news-background
news-background

نقد فیلم Crimes of the Future: شیرجه در عمق مرداب سیاه و هیولایی که می‌خواهد بیرون بیایید

دیوید کراننبرگ در بحث پیرامون طبیعت وحشت، در جشنواره جشنواره‌های تورنتو، در ۱۹۸۳ درباره‌ی یکی از فیلم‌های محبوبش می‌نویسد: برای من تصاویر فیلم جانور مرداب سیاه همیشه کامل بوده‌اند، چرا که مرداب سیاه تالاب تاریک ناخودآگاه است و البته که باید جانوران نیز در آن باشند. ماجرا اینجا شیرجه زدن به عمق مرداب است تا ببینی آن پایین چه می‌گذرد، تا با جانورهای آن پایین حال و احوال کنی. و ماهیت این بحث، اساس تمام فیلم‌های او تا به امروز بوده است؛ ورود به تالاب تاریک ناخودآگاه.

شیرجه زدن به عمق مرداب سیاه و هیولایی که می‌خواهد بیرون بیایید تعداد کمی از فیلمسازان به اندازه دیوید کراننبرگ در مبحث استحاله‌های هیولایی همان‌قدر که به ضمیر ناخوداگاه ورود کرده‌اند، بی‌رحمانه زیر پوست و گوشت و خون انسان نیز رفته‌اند و با کندوکاو در وازنندگی بدن انسان و انزجار از آن و نشان دادن صحنه‌های موتاسیون، بیماری یا رفتار منحرف و یادگارپرستانه، امضای خودشان را بر سینما زده‌اند. کراننبرگ دهه‌هاست که انتظارات ژانر را از مسیر خود خارج می‌کند و با سرهای در حال انفجار، زخم‌های بی‌کران روی بدن‌هایی که رنج می‌کشند، فضاسازی و کاراکترهای نامانوس و نمایش موجودات در حال استحاله، مخاطبان را داهیانه ناآرام و آشفته می‌کند.

«جنایت‌های آینده» (Crimes of the Future) آخرین اثر این کارگردان شهیر کانادایی که با ریتمی آهسته پیش می‌رود؛ در آینده‌ای نامشخص می‌گذرد و بر روی دو هنرمند پرفورمر متمرکز می‌شود. ویگو مورتنسن در نقش سائول و لئا سیدوکس در نقش کاپریس که از عمل جراحی به عنوان اثر هنر، رونمایی می‌کنند. سائول روی یک تخت بیومکانیکی دراز کشیده و با کمک یک صندلی اسکلت‌مانند و متحرک، غذا می‌خورد و کاپریس با استفاده از یک کنترل، با ظرافت و دقت، احشاء بدن او را بررسی می‌کند و اندام‌های مرموز جدیدی را که در بدن او رشد کرده‌اند، از بین می‌برد و آن‌ها را در معرض نگاه مخاطبین قرار می‌دهد. این عملیات اما توجه سازمان ثبت اندام ملی به سرپرستی ویپت (دام مک‌کلار) و دستیار او تیملین (کریستن استوارت) را برمی‌انگیزد، که در تلاشند تا دریابند چطور همچین اتفاقی ممکن است و آیا سائول واقعا در حال تکامل است و آنچه که در این اجرا اتفاق می‌افتد چیزی شبیه به روابطی است که در گذشته، مردمان با خدایان خویش برقرار می‌کردند، یا دست کم تا زمانی که مبهوت این خدایان بودند: معمولا در این روابط، آسیب رساندن و مثله‌مثله کردن به مثابه‌ی قربانی کردن عمل می‌کرد؛ قربانی کردن بازنماینده‌ی میل به یافتن شباهت و تبدیل شدن به بدلی بی‌نقص از عنصر و حالتی ایده‌آل بود و عموما در اساطیر مشخصه‌ی خدای خورشیدی که اندام خویش را پاره و از هم جدا می‌کند و در سال جدید دوباره آن‌ها را به شکل اول درمی‌آورد‌.

شیرجه زدن به عمق مرداب و هیولایی که می‌خواهد بیرون بیایید

آخرین ساخته‌ی کراننبرگ در شهری خالی از سکنه، تیره و تار و غمزده می‌گذرد. شهری که در آن لاشه کشتی‌های زنگ زده و پوشیده از انبار در ساحل وجود دارد، نور به ندرت در این شهر دیده می‌شود و در خیابان‌های سایه‌دار و سرشار از ساختمان‌های متروک، مردان و زنان اغلب بدون هدف پرسه می‌زنند، گویی سایه‌ای سنگینی از بیماری روی این شهر افتاده و همه به شدت تحت تاثیر آن هستند؛ فی الواقع گویی ویرانی جمعی در این شهر منفجر شده‌ است.

در جای‌جای اثر، فقدان عاطفه و نگرانی مشخصا کراننبرگی، وجود دارد. در بیشتر موارد، جهان در «جنایت‌های آینده» شبیه چیزی است که تصور می‌کنید زندگی روزمره ممکن است در آینده‌ای نه چندان دور به آن بدل شود، آینده‌ای سرشار از زنگ‌زدگی، پوسیدگی، خشونت، سرگرمی‌های هراسناک، بیماری‌های همه‌گیر و فجایع زیست‌محیطی. اما کراننبرگ در این‌جا هیچ‌گونه قضاوتی را مطرح نمی‌کند و در عوض با دقت بصری، طنز خشک، مالیخولیای همیشگی و چشم‌اندازی مبتکرانه از آینده با افشای درونیات، که باعث شرمساری بیشتر  می‌شود، دنیایی را نشان می‌دهد که نگاه کردن به آن عذاب‌آور است و لذت آن از روی جنون، درست مانند کاپریس که بدن سائول را باز می‌کند و سائول در این خشونت، لذت عبثی را تجربه می‌کند. مورتنسن و سیدوکس قلب و روح به هم پیوسته «جنایت‌های آینده» هستند و فیلم را با امواج احساسی آغشته می‌کنند و به طرز محسوسی آرامشی هراسناک را به تصویر می‌آورند. مورتنسن با ابروهایی تراشیده شده و صورتی که اغلب آن را پوشانده، و لباسی یک‌سره مشکی، چهره‌ای مرموز را به نمایش می‌گذارد که در عین حال یک هنرمند و یا یک زاهد مذهبی و یا هیئت مرگ همچون اثر جاودانه‌ی برگمان، مهر هفتم است.

در نهایت می‌توان گفت این فیلم درباره‌ی چیزهای زیادی از جمله آرزو و مرگ، درد و لذت، دگرگونی و تعالی، فراموشی و ویرانی، خشونت و قساوت، هنر و مصرف‌گرایی و الخ است و کاراکتر سائول در راس تمام‌ جریانات قرار گرفته است. فی‌الواقع اکثر فیلم‌هایی که خشونت را به کار می‌گیرند، آن را با خشمی پوچ، نشان می‌دهند ولی در اینجا، خشونت روان مخاطب را هدف می‌گیرد و او را آزار می‌دهد. «جنایت‌های آینده» در مضمون‌ها، کار بدنی و تصاویر خشونت‌آمیز، استحاله‌ها و نمایش تاریکی‌های جهان و انسان، برخی از فیلم‌های دیگر کراننبرگ، به‌ویژه ویدیودرم را تداعی می‌کند، اما نکته‌ی مهم این است که این فیلم نسبت به بسیاری از آثار پیشین کراننبرگ از غم و اندوه و سیاهی فراوانی برخوردار است و ذره‌ای از امید در آن یافت نمی‌شود و اگرچه خنده‌های بیمارگونه و لبخند زیبایی که سائول که چهره‌ی او را مانند چهره یک زاهد روشن نشان می‌دهد اما دگربار، انسان جهان کراننبرگ در حال تکامل و البته فروپاشی است و به چیزی آشنا و در عین حال متفاوت و ترسناک بدل می‌شود. کراننبرگ همیشه تشخیص دقیقی از وضعیت انسان داشته است و در تمامی آثارش ناخودآگاه جمعی انسان را در مردابی سیاه می‌داند که هیولای آن می‌خواهد بیرون بیاید، هیولایی که بی‌شک عنصر مهمی در فیلم‌های وحشت است و بر ایده‌ای فروید راجع به محتوای سرکوب شده ذهن متکی‌ است، امر سرکوب‌شده‌ای که می‌خواهد سرباز کند.

 

یاسمن اسمعیل‌زادگان

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۸ تیر ۱۴۰۱ ۱۴:۳۹

لئا سیدو درسته، نه لئا سیدوکس.

نمایش اسپویل
۶ تیر ۱۴۰۱ ۱۲:۴۰

کاش راحت تر و جمع و جور تر می نوشتین

نمایش اسپویل