«آرکین لیگ افسانهها» یکی از بهترین عناوین سال بود. یک انمیشن اکشن بزرگسالانه و نوآورانهی دیگر که به خیل عظیم این انیمیشنها در سالهای اخیر اضافه شد.
سریال «آرکین لیگ افسانهها» (Arcane League Of Legends) بر اساس یک بازی آنلاین به همین نام ساخته شده و به جرات میتوان گفت یکی از بهترین عناوین نمایشی تاریخ سینما و تلویزیونِ ساخته شده بر اساس یک بازیست. «لیگ افسانهها» بازی آنلاین چند نفره در ژانر MOBA (میدان مبارزهی چند نفرهی آنلاین) است که در سالهای اخیر طرفداران بسیاری پیدا کرده. سبک نمایشی و بصری خاصش هم در این امر بیتاثیر نبوده. و حالا با همکاری نتفلیکس راهش را به سرویسهای استریم سریال هم باز کرده. این یادداشت اما با محوریت خود سریال نوشته شده و چندان کاری با بازی نخواهد داشت.
سریال داستان دو خواهر به نامهای «وای» و «پاودر» (جینکس) را روایت میکند. این دو خواهر که جزو طبقهی پاییندست جامعه هستند و به معنای واقعی کلمه در شهر زیرین (Undercity) «زان» زندگی میکنند، در پی اتفاقات احتماعی عظیم، درگیری بین گروهها و مشکلات بین طبقات مختلف، طی اتفاقی تراژیک از هم دور میافتند و سپس تراژدی اصلی را شکل میدهند. سالها قبل در جنگی میان شهر پایینی، شهر تحت ظلم زان و شهر بالایی، «پیلتوور» آرمانشهری، پدر این دو خواهر کشته میشود و یکی از فرماندهان بزرگ نیروی شهر پایینی به نام و«ندر» آن دو را تحت سرپرستی میگیرد. حالا و در شرایطی که هنوز شهر پایینی درگیر تبهکاری و مشکلات ساختاری و اجتماعی است، یکی دیگر از فرماندهان سابق همان ارتش با نام سیلکو نقشهی جدیدی در سر دارد. او به دنبال یافتن راهی برای استفاده از قدرتهای فرابشری برای به زیر کشیدن شهر بالایی است.
در همین حین در شهر بالایی که در ظاهر شیک و تمیز و درست به نظر میرسد و کیفیتی شبه آرمانشهری از خود نشان میدهد، اتفاقات بزرگی در حال وقوع است. دانشمندی جوان به نام «جیس»، به دنبال تسخیر نیروهای جادویی برای بهبود اوضاع زندگی عمومی مردم است. این تلاشهای دوگانه در ابتدا موازی پیش میروند اما این اتفاق دیری نمیپاید. این دو شهر هرچقدر هم که مردمانش تظاهر به دوری بکنند، به هم پیوسته هستند و هر اتفاق مهمی در یکی، دیگری را هم تحت تاثیر قرار خواهد داد. به همین خاطر نتیجهی آزمایشهای هر دو سمت از کنترل خارج میشود و اتفاقی که نباید میافتد. نیروهای امنیتی بالا برای دستگیری خلافکاران پایین سرازیر میشوند. از این سمت تبهکاران شهر پایین هم بیکار نمیمانند و همه چیز به آستانه آشوب بزرگ میرسد.
دو خواهر بینوایی که گفتیم پایشان وسط مهلکه گیر میافتد. به هر حال این دو به همراه دو دوست دیگرشان در دستهی جوجه خلافکارهایی هستند که برای گذران امور، دزدیهای خردهریز انجام میدهند. یک قرارداد اشتباه و معامله با افراد خطرناک آنها را در وضعیت بغرنجی درست در میانهی تعارض نیروهای بزرگتر قرار میدهد و به ناگاه با مرگ دوستانشان این دو از هم دور میافتند. یکی به آغوش تبهکار شماره یک شهر پایینی پناه میبرد و دیگری سر از ناکجا پیدا میکند.
پردهی اول این تراژدی اینگونه پایان مییابد. نکتهی جذاب این سریال هم همین است. با اینکه بر اساس یک بازی ساخته شده، یک داستان اس و قس دار را آغاز کرده و پی میگیرد. یک تراژدی تمام عیار بدون هیچ گونه ملایمت و رواداری. هر اتفاق دردناکی ممکن است رخ بدهد و سریال به هیچ عنوان رنگ و بوی کامیک یا لحن اندکی شادتر پیدا نمیکند. و این نکته در ادامهی این یادداشت مهمتر و زیباتر هم میشود.
داستان کاملا اوریجینال (در عین حال کاملا اقتباسی!) سریال سویههای مختلفی دارد. از در آغوش گرفتن دنیای مدرن بازیهای کامپیوتری و زیرژانر حالا جاافتادهی «استیم پانک» گرفته تا گریز به اعماق ذات انسانها و کنکاش در ماهیت ذهن بشر. اما جالبترین و پررنگترین وجه آن تقابل طبقات اجتماعی است. در دنیایی که به درستی اغراق در آن موج میزند و همه چیز پررنگتر و بولدتر است، این تقابل اجتماعی و برخورد طبقات هم متناسب با آن و البته به شکلی در ظاهر سطحی اما در باطن عمیق، بازگو شده و روایت زیرمتن را شکل میدهد. داستان در مورد دو خواهر و مفهوم عشق و خانواده است که در دل یک جنگ داخلی و تعارضات اجتماعی و تودهای آن هم به قدمت تاریخ روایت میشود. این برخورد اتفاقا و به صورت عافلگیرکنندهای نه سطحی و مبتذل مانند ۹۰ درصد تولیدات نمایشی روز، که به شکلی پیشرفته و سطح بالا وجان دار اتفاق میافتد.
با ساختن یک دنیای خیالی و صحبت از پدیدهها و نیروهای فراانسانی و جادویی، بستر مناسب همین داستان ایجاد میشود. و نکتهی درخشان داستان هم اینکه بسیاری از پدیدهها و موتیفهای داستان مابهازای خارجی دارند، اما تعداد قابل قبولی هم ندارند و این موضوع است که اهمیت دارد و سریال را از غالب آثار نمایشی سالهای اخیر متمایز میکند. بنا کردن یک پایهی جدید و محکم برای آفرینش داستان مساله مهمی است که سریال به خوبی از عهدهاش برمیآید اما هوش سازندگان در خلق جزئیات دقیق و غیرقابل پیشبینی که مختص همان دنیا هستند و برای پی بردن به همهی آنها باید سریال را بیش از یک بار تماشا کرد، کلاس اثر نهایی را چندین سطح بالا میبرد و یک شاهکار را پدید میآورد.
حالا نوبت روایت داستان دو خواهر است. دو خواهری که عاشقانه یکدیگر را دوست دارند اما (و این اما مهم است) به دلیل حوادث احتماعی و رخدادهایی که کنترلش از دست این دو و اساسا هر «فرد» دیگری در داستان خارج است، دچار فراق میشوند و این فراق نهتنها شخصیت جدید این دو به خصوص خواهر کوچکتر، پاودر، را شکل میدهد که عملا داستان پسزمینه را هم به جلو میبرد. شاید اغراقآمیز به نظر برسد اما با اندکی اغماض میتوان آن را با «بینوایان» هوگو (صرفا) مقایسه کرد. به خصوص اقتباس اخیر «تام هوپر» از آن که نمونهی مناسبی برای مقایسه در دنیای مدرن به شمار میرود. همانقدر که آن اقتباس امروزی و نو بود، در عین حال نزدیک به حقیقت داستان هوگو و البته تاریخ انقلاب کبیر فرانسه هم بود. چرا که در حقیقت داستانی بود دربارهی ذات انسان و فرد در دل اجتماع پرآشوب و درگیر ایدههای انقلابی. با ذکر این مورد میتوان آرکین را هم مثالی برای روایت ذات اصیل فرد و فردیت در دل یک جامعه و سیستم آشوبناک دانست که دستمایهی اصلیاش را نه اتفاقات پر شور و مهم اجتماعی که عشق قرار میدهد.
عشق این دو خواهر که در یک جنگ خانوادهی خود را از دست دادهاند و غیر از همدیگر کسی را ندارند، شاید در ابتدا آنقدر درخشان به تصویر کشیده نشده باشد، اما با رخدادهای بعدی و اتفاقاتی که منجر به مرگ باقی دوستان صمیمیشان میشود، شعلهور میشود و شکل نفسگیری به خود میگیرد. و وقتی بعد از یک دورهی فراق طولانی بار دیگر به هم میرسند، هیچ کدام آن فرد سابق نیستند. در اینجا اما پاودر که حالا نام «جینکس» به خود گرفته، بخاطر مصیبتهای طفولیت و رشد و بلوغ در جوار یک تبهکار، تبدیل به یک جامعهستیز روانپریش شده. از طرف دیگر وای نرمخوتر شده و اتفاقا برای صلح و آرامش تلاش میکند. اما هیچ کدام این اهداف، زمانی که پای عشق درمیان باشد، دیگر موضوعیتی ندارند. به خصوص برای جینکس که در ذهن پرآشوبش هنوز در حال کشمکش با خاطرات بچگی و مصائب دوران رشدش است.
جینکس تبدیل به یک کابوس شده. هم در ذهن خودش و هم برای دیگران. آدم فوقالعاده بااستعدادی که در جای غلطی (واقعا غلط؟) قرار گرفته و نبوغش چونان طوفانی نابودگر بروز پیدا میکند. سر و شکلش هم متناسب با ذهنش است و استفادهی بینظیرش از اسپریهای شبرنگ که حالا امضای اوست، قرار است همان کابوس را برای دیگران تداعی کند. امضایی که اتفاقا برای ارعاب دیگران شکل نگرفته، بلکه بخشی از ذات جینکس است.
استفاده از رنگها و نورهای اعجابآور و سبک بصری منحصر به فرد سریال هم نقطهی پررنگ دیگری از نقاط قوت پرشمار این عنوان درخشان است. سبکی که همانند بازی لیگ افسانهها وامدار انیمههای ژاپنی است، به خصوص طراحی کرکترهای اصلی، اما با یک لمس هنرمندانه ترکیب نفسگیر از انیمیشن دوبعدی و سهبعدی را ایجاد کرده. رنگها و بافتها روتوش نشدهاند و همان ضربهها یا نوازشهای قلممو هستند که سهبعدی حرکت میکنند. در سالهایی که انیمیشنهای مختلف از «مرد عنکبوتی به درون دنیای عنکبوتی» گرفته تا «چه میشد اگر…؟» به سطوح جدیدی از سبکهای انیمیشن دست پیدا کردهاند، این سریال هم موفق میشود یک پدیدهی جدید و بینظیر خلق کند. کیفیت حرکات و اکشنهای سریال هم آنقدر بالاست که گاهی هوش از سر بیننده میپراند. (صحنههای اسلو موشن سریال را به خاطر بیاورید که به معنای واقعی کلمه با فریم ریت بالا ضبط شده و با فریم ریت عادی پخش میشود!)
همهی این موارد دست به دست هم میدهد یک کلیت شاهکار را پدید میآورد. کلیتی که به زعم ما در جایگاه بهترین محصولات هنری و نمایشی سال قرار میگیرد.
شما هم نظرتان را دربارهی این سریال بنویسید. کدام یک از اجزایش را بیشتر پسندیدید؟ از کدام جنبهاش لذت بیشتری بردید؟
گاف. سین.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
Domeric Bolton
Domeric Bolton
۵ دی ۱۴۰۰ ۰۱:۰۴
بحران مارکسیستی؟! سریال کار تمیزی ـه ولی خب اساس روایتش بر نمایش یک تضاد و تقابل طبقاتی نیست. اصلن ارادهای برای به تصویر کشیدن توده و بدنه رو نداره. از اهالی پیلتوور تقریبا چیز خاصی نمیدونیم و «زان» خیلی حداقلی برای ما روایت میشه! و مهمتر از همه اینکه جامعه تحت حاکمیت سیلکو خودش یک جامعه درگیر تنش طبقاتی ـه. مصادیق اثبات کننده این ادعا هم زیادند؛ شیمر (تلالو!) ابزار استثمار مردمه؛ لارث دروپ یک فضای اختصاصی ـه و عمومی نیست... القصه زان پسا وندر نماینده طبقه فرودست نیست و خودش مبتلا به یک دیکتاتور انحصارگره که به دنبال استقلال سیاسی و استثمار مردمه و پتانسیل این رو داره که درگیر یک بحران به قول نویسنده مارکسیستی بشه :) پ.ن: هنر اصلی قصه روایت یک کلیشه قابل حدس (تقابل دو خواهر) به شکل کاملا جذاب و گیرا و البته اعصاب خرد کن ـه! :) (فقره آخر برای ماهایی ـه؛ که فانتزی خواهر کوچیکه داشتیم و داریم!) شما آخر اپیزود سوم میتونی خیلی راحت خط اصلی قصه رو حدس بزنی ولی سریال به شدت میخکوبت میکنه و به نظرم هنر اصلی سریال همین ـه.
۱
۲
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ