news-background
news-background

مرثیه‌ای برای وسترن؛ نقد فیلم «نابخشوده»

در سال 1880 و در فاحشه‌خانه‌ای، یک کابوی به دلیل مورد تمسخر واقع شدن از طرف یکی از فاحشه‌ها، عصبانی شده و با چاقو، صورت او را به شدت زخمی می‌کند. کلانتر شهر پس از کلی مشاجره، آن کابوی و دوستش را محکوم به پرداخت غرامت می‌کند ولی این مجازات، فاحشه‌های شهر را قانع نمی‌کند و آنها جایزه‌ی 1000دلاری برای کسی که آنها را بکشد، تعیین می‌کنند. این خبر به زودی به گوش «ویلیام» می‌رسد. او که سالهاست از کشتار دست برداشته، برای تامین مخارج خانواده‌ی خود، تصمیم می‌گیرد با پسر جوانی به نام «اسکافیلد» برای پیدا کردن آن دو کابوی، راهی سفر شود.

سینمای وسترن، مشخصات و اِلمانهای مخصوص به خود را دارد ولی این فیلم شما را غافلگیر خواهد کرد. دیگر خبری از قهرمان‌های شکست‌ناپذیر نیست. «ویلیام» که سالهاست از کشتار و عادتهای غیراخلاقی خود دست برداشته، پیر و ضعیف شده است. او دقت سابق را در تیراندازی ندارد و حتی نمی‌تواند سوار اسب شود. بعد از دیدن این صحنه‌ها، متوجه می‌شوید که با داستانی متفاوت روبرو هستید و هدف از آن، به تصویر کشیدن صحنه‌های کشت و کشتار یا دوئل نیست.

یکی از مهمترین واقعیت‌هایی که در فیلم مورد بررسی قرار می‌گیرد، مساله تیراندازی و شرایط آن است. ما در بسیاری از فیلمها(چه وسترن و چه اکشن) صحنه‌های تیراندازی را دیده‌ایم ولی شاید به دلیل زیاد بودن و پشت سر هم بودن آنها، هیچوقت به این فکر نکنیم که آیا واقعا تیراندازی تا این اندازه راحت و ساده اتفاق می‌افتد؟ واقعیت نشان می‌دهد که قضیه به این راحتی نبوده و شرایط خاص خود را دارد. یکی از بزرگترین چالش‌های هر انسانی که اقدام به تیراندازی می‌کند، تسلط بر خود و در واقع، حفظ خونسردی می‌باشد. حفظ این خونسردی تحت تاثیر مستقیم دو عامل، دچار تزلزل می‌شود؛ فشار روحی ناشی از، کشتن انسان زنده و ترس از مرگ. مساله‌ی کشتن یک انسان، همواره یکی از مواردی هست که فرد، به ندرت با آن کنار می‌آید و پَسماندی که در ذهن و خاطره از خود به جای می‌گذارد، تا سالیان دراز، همراه او بوده و باعث ایجاد ناهنجاری‌های رفتاری و عصبی می‌شود. به همین دلیل نظامی‌هایی که از جنگ برمی‌گردند، دچار اختلالات روانی و کابوس‌های دائمی شده و حتی کوچکترین تصویر یا صدا، باعث تداعی شدن همان خاطرات آزار دهنده می‌شود. اما در کنار این موضوع، هراسی که اکثر انسانها از مرگ دارند نیز باعث از بین رفتن خونسردی می‌شود. وقتی ما در شرایطی قرار بگیریم که احساس خطر کنیم، ناخودآگاه ضربان قلب بالا رفته و ترشح هورمونها، بدن را در موقعیت خاصی قرار می‌دهد. برای مثال، فرض کنید در تمرینات، همه‌ی گلوله‌های شما به هدف برخورد کرده و آماده مسابقه تیراندازی هستید. مطمئن باشید وقتی با فرد دیگری در حال مسابقه دادن هستید، بازده شما نسبت به تمرین افت می‌کند. حال تصوّر کنید که همان رقیب، روبروی شما ایستاده و در واقع این مسابقه، مسابقه‌ی کشتن و کشته نشدن باشد. پس دست و پنجه نرم کردن با این دو مورد، کار چندان راحتی نیست و شما از ابتدای فیلم تا پایان آن، به خوبی نمونه‌های مختلف از انسانهای متفاوت را در مواجهه با این مسائل را دیده و عملکرد آنها را نیز مشاهده خواهید کرد.

در این فیلم، چالشی که بین کشور انگلستان و آمریکا وجود دارد نیز، در قالب دو شخصیت به نمایش درآمده است؛ باب انگلیسی و بیل کوچولو. «بیل» با وجود سابقه نه چندان خوب، به عنوان کلانتر شهر انتخاب شده و مجری قانون است. او مشغول ساختن خانه‌ی چوبی نیز هست و ساختن این خانه، نماد تلاش او برای ساختن شهری که در آنجا زندگی می‌کند، می‌باشد. یکی از قوانینی که بیل وضع کرده، این است که هر کسی که وارد شهر می‌شود، باید سلاح گرم خود را تحویل کلانتری دهد و بعد از خروج از آنجا می‌تواند آن را پس بگیرد. در مقابل، «باب»، برای شرکت راه‌آهن کار می‌کند و مسئولیت کشتن چینی‌ها را به عهده دارد. رویارویی این دو، در فیلم و رفتاری که با هم دارند، نشان دهنده‌ی گوشه‌ای از طرز فکر و سیاست‌های دو کشور، نسبت به هم می‌باشد. اما «باب انگلیسی» در این سفر، تنها نیست و نویسنده‌ای را در کنار خود دارد که مشغول نوشتن زندگینامه‌‌اش می‌باشد. با دیدن این نویسنده و کتابش که در حال تکمیل شدن است، ناخودآگاه به یاد تاریخ می‌افتید. تاریخی که همواره دربرگیرنده‌ی حقیقت نیست و در بهترین حالت، فقط درصدی از حقیقت را در خود دارد. چراکه هر انسان، از زاویه دید خود، به تحلیل اتفاقات و واقعیت‌های پیرامون خود می‌پردازد و نمی‌توان منکر اِعمال سلیقه‌ی شخصی و عقاید خود، در آن شد. با دنبال کردن سرنوشت این نویسنده در فیلم، به خوبی، به واقعیت‌های دنیای تاریخ و نویسندگی پی خواهید برد.

اما با گذشت زمان، کابوی‌ها نیز عوض شده‌اند. صفاتی مثل جوانمردی، تعهد و شجاعت، کمرنگ‌تر از گذشته شده و مفهوم خود را از دست داده‌اند. شاید تنها کابوی باقیمانده از آن دوران، فقط «ویلیام» باشد که هنوز، با وجود از دست دادن همسر خود(بر اثر بیماری)، نسبت به او وفادار است و تا حد ممکن، از انجام کارهای غیراخلاقی، امتناع می‌کند. زیباترین سکانس فیلم، گفتگوی او با دختری(فاحشه‌ای) است که چاقو خورده، که باعث می‌شود تفاوت بین ویلیام با بقیه‌ی کاراکترهایی که در فیلم می‌بینید، کاملا مشخص شود. این روند تا آنجایی ادامه پیدا می‌کند که ویلیام، حتی در صحنه‌های درگیری، اصول جوانمردی را فراموش نمی‌کند.

یکی از نقاط قدرت فیلم، که از همان لحظه‌ی شروع، توجه شما را به خود جلب می‌کند، فیلمبرداری آن است که در راستای داستان فیلم(که بصورت رئال(واقعی) روایت می‌شود)، با استفاده از نور طبیعی صورت گرفته و به جرات می‌توان گفت، از طبیعت و لوکیشن‌ها، به زیباترین و بهترین شکل ممکن استفاده شده، که در اکثر موارد، حس تماشای تابلوی نقاشی را به شما می‌دهد. سطح بازی‌ها نیز در حد قابل قبولی بوده و در میان آنها، بازی جین هکمن(Gene Hackman) در نقش بیل کوچولو(Little Bill Daggett)، باورپذیرتر و یک سر و گردن، بالاتر از بقیه می‌باشد. کلینت ایستوود(Clint Eastwood) در این فیلم سعی کرده، دنیای وسترن را بدون غلو و به صورت کاملا واقعی به تصویر بکشد و باید گفت در این امر موفق بوده و با یکی از بهترین‌های این ژانر روبرو هستید که مفاهیم عمیقی را نیز در خود جای داده است.

جاوید مجلل

امتیاز: 80

جهت ورود به صفحه دانلود کلیک کنید

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید