news-background
news-background

کورمک مک‌کارتی نویسنده No Country for Old Men درگذشت

نویسنده «جایی برای پیرمردها نیست» در ۸۹ سالگی درگذشت.

«کورمک مک‌کارتی»، یکی از بزرگ‌ترین رمان‌نویسان آمریکایی سه‌شنبه این هفته در ۸۹ سالگی درگذشت. ناشر نویسنده با انتشار بیانیه‌ای درگذشت او را تأیید کرده است.

مک‌کارتی در سال ۲۰۰۷ برای رمان پسا-آخرالزمانی «جاده» (The Road) که رابطه یک پدر و پسر را روایت می‌کرد برنده جایزه پولیتزر شد. او در اغلب آثارش با نثری که هم شاعرانه و هم ساده بود از مردان جوان نوشت.

مک‌کارتی در «نصف‌النهار خون» (Blood Meridian) داستانی درباره یک پسر نوجوان اهل تنسی روای کرد که بی‌پول و سرگردان به سن آنتونیو می‌رسد و می‌پذیرد در ازای اسب و زین و پوتین برای یک فرمانده در حمله به شمال مکزیک بجنگد.

این نویسنده اگرچه در رود آیلند متولد شد اما در ایالت‌های جنوبی آمریکا رشد کرد و پدرش وکیل تنسی ولی بود. او در عرصه نویسندگی نامش را از چارلز به کورمک تغییر داد تا با «چارلز مک‌کارتی» عروسک معروف «ادگار برگن» اشتباه گرفته نشود.

اولین رمان مک‌کارتی در سال ۱۹۶۶ تحت عنوان «نگهبان باغ» (The Orchard Keeper) منتشر شد و جایزه «بنیاد ویلیام فاکنر» را دریافت کرد اما این «نصف‌النهار خون» بود که نام او را در سال ۱۹۸۵ بر سر زبان‌ها انداخت. او در سال ۱۹۹۲ رمان «همه اسب‌های زیبا» (All The Pretty Horses) را به بازار داد که تبدیل به جلد اول از «سه‌گانه مرز» شد و «جایزه ملی کتاب» را دریافت کرد.

«جایی برای پیرمردها نیست» (No Country For Old Men) به شکل یک فیلمنامه آغاز شد و نویسنده سپس آن را به رمان تبدیل کرد. اقتباس سینمایی از این اثر به کارگردانی برادران کوئن چهار جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم را در سال ۲۰۰۸ دریافت کرد.

مک‌کارتی به ندرت حاضر به مصاحبه می‌شد اما در سال ۲۰۰۷ با «اپرا وینفری» به گفت‌وگو نشست. او در این مصاحبه از منبع الهام یکی از آثارش در سفری به تگزاس با پسرش گفته بود: «من و او به ال پاسو رفتیم و در یکی از هتل‌های قدیمی اقامت کردیم. و یک شب وقتی جان خواب بود – شب بود، شاید حدود ساعت دو یا سه صبح – برفتم و کنار پنجره ایستادم و به این شهر نگاه کردم. می‌توانستم صدای قطارها را بشنوم و آن سریال بسیار غریبانه را. تصویر این آتش‌سوزی‌ها روی تپه در ذهن من بود که همه‌چیز را نابود می‌کرد و به پسر کوچک خیلی فکر کردم و این بود که آن صفحات را نوشتم و تمام شد. اما چهار سال بعد یک روز صبح وقتی به ایرلند رفته بودم متوجه شدم که آن دو صفحه به کتاب دیگری تعلق ندارد – خودش یک کتاب است. در مورد آن مرد و پسر کوچکش است.»

آن چند صفحه بعدها به رمان «جاده» تبدیل می‌شود.

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید