزنتت. هم میتونی به معنا و مفهوم رکاب زدن در اون لحظه فکر کنی و هم بدون تامل به چیزی که گذشته و چه اتفاقی قراره بیفته رکاب بزنی و به هیچ چیز فکر نکنی و فقط سرعتت رو بیشتر کنی. درنهایت هم فقط رکاب میزنی، تا زمانی که خسته بشی و به پاهات استراحت بدی. اونموقع نه دیگه دلیلی برای فکر کردن به مفهوم رکاب زدن داری و نه انرژی ای که ذهنتو باهاش مشغول کنی. چشمهاتو میبندی و استراحت میکنی و به فلسفه رکاب و دوچرخه سواری بی اهمیت میشی. شاید هم با چندبار رکاب زدن معنا زده بشی و از دوچرخه بیای پایین، شاید هم زمین بخوری. با زمین خوردنت، هم میتونی بلند شی و دوباره ادامه بدی و هم میتونی برای مدتی بیخیالش بشی. تصمیم هایی که آویلیو میگیره و نتیجهای که ثمرهی اعمالشه، از این گزاره خارج نمیشه. بحرانی که آویلیو از ابتدا تا آخر قصه باهاش دست و پنجه نرم میکنه و رفاقتی که در انتها با یک فرجام خوشایند به این بحران پایان میده. درآخر هم بگم که انیمهی شاهکاریه، تو دیدنش شک نکنین...
۶
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ