news-background
news-background

نقد فیلم House of Gucci: ظهور، سقوط و رستاخیز یک امپراتوری مد

«خاندان گوچی» (House of Gucci)، تازه‌ترین ساخته‌ی ریدلی اسکات، داستان زندگی، جریانات و جنایت واقعی است که موتور اصلی روایی فیلم را به حرکت در می‌آورد، داستانی که حول محور خاندان نامدار گوچی و چرایی قتل مائوریزیو گوچی (آدام درایور) در ۲۷ مارس ۱۹۹۵، رئیس سابق گوچی که بر اثر شلیک گلوله روی پله‌های ساختمان اداری خود در میلان جان می‌بازد، می‌چرخد.

سینمایی «خاندان گوچی» که بیشتر در میلان می‌گذرد، داستانی گسترده و پر هرج و مرج از اختلافات خانوادگی، حسادت جنسی و دسیسه‌های سرمایه‌داری، همراه با نوشیدنی، سیگار و تنقلات فراوان و ویترینی از اتومبیل، کفش، کلاه، کت اسپرت، کیف دستی، لباس و هر آنچه که می‌خواهید را به تصویر می‌آورد. اما با وجود این همه فراوانی، گویی چیزی در دل داستان کم است و همین کم‌بودن، از گیرایی فیلم می‌کاهد، فی‌الواقع با این‌که فیلم یک ایده‌ی قوی دارد و داستان واقعی چگونگی از دست دادن کنترل خانواده‌ی گوچی بر شرکتی که هنوز نام خود را دارد و اینکه چگونه مائوریتزیو گوچی جانش را بر اثر گلوله‌های یک قاتل از دست داد را مدنظر دارد، اما متن آن کشمکش‌های لازم را تولید نمی‌کند و گویی بیشتر از درام بودن اثر، به تجارتی به نام گوچی می‌پردازد.

ظهور، سقوط و رستاخیز یک امپراتوری مد

بی‌شک ریدلی اسکات، در سبک‌های گوناگون و چشمگیر فعالیت داشته است، اما حداقل این بار به نظر می‌رسد که در این اثر، فاقد بینش یا الهام لازم است. فیلم‌نامه‌ی اثر را که بکی جانستون و روبرتو بنتیوگنا بر اساس کتاب سارا گی فوردن، کیفیتی تکراری و چرخان دارد. متن میان نسل قدیمی گوچی رودولفو و برادرش آلدو (آل پاچینو) که بخش نیویورکی تجارت را اداره می‌کند و نسل جدید: پائولو و مائوریتزیو تقسیم شده است. بیشتر صحنه‌ها شامل منم‌منم‌ها و داشتم‌ داشتم‌های یک گوچی بر سر گوچی‌های دیگر به زبان انگلیسی با لهجه‌ی شدید، از اوایل دهه‌ی ۷۰ تا اواسط دهه‌ی ۹۰ در میلان و نیویورک، در میان کوه‌های آلپ و نزدیک دریاچه، در هتل‌ها و اتاق‌های کنفرانس و ویلاها و کافه‌ها است.

ناگفته نماند که گاگا و درایور در این بلبشو، بازی رضایت‌بخشی را ارائه می‌دهند. مائوریتزیو ساکت و کمی منفعل است، اما پاتریزیا او را به سمت ایده‌ی جسورانه‌تری از خودش سوق می‌دهد. او با پدر خود، رودولفو (جرمی آیرونز)، که پاتریزیا را یک تبهکار و یک جوینده‌ی گنج می‌داند، مخالفت می‌کند؛ پدری که به نظر می‌رسد به هیچ عنوان اشتباه نمی‌کند. اما مائوریتزیو به هر حال با کسی که دوستش دارد ازدواج می‌کند و خوشحالی کوتاه و مدت‌داری را تجربه می‌کنند. اما وقتی حال و هوا از کمدی به سمت مسائل مهم‌تر و غم‌انگیزتر همچون پول، وفاداری، شرافت خانوادگی و... تغییر می‌کند، «خاندان گوچی» برگه‌ی دیگری را رو می‌کند، اختلافات طبقاتی، اصالت، تربیت خانوادگی، سرمایه و... مهم می‌شوند و دیگر با داستان زنی مواجه می‌شویم که مورد تحقیر یک خاندان قرار گرفته است و مخاطب احساس می‌کند که گویی یکی بی‌رحمانه، یقه‌‌اش را گرفته، تکان داده و با کف دست به او سیلی زده است.

ظهور، سقوط و رستاخیز یک امپراتوری مد

بی‌شک نمی‌توان آنچه را که لیدی گاگا برای نقش پاتریزیا رجیانی، دختر صاحب کسب و کار طبقه‌ی متوسطی که با خانواده گوچی ازدواج می‌کند را دست کم گرفت. از لحظه‌ای که ماشینش را داخل یک پارکینگ می‌برد و در یک زمین خاکی می‌چرخد، با کاراکتری مواجه می‌شوید که شما را همان‌طور که دوربین عاشق استارتش است دوست دارد. گاگا تنها کسی است که به نظر می‌رسد می‌داند که فیلم نه تنها به حس کنایه و زبانی که محکم در گونه‌های آرایش‌شده‌اش بچرخد، نیاز دارد، بلکه به کسی هم نیاز دارد که بداند چه زمانی آن را جدی بگیرد. این واقعیت که او می‌تواند هر دوی این کارها را انجام دهد، همراه با یک غریزه‌ی حیرت‌انگیز برای این‌که چه زمانی باید قدرت ستاره‌ای را به طور کامل روشن کند و چه زمانی باید به بازیگری نزدیک شود پیش می‌رود.

گاگا تعمدا همه چیز را معلق نگه می‌دارد. شما حتی مطمئن نیستید که رجیانی که او در ابتدا خلق می‌کند، با برنامه‌ریزی بلندمدت، پیگیر گوچی شده است، یا این‌که او در حال ترتیب دادن یک بازی طولانی است و بعد از این‌که در یک مهمانی دیسکو با گوچی رقصیده، تصمیم می‌گیرد به دنبال او شود و در یک کتابفروشی، ملاقاتی را ترتیب دهد. فی‌الواقع این احساس وجود دارد که این زن واقعا عاشق است و تا زمانی که معشوقش را داشته باشد، همه چیز خوب خواهد بود. اما همین عشق او می‌تواند در یک آن بدل به خشم و نفرت شود. صحنه‌های زیادی وجود دارد که در آن شما می‌بینید که چشمان او از فردی به فرد دیگر حرکت می‌کند، همه چیز را با خود می‌گیرد، بدون اینکه پاتریزیا را به کاریکاتور بدی از یک شخصیت شرور یا یک لیدی مکبث تبدیل کند.

در واقع، او اغلب تنها کسی است که به شما این احساس را می‌دهد که گویی در حال مشاهده کسی هستید که نقش یک کاراکتر را به ظرافت بازی می‌کند. گاگا یک احساس تعهد واقعی را نشان داده است و فراموش می‌کنید که در حال تماشای یک سوپراستار پاپ هستید. شما فقط زنی را می‌بینید که سعی می‌کند در بازی خودش از ثروتمندان فاسد و اشرافی پیشی بگیرد. زنی که، وقتی متوجه سرد شدن احساس همسرش می‌شود، تلاش می‌کند به گوچی‌ها بفهماند که نادیده گرفته نخواهد شد و از تجارت به سمت انتقام حرکت می‌کند.

در نهایت می‌توان گفت این داستانی است در مورد ظهور، سقوط، و رستاخیز یک امپراتوری مد، شامل جزئیات مختلف همچون معاملات پشت سر هم، خنجر زدن از پشت و اقدامات تجاری که به تبدیل شدن گوچی به یک شرکت میلیارد دلاری کمک کرد و الخ. اسکات ما را به یک ملودرام خصومت‌آمیز خانوادگی سوق می‌دهد و با تعداد زیادی از اعضای قبیله‌ی معروف ایتالیایی که به اقوام خود پنجه می‌زنند و غرش  می‌کنند و سپس آن‌ها را می‌بخشند تا زمان اظهارنظر یا خیانت تضعیف‌کننده بعدی برسد،  آشنا می‌کند و در انتها با نوشته‌ای که روی صفحه ظاهر می‌شود؛ به ما اطلاع دهد که بعد از تمام این جریانات، گوچی دیگر یک خانواده نیست، اکنون تنها یک برند لوکس جهانی پرسود است.

یاسمن اسمعیل‌زادگان

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۱۶ بهمن ۱۴۰۰ ۱۳:۱۱

^گوچی دیگر یک خانواده نیست، اکنون تنها یک برند لوکس جهانی پرسود است.^ از این یه تیکه خوشم اومد

نمایش اسپویل