حماسهی خونین وایکینگی «مرد شمالی» (The Northman) به کارگردانی رابرت اگرز که داستان آن برگرفته از روایتهای باستانی اسکاندیناوی است؛ روایاتی که منبع اصلی شکسپیر نیز بوده؛ تلفیقی است از دو کاراکتر معروف تراژدیهای شکسپیر: هملت و مکبث. فیلم روایت آملث، شاهزادهی نوردیک جوان است که به دنبال انتقام قتل پدرش از عموی قاتلش که تاج و تخت پادشاهی پدرش را غصب کرده و با مادر او ازدواج کرده است، برمیآید و در این مسیر، پیشگوییهای ساحرهای، راه را نشانش میدهد و حقایق پنهان مانده را آشکار میکند.
در فیلمهای مدرن، حتی بیشتر از نمایشنامههای انگلیسی قرن هفدهم، انتقام میتواند معتبرترین و شاید تنها انگیزه برای اقدامات قهرمانانه به نظر برسد؛ تمی مهم و ریشهدار در هنرهای نمایشی که در اینجا نیز مورد قبول اگرز واقع میشود و بذر این انگیزه را درون قهرمانش که یک دیوانه و یک جنگجوی زوزهکش است با بدنی عضلانی و قوی، داشتن مهارتهای رزمی ابرقهرمانی و البته دلیل محکم و قوی برای خونخواهی بیپایانش، میکارد. درست از زمانی که از صحنه مرگ پدرش فرار میکند و با خود سودای انتقام را تکرار میکند و کلمات او را به سمت مردانگی سوق میدهد.
قهرمان این فیلم، در دنیایی زندگی میکند که تماما بر پایهی ظلم بنا شده و موفقیت اگرز در ارائهی سختگیرانه و متعصبانهاش از این جهان، در تکتک عناصر دیداری و شنیداری نهفته است. ناگفته نماند که ویژگی مهمی که در آثار قبلی او «جادوگر» و «فانوس دریایی» نیز وجود دارد، زمان گذشته و رویدادهای آن زمان را به تصویر میآورد. «جادوگر»، نیوانگلند پیوریتان را به منظرهای تبدار و مسموم شبانی از شیدایی مذهبی، شهوت ناشناخته و شیطان واقعی تبدیل میکرد و «فانوس دریایی» که در جزیرهای بادگیر در سواحل اقیانوس اطلس شمالی آمریکا اتفاق میافتد، یک اثر خوشساخت دریایی است درباره مردانی که آرام آرام و در دورافتادهترین نقاط دیوانه میشوند.
این فیلمها که کمتر به طرحهای پرپیچ و خم میپردازند، بیشتر با خلقوخوهای تشدیدکنندهی کاراکترها هدایت میشوند و به لحظههای تاریخی میپردازند که مرز بین انسان و ماوراءطبیعه هستند و اشکال باستانی در آنها نه به عنوان خرافات عجیب و غریب، بلکه به عنوان راههایی برای درک جنبههای ترسناک یا غیرقابل توضیح زندگی تلقی میشوند. فیالواقع در این نگاه، جادوگران و پری دریاییها به اندازهی هر چیز دیگری واقعی به نظر میرسند.
در «مرد شمالی» هم همینطور است و اگرز، گذشته و باورهایش را استخراج میکند، اینبار در اروپای شمالی اوایل قرون وسطی، جامعهای چند خدایی و چند زبانی که توسط فتح بیپایان، مهاجرت و جنگ ساخته شده است را نشان میدهد و از مسیحیت به طور گذراً به عنوان یک نوع پرستش عجیب یاد میکند و نمونهاش زمانی است که یکی از شخصیتها میگوید: «خدای آنها جسدی است که به درخت میخ شده است».
اگرز با کمک فیلمبرداری روان و فراگیر جرین بلاشکه، صحنههای فیلم را علیالخصوص، جنگ، غارت، خشم و لذتهای جنسی را به تابلوی معروف سهلته باغ لذتهای دنیوی اثر هیرونیموس بوش، منتها در حال حرکت تبدیل میکند، تابلویی از وحشت و هرج و مرج که با وضوحی بیرحم تشکیل شده است. چیزی سرد و هراسناک در این تصویر سرشار از خشونت وجود دارد. روستاییان در انباری جمع میشوند که مهر و موم شده و آتش زده میشود. تجاوزها، ضرب و شتم و تخلیه مدفوع در پسزمینه یا در لبههای قاب اتفاق میافتد و هدف از این حمله، غارت و دستگیر کردن بردگانی است که دستهبندی شده و به مشتریان مختلف فرستاده میشوند از جمله، آملث که میآموزد، پادشاهی جدیدی را در ایسلند راهاندازی کند و سالها بعد به بردگان میپیوندد و از طریق دریا به سرزمین پدریاش میرود تا سرانجام با دشمنش مقابله کند و در آنجا قدرتهای جادویی الهه زمین او را به یک متحد بزرگ تبدیل میکند.
«مرد شمالی» که نام چندین مشاور تاریخی را در تیتراژ خود ذکر میکند، شاید دقیقترین فیلم وایکینگی باشد که تا کنون ساخته شده است. شواهد این امر در طراحی تولید توسط کریگ لاتروپ و لباسها توسط لیندا مویر، عناوین فصلهای رونیک و تلفظ دقیق کلماتی مانند اودین و والهالا است. اما وفاداری به گذشته، هر چند وسواسی، در نهایت یک دستاورد متوسط و فنی است که با جاهطلبیهای بزرگ اگرچه تا حدودی مبهم مخاطب را درگیر میسازد. دید تند، بیرحمانه و البته اثرگذار اگرز از گذشته، کمبودهای زمان حال را جبران میکند و جهانش را بر خطوط اخلاقی روشن و تاکیدی و بر ایدههای منسجم هرچند خشن در مورد افتخار، قدرت و آنچه به زندگی و مرگ معنا میدهد، بنا میکند.
در نهایت میتوان گفت آنچهکه در مورد «مرد شمالی» بسیار تأثیرگذار است این است که اگرز، ۱۳۶ دقیقه را با داستان خوب، تصاویر شکوهمند، فصاحت دوران الیزابتی، بازیهای قوی و روانشناسی پیچیده و غیرعادی و جلوههای ویژهی فوقالعاده ثبت میکند و مخاطب را همراه میسازد.
یاسمن اسمعیلزادگان
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید