news-background
news-background

نقد قسمت ششم House of the Dragon: دراکاریس

قسمت ششم خاندان اژدها (House of the Dragon) با چهره‌ی عرق‌کرده‌، تحت فشار و ناشناخته‌ای شروع می‌شود. اما این غریبه‌ی آشنا رینیرا است. در تلاش برای زاییدن فرزند سومش. فرزندانی که از آن همسر قانونی‌اش نیستند و این موضوع مثل روز روشن است ولی پادشاه باور می‌کند؟ قطعاً خیر. در موضع دفاعی و انکار، حتی به آلیسنت هم اجازه‌ی صحبت درباره‌ی چنین اتفاقی را نمی‌دهد. پسران رینیرا گزینه‌های پادشاهی به حساب می‌آیند و این یعنی شیپور جنگ به صدا درآمده است. در سوی دیگر لنا، همسر دیمون هم فرزند سوم‌شان را شکم دارد و چیزی نمانده تا به دنیا بیاید. اما در این قسمت قرار نیست همه‌ چیز به خوبی و خوشی پیش برود. لنا به سرنوشت ملکه اِما دچار می‌شود. فرزند خیال بیرون آمدن از رحم مادر را ندارد. دیمون تصمیم به پاره کردن شکم لنا می‌گیرد ولی او پیش‌دستی می‌کند و با فرمان «دراکاریس» به اژدهایش، خودش را می‌کشد.

ریتم وقایع قسمت ششم در مقایسه با دیگر اپیزودهای خاندان اژدها کمی سریع‌تر پیش می‌رود. جدای از پرش زمانی ده‌ساله‌، چینش تازه‌ی افراد برابر و کنار یکدیگر، نشان از تعریف دوباره‌ی ارتباط شخصیت‌ها دارد. بی‌قیدی رینیرا در روابط جنسی، به وضوح آلیسنت را آزار می‌دهد و حتی حسادت او را برمی‌انگیزاند. حضور سر هاورین به عنوان محافظ رینیرا و مهم‌تر از آن، فاسق و پدر فرزندانش وضعیت رینیرا و نزدیکان او را متزلزل کرده است. هرچند او آزادانه‌ دست به عمل می‌زند ولی از طرف دیگر توان مقابله با تفکر قیم‌مآبانه‌ی دیگران را نیز ندارد. تلاش می‌کند به ظاهر زیر سایه‌ی قوانین پدرانه‌ی دربار مسیر زندگی‌اش را طی کند. در این تنگنای اخلاقی، به تدریج موجودی از درون رینیرا سربرمی‌آورد که واژگون کردن اخلاقیات پدرانه را با قدم‌های محکم‌تری برخواهد برداشت. او نیاز به همراهی شبیه خودش دارد. دیمون؟ چه کسی بهتر از او؟

در کنار خطوط اصلی روایی این قسمت نباید از کنار سایه‌ی کمرنگ ویسیریس ساده بگذریم. او اکنون مریض احوال است. از طرفی مشاور اول جدیدش یا همان دست پادشاه که پدر سر هاروین هم هست، به دلیل شایعات/واقعیات پیرامون رینیرا و پسرش قصد استعفا دارد. تنهایی پادشاه رنگ و بوی تازه‌ای به خود گرفته است. آلیسنت از او پیروی نمی‌کند و استراتژی مختص به خودش را دور از چشم پادشاه پیش می‌برد. رینیرا پدر را به صورت نمادین به قتل رسانده و خودش را بدهکار هیچ توضیحی به پادشاه نمی‌بیند. پادشاه، بدون دست، ناتوان از اداره‌ی شرایط پیش آمده از طرفی در خصوص وضعیت رینیرا به مکانیسم انکار پناه می‌برد. از طرف دیگر پیشروی وقایع را به حال خودشان رها می‌کند.

پادشاه بدون دست و منفعل عملاً ارتباطش را با واقعیت از دست داده است و می‌توان این را به عنوان نشانه‌هایی از ظهور دیکتاتوری درنظر گرفت. در جهان اخلافی خودساخته‌ی پادشاه، دخترش هرگز پا فراتر از اخلاقیات مدنظر او برنمی‌دارد. برادرش با تمام یاغی‌گری‌هایش قابل اعتماد است. همسرش بدون هماهنگی با او دست به حذف افراد نمی‌زند. به عبارت بهتر، کسی بدون اجازه‌ی او آب نمی‌خورد. پادشاه در اتاق مجللش با ساخت ماکتی از امپراتوری سرگرم است. جهان در همان سازه‌ی بی‌رنگ و روح خلاصه می‌شود. سازه‌ای که اگر قطعه‌ای از آن دچار آسیب شد، با کمترین هزینه‌ی ممکن قابل تعمیر و بازسازی است. پادشاه دل و دماغ جلسات شورا را ندارد و با پرخاشگری و بی‌حوصلگی صحبت می‌کند. پادشاهِ در آستانه‌ی مرگ، فروپاشی نظام اخلاقی و سیاسی ساخته شده‌اش را نمی‌بیند. او هیچ جنگ بزرگی را پیروز نشده و دستاورد خارق‌العاده‌ای هم صید نکرده است. این را به زبان می‌آورد. برای همین شاید آنقدرها نگران اضمحلال وضعیت موجود نیست. اما با تمام این‌ها احتمالاً به زودی با مرگ یا دسیسه‌ای از سوی افراد نزدیکش، سقوط تارگرین‌ها را شاهد خواهیم بود.

این سقوط زا می‌توان به معنای نابودی در نظر نگرفت. در پی هر تغییر ساختاری، چه در سطوح اخلاقی یا سیاسی و اجتماعی می‌توان قتل گذشتگان را مشاهده کرد. با عبور و از میان برداشتن سنت‌های پیشین، افراد به نوعی در نقش قاتل گذشته وارد عمل می‌شوند. طوری با مسأله برخورد می‌کنند که هیچ رد و نشانی از وضعیت پیشینی وجود نداشته باشد. در این وضعیت قدمی به جلو رخ می‌دهد. نقطه‌ای بی‌بازگشت رقم می‌خورد که آزادانه‌تر از قبل می‌توان اندیشید و عمل کرد. این مفهوم را پیشتر در خصوص هنرمندان مدرن می‌گفتند. آنان پدران هنری‌شان را نیست و نابود کردند. ایده‌ها و روش‌هایی پیاده‌سازی شد که هرگز در گذشته عملی نشده بود. حتی تصورشان را هم نمی‌توان کرد. برای همین پادشاه هرگز اعمال رینیرا را باور نمی‌کند. در چارچوب ذهنی او، این موقعیت واژگونی اخلاقی نمی‌گنجد.

رینیرا با فرزندانش جان تازه‌ای در راه مبارزه برای تاج و تخت گرفته است. هرچند آلیسنت برخلاف ویسیریس حواس جمعی دارد و تمام رفتار رقبایش را تجزیه و تحلیل می‌کند. این خشم و نفرت و رقابت به مرور دامن فرزندانشان را می‌گیرد. جبهه‌ی یاغی رینیرا و دیمون در برابر جبهه‌ی منطقی آلیسنت و دستیارانش بدون خونریزی، حذف فیزیکی، گذشتن از عواطف مادرانه و پدرانه و احساساتی این چنینی همراه خواهد بود.

  حسین نیرومند

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید