۱۴۰۰ مرداد ۳۱ ۲۰:۱۲ خیلی ممنون کوشیار جان. من هم دقیقا باهات موافقم و خیلی سلیقه هامون هم شبیه به هم هست. من منظورم دقیقا هیجان نبود بلکه کنش بود. یعنی سرعت رو به جلو داستان. تصمیمهای شخصیت اصلی و اتفاقهایی که میوفته به هم پیوسته و منسجم باشه که تو این فیلم قطعا انسجام رو داشت و الان هم واقعا به سیر اتفاقهای فیلم نگاه کردم دیدم واقعا جای ایراد نداره. خیلی قشنگ سکانسها کنار هم قرار گرفتن و من هم با شما خیلی موافقم که فیلم خیلی خاصه و حرفم رو پس میگیرم و شما درست میگی. یک چیز دیگه ای هم که میخواستم اضافه کنم در مورد تعلیق در فیلمه. اینکه ما میدونیم دقیقا چه اتفاقی قراره بیوفته؛ یعنی میدونیم که شوالیه سبز قراره گردنشو بزنه ولی همچنان داستان رو دنبال میکنیم. تعلیق در اصل یعنی انتظار برای رخ دادن چیزی که میدونیم قراره اتفاق بیوفته که به زیبایی تو این فیلم اجرا شده.
۱۴۰۰ مرداد ۳۰ ۲۳:۲۲ خطر اسپویل دوست عزیز من نمیخوام مجادله و بحث کنم. من از این فیلم لذت بردم و فقط میخوام بگم که داستان فیلم ساختار مشخصی داره. اول و پایانی داره. حالا به صورت خلاصه اینطوری داستان رو میگم: پسری هست به نام سر گاوین که به توطئه مادرش (که جادوگر هست و البته دو زن دیگه) و برای فرار از بیکاری و مستی و اینکه هیچ داستان به خصوصی در کل زندگیش اتفاق نیافتاده؛ دعوت شوالیهی سبز رو قبول میکنه. که خودتون بهتر میدونید که سال بعد باید راهی سفری بشه به سوی اون معبد. اصل داستان این سفره که خود گاوین میخواد بعد از این سفر یک آدم دیگهای بشه، یک شوالیه، و آدم شریفی بشه برگرده به شهرش. در عین حال هم از قولش به شوالیهی سبز میترسه، به اینکه نکنه واقعا شوالیه سبز گردنشو بزنه و این فقط یک بازی ساده نباشه. در آخرین مکان قبل از رسیدن به معبد، به قلعهای میرسه که دو زن و یک مرد اشراف زاده هستن که نجاتش میدن و ترغیبش میکنن که چند روزی استراحت کنه. قبل از بیدار شدن خواب، فکر میکنه یا خواب میبینه که مادرش داره نوازشش میکنه و در عین حال یکی از زنها هم درست مثل جادوگرهای اول فیلم که مادرش اون ورد شوالیهی سبز رو نوشته بود، دقیقا به همون شکل لباس پوشیده و در اون قلعه هم کارهای جادویی انجام میدن. بنا به این نشانهها اینها هم از طرف مادرش بودن یا خود مادرش با جادویی در یک لباس مبدل بوده. نکته اصلی اینه که اون کمربند رو میخواد بهش بده. هم اون جادوگر و هم مادرش کمربند رو بهش میدن و خود سر گاوین تا آخرین لحظه دور کمرش اون رو بسته بوده. نکته همینجاست که سر گاوین با نگه داشتن اون کمربند هیچ موقع به عهدش عمل نمی کرده، به شرافتی که خودش دنبالش بوده، به شوالیهای که میخواسته بشه و در آخرین لحظه که ترس رو میذاره کنار و صادقانه با حقیقت کنار میاد و کمربند مادرش و جادوگرها رو کنار میذاره اونجاست که شوالیه سبز بهش میگه آفرین شوالیهی دلیر من. داستان اینجا ادامه داشته در شعری که از روی اون اقتباس کردن. اینجا شوالیه ی سبز گردن گاوین رو نمیزنه، فقط زخمی میکنه و فقط یک نشونه باقی میمونه و سر گاوین به خوبی و خوشی به خونه برمیگرده. 10 دقیقه آخر فیلم احتمالا در ذهن گاوین میگذره؛ اینکه اگه من فرار کنم و برگردم؛ همیشه وابسته میمونم به این کمربند، به این جادو و برای همیشه از مرگ میترسم؛ جدیت و در اصل ترسی که تو سکانسهای پایانی هست رو مقایسه کنید با لحظهی آرامشی که سر گاوین کمربند رو رها میکنه. در کل من نمیگم این فیلم شاهکاره. صد در صد ضعف داره در سکانسهای طولانی و ایجاد هیجان؛ اما خب این در سینما متداوله؛ مخصوصا فیلمهای فانتزی یا شاعرانه برای ایجاد فضا بیشتر از صحنههای طولانی استفاده میکنن. برای همین ممکنه خسته کننده باشه اما حرفی که میخوام بزنم اینه که واقعا این فیلم لایق واژهی مزخرف نیست.
۱۴۰۰ مرداد ۲۹ ۲۰:۵۹ Red is the color of lust but green is what lust leaves behind .in heart, in womb green is what is left when ardor fades .when passion dies, when we die, too