«الیزابت آن هولمز، میدانست که میخواست در جوانی کارآفرین موفقی شود. وقتی ۷ ساله بود تصمیم گرفت ماشین زمان طراحی کند و دفتری را با نقشههای تفضیلی مهندسی پر کرد.
وقتی نه یا ده ساله بود، یکی از خویشاوندانش در جمع خانوادگی از او سوالی را پرسید که دیر یا زود از هر دختر یا پسری پرسیده میشد: وقتی بزرگ شدی میخواهی چکاره شوی؟
الیزابت بیمعطلی پاسخ داد: میخواهم میلیاردر شوم.
همان شخص پرسید: دوست نداری رئیس جمهور شوی؟
الیزابت گفت: نه، رئیس جمهور با من ازدواج میکند چونکه یک میلیارد دلار پول دارم.»
خون کثیف
نوشتهی جانکریرو
مترجم محیا حسینقلی
الیزابت هولمز، موسس و مدیر عاملِ کلاهبردار شرکت ترانوس که فقط یکی از جرمهایش چهار فقره کلاهبرداری از سرمایهگذاران است، تا بدینجا نه تنها موضوع یک هیئت منصفه فدرال، دو کتاب، چند پادکست، دو مستند و چندین مقالهی روزنامهنگاری تحقیقی بوده؛ دگربار اقدامات تاریک و دروغینش مورد توجه قرار گرفته و شخصیت اصلی مینیسریال جدید Hulu با عنوان «طرد شده» (The Dropout) شده است. مینیسریالی که با داستانی جذاب و تاثیرگذار، مخاطب را درگیر میسازد و البته نامهای بزرگ زیادی را همچون الیزابت مریوتر، مایکل شوالتر، آماندا سایفرد، ناوین اندروز، استفن فرای، سم واترستون، و... پشت سر خود دارد که همگی تماشای دیدن این اثر را دوچندان میکنند.
سکانس اولیهی مینیسریال «طرد شده» از دادگاهی هولمز در ایالات متحده شروع میشود، نقطهای که تمام دروغها و رازهای استارتاپ او در سیلیکون ولی در کالیفرنیا، برملا شده و بعد از این شروع، فیلم فلشبک میخورد به دوران تینیجری الیزابت هولمز و داستان چگونگی شکلگیری ایدهی ترانوس، زمانی که در دانشگاه استنفورد قبول میشود و مورد تشویق چندی از استادان قرار میگیرد، قیاسش با زاکربرگ و استیو جابز شروع میشود و دچار وهم و خیال میشود تا دانشگاه را رها کند و نبوغ انتصابیاش را به رخ بکشد.
در این بحبوبحه اما سفر او به پکن برای گذراندن دورهی زبان ماندارین در چین شکل میگیرد و البته مهمترین نقطهی مکمل تباهی و سیاهی زندگیاش نیز: آشنایی با سانی بالوانی (نوین اندروز)، مرد میانسال پاکستانی است که وارد زندگی او میشود و و او را در پروژهی دروغین و فریبندهی ترانوس همراهی میکند. ترانوس شرکتی بود که ادعا میکرد فناوری را توسعه داده که آزمایش خون را متحول میکند و همراه با آن بخش عظیمی از سیستم مراقبتهای بهداشتی ایالات متحده و جهان را متحول خواهد شد. فناوری که طبق ادعاهای بیاساس، تنها به یک قطره خون برای تشخیص و بررسی بیماری و یا بررسی اوضاع عمومی اشخاص نیاز است. ناگفته نماند که هولمز از زمان راهاندازی کار تا قبل از کشف تخلفاتش، به عنوان جوانترین میلیاردر زن خودساخته در کشور معرفی شده بود برای شرکتی که ۹ میلیارد دلار ارزش داشت ولی زمانی که دروغها و پنهانکاریهای او نهایتا توسط جان کریرو ژورنالیست برملا میشود؛ سقوط او سریع اتفاق میافتد، در حالی که او اکنون با وثیقه آزاد است و در انتظار محکومیت به سر میبرد.
دیگر، نام هولمز مترادف با نوعی کلاهبردار آشکار است که در همهی مقولات از دستگاههای آزمایش خون گرفته تا صدایش نیز، فیک و دروغین بود. شخصیت دروغینی که بیشتر به جای اینکه دست به شفافسازی بزند، روی اشتباهات و دروغهایش مانور میداد و درگیر نمایشهای پرزرق و برق بود، همانقدر دور از واقعیت و متوهم که بر سردر لابی شرکتش، جملهای از کاراکتر خیالی یودا (جنگ ستارگان) را حک کرده بود.
در فیلمنامهی اثر، علاوه بر اینکه عمدتا با الیزابت به عنوان یک مهرهی شر مواجهیم که در تمامی مراحل، دست به گسترش شر میزند، هر از گاهی با الیزابتی که میان یک قربانی و یک بازیکن قدرتمند بهطور متناوب تغییر میکند هم، روبهرو هستیم. او دائما در حال روشن نگهداشتن شعلههایی است که کوچکترین باد هم آنها را خاموش میکند. الیزابت میداند چکار میکند و برای فرار از مشکلات و عدم آیندهنگری و رد کردن تمام چارچوبهای اخلاقی، دست به هرکاری میزند. مقابل هیئت مدیرهاش گریه میکند تا صندلی مدیرعاملی خود را حفظ کند، برای سانی مدام نقش بازی میکند تا بتواند حمایت و سرمایهی او را داشته باشد، وقتی کارش به بنبست میافتد، با کسانی که قبولشان ندارد هم به گفتوگو مینشیند و به سمت هر عملی میرود تا جایگاهش را از دست ندهد. زیردستان را سرزنش و تهدید میکند، مزاحمان را از سر راه برمیدارد و الخ. او تماما تلاش میکند دروغهایش را حفظ کند و پشت تمامشان پنهان شود و گمان کند که بهترین کار را انجام میدهد و در نهایت روزی دستگاهش جواب خواهد داد، البته روزی که تقریبا ۳۰سال با واقعیت فاصله دارد.
یکی از نقاط جذاب «طرد شده» انتخابهای کوچک الیزابت و سانی است که برای شرکت خود، با آسیب کلان ناشی از عواقب آنچه میدانستند، سعی دارند تعادل مضحک و فیکی را ایجاد کنند همچون جشنهای مکرر و بیهوده، مذاکرات و توافقات دروغین، پیروزیهای فیک، دروغهای فراوان و پشتیبانی از آن و الخ... و بیشک هر دو مکمل هم در این راه پوچ هستند. فیالواقع در میان بازیهای گام به گام عالی که در هفت قسمت اول «طرد شده» ارائه میشود، این حس به وجود که چگونه بسیاری از افراد، از این دروغهای فراوان پشتیبانی میکنند و سعی بر ندیدن واقعیت دارند. و چگونه هولمز، منشا دروغ را بدون توجیه آن، متعادل میکند.
بازیگران فیلم، ناجیان محکمی هستند که آماندا سایفرد در نقش هلمز رهبریشان را بر عهده دارد. اجرای فوقالعاده ماهرانهای که میتواند تمام عناصر متفاوت زنی را که به نظر میرسد از هر نظر ترکیبی بسیار عجیب بوده است، متعادل نگه دارد. زنی که به طور آشکاری باهوش بود، اما در درک ارزش مهارتها کند بود، بیپرده اما جذاب بود، بیش از حد متمرکز اما در عین حال آشفته بود. سایفرد همه چیز را به ظرافت به کار میاندازد و توجه و تنفر مخاطب و در یک سری نقاط، همدردی او را نیز حفظ میکند.
همهی عناصر در اینجا در خدمت داستانی هستند که تماما ذهن مخاطب را به خود مشغول میکند. داستان سرایی تا حد زیادی خطی است و به این ترتیب، در سکانس آغازین کوتاهی که از بعد از محاکمه وجود دارد، ما برای اولین بار هولمز را به عنوان یک دختر ۱۱-۱۲ ساله ملاقات میکنیم که در یک مسابقه چنان آهسته میدود که بقیه دوندگان در خط پایان جمع شدهاند و فقط منتظر او هستند و همه به نوعی از او التماس میکنند که دست از کار بکشد. او البته این کار را نمیکند.
در همان سکانس، ما همهی آنچه از ضدقهرمان داستان و این مینیسریال هشت ساعته قرار است شکل بگیرد را داریم: یک کاراکتر مصمم به موفقیت تحت هر شرایطی. «طرد شده» یک اثر تماشایی است که نقطهی طلایی مهم آن این است که آنقدر داستان خوب و فیذاته جذابی دارد که بعید است مخاطب عام هم از آن روی برگرداند. داستانی سرشار از جزئیات کوچک که نه تنها ذهن مخاطب عام بلکه اغلب ذهن مخترعین را نیز درگیر میکند. این داستان فناوری است که به درستی کار نمیکند، کاراییاش تنها به اندازهی جرقه زدن بوده که میتوان به ۳۰ سال بعد آن امیدوار بود، به هیچ عنوان دستگاهی نبوده که مدعی آن بودند و به سرمایهگذاران نشان دادند و نتایج جعلی را به عنوان تست، منتشر کردند. و دقیقا از همان سکانس آغازین تا سکانس پایانی درمییابیم که هولمز، شخصیت عجیب و غریبی است، دلسوز و در عین حال وحشتناک و تخریبگر، بیرحم و فریبنده، شخصیتی که در ظاهر حاضر است در مورد هر چیزی مصالحه کند، البته اگر اهداف تصور شده به اندازهی کافی برایش خوب به نظر برسند اما در انتها، ترجیح میدهد از مقابله به نتیجه برسد.
بیشک هولمز کلاهبرداری بود که هرگز نتوانست دستگاه معجزهگرش را به کار بیندازد و توانست این واقعیت را برای سالها از اعضای هیئتمدیره، سرمایهگذاران و در نهایت از افراد بسیار واقعی که برای اطلاعرسانی تصمیمات پزشکی خود به ساختهی ترانوس متکی بودند، پنهان نگه دارد. این داستانی است از آدمهایی که سعی میکنند چیزهایی را که از قبل وجود داشتهاند دوباره اختراع کنند و با شامورتیبازی آن را به نام خودشان ثبت کنند. هولمزی که نه تحصیلات دانشگاهی داشته و نه سواد علمی و تنها به دنبال تقلید و تزیین بوده نه دست به عمل زدن، تقلید از شعار معروف مارک زاکربرگ گرفته:سریع حرکت کن و چیزها را بشکن، تا ایدهی پوچ ترانوس که به تعطیلی رسید.
در نهایت میتوان گفت این اثر خوشساخت ارزش دیده شدن را دارد، و بیشک چنین کاراکتر فیذاته نامانوسی ارزش بحث کردن را دارد، همانطور که توجه پادکسترها و مستندسازان بیشماری را به خود جلب است. هولمز مانند بسیاری از جویندگان، زمان و پول را به دست آورد، ولی هرآنچه که جذب کرد را برای حفظ ظواهر خرج کرد، نه ارائهی راهکارهای درست علمی، نه نجات جان انسانهایی که مدعیاش بود، نه بدل ساختن زمین به جایی بهتر، نه رسیدن به صلح. او فیالواقع اثبات کرد احمقی بود که در سطح شناور بود و به تنها واسطهی شخصیت کاریزماتیکش توجه سرمایهگذاران را جلب کرد و آنها به او اجازه دادند تا این حد بر سر وعدههای آشکارا پوچ پرواز کند.
یاسمن اسمعیلزادگان
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید