news-background
news-background

نقد فیلم All Quiet on the Western Front: جنگ و ویرانی‌هایش

«در جبهه غرب خبری نیست» (All Quiet on the Western Front) به کارگردانی ادوارد برگر، که برگرفته از رمانی انقلابی با همین عنوان به قلم اریش ماریا رمارک است؛ تصویری از سال‌های پایانی جنگ جهانی اول را نشان می‌دهد و به زندگی سربازی آلمانی به نام پل بویمر می‌پردازد که بعد از ثبت‌نام در ارتش آلمان به همراه دوستانش، خود را در مواجهه با واقعیت تلخ و تهدیدکننده‌ی جنگ و تبعات سنگینش می‌بیند و با پا گذاشتن در میدان نبرد، اساس زندگی‌اش دگرگون می‌شود.

جنگ و ویرانی‌هایش

برگر در اولین سکانس تازه‌ترین ساخته‌ی سینمایی‌اش، به صراحت اعلام می‌کند که شیفته‌ی سینمای تصویر است. فیلم با منظره‌ای زیبا شروع می‌شود: جنگلی آرام، خورشید در حال طلوع، روباهی که به فرزندانش شیر می‌دهد، نور که از لابه‌لای درختان می‌گذرد، مه‌ که در میان درختان می‌پیچد و در همین حین تصاویر شاعرانه به یکباره فرو می‌ریزند و با اصل جنگ و پیکرهای بی‌جان و رها شده‌ی سربازان و همین‌طور رگبار گلوله‌ها و دوربینی که می‌چرخد تا گستره‌ی کامل کشتار را نشان دهد، مواجه می‌شویم. جنگی که اساسا پارودی طبیعت بکری است که در ابتدای امر، نشانمان می‌دهد.

این ورژن از «در جبهه غرب خبری نیست» به تصاویر قدرتمند ایمان دارد و برگر بین تجربیات پل در سنگرها و مذاکرات آتش‌بس بین ماتیاس ارزبرگر که ریاست کمیسیون آتش بس آلمان را بر عهده داشت و مارشال فردیناند فوخ از فرانسه، به زیبایی حرکت می‌کند و با به تصویر آوردن مهلت ۷۲ ساعته‌ای که فوخ به ارزبرگر برای امضای آتش‌بس می‌دهد، عنصری از تعلیق ساعت را به روایت کلی اضافه می‌کند.

اگرچه در این نسخه، سرنوشت سربازان نویسنده نیز تغییر یافته است؛ اما لحظات درخشانی در آن وجود دارد که طنین‌انداز می‌شود. فی‌المثل هنگامی که پل از سنگر عبور می‌کند و برچسب‌های سگ را از رفقای سقوط کرده‌اش جمع می‌کند، عینک یکی از دوستانش را در گل می‌یابد و ... . ذکر این نکته الزامی است که تناقضی در مورد فیلم‌های جنگی مدرن وجود دارد و آن‌ها چیزی اساسی را درباره‌ی جنگ مطرح می‌کنند؛ همان چیزی که کاراکتر پل نیز با آن مواجه می‌شود: این‌که دلیل تداوم جنگ، با وجود تمام وحشت، ویرانی و مرگ، این است که چیزی در ذات انسان وجود دارد که به جنگ کشیده می‌شود و کشمکش جز اساسی طبیعت انسان است.

برگر در نسخه‌ی آلمانی «در جبهه غرب خبری نیست» تجربه‌ای را به نمایش می‌گذارد که اخلاقیات و معنویات در آن دود شده‌اند. این فیلم که بر اساس رمان اریش ماریا رمارک ساخته شده است، فیلمی نیست که بخواهد وحشت ماشین کشتار جنگ و خندق جنگ جهانی اول را فقط به نوعی نمایش تبدیل کند، بلکه در تلاش است تا اکنونیت مخاطب را دگرگون کند. قهرمان فیلم، دانش‌آموزی است که پس از سه سال از شروع جنگ، در ارتش امپراتوری آلمان نام‌نویسی می‌کند تا برای وطن بجنگد. او به زودی به جبهه غربی فرستاده می‌شود، جایی که میلیون‌ها سرباز قبلاً در موقعیت خط مقدم که هرگز بیش از نیم مایل جابه‌جا نشده، جان خود را از دست داده‌اند. پل و همرزمانش که از سنگر بیرون می‌آیند با تگرگ بی‌رحمانه‌ی گلوله‌ها روبه‌رو می‌شوند، با صورت در گل فرو می‌روند، به روده یا سرشان شلیک می‌کنند، با سرنیزه و قمه مورد حمله قرار می‌گیرند. با این حال، پل رنگ‌پریده و پریشان که یونیفورمش تازه از جسد یک سرباز  بیرون آمده است، به  هر طریقی که شده می‌جنگد و زنده می‌ماند.  مرد جوان لطیفی که قاتل بی‌رحم درونش از خواب بیدار می‌شود.

در نهایت می‌توان گفت سینمایی «در جبهه غربی خبری نیست» که در زمان دو ساعت و نیم، تماما مخاطب را همراه می‌کند؛ یک اثر پرتعلیق، خوش‌ساخت و مهم است که سیر نمو و تحول کاراکتر پل را به زیبایی نشان می‌دهد؛ کاراکتری که واقعیت غم‌انگیز و آسیب‌زای جنگ آن چیزی نبود که او انتظار داشت علی‌الخصوص پس از آن که معلمش، فضایل جنگیدن برای وطن را این‌گونه فریاد می‌زند: «قیصر به سرباز نیاز دارد، نه بچه!» و لبخند می‌زند و تشویق می‌کند و آن‌ها را به سمت خط مقدم هدایت می‌کند. خطی که پل بلافاصله پس از رسیدن به آن، با مرگ و رنج دائمی روبه‌رو می‌شود و پا در نبرد بی‌وقفه و خونین می‌گذارد و به سمت ویرانی مکتوم، حرکت می‌کند. این فیلم تند، تهدیدآمیز و دلهره‌آوری است که احساس سنگینی را برای مخاطب به‌وجود می‌آورد و باری را بر دوش او می‌گذارد که حمل آن و  پایین گذاشتنش هر دو دردناک است.

یاسمن اسمعیل‌زادگان

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید