واندا ماکسیموف به همراه شوهرش ویژن در خانهای در حومهی شهر زندگی میکنند و زندگی شاد و خوشبختی دارند. واندا یک زن خانهدار است و ویژن یک کارمند. همه چیز خوب و خوش است. اما یک مشکلی وجود دارد. ویژن که در زمان جنگ بینهایت توسط تنوس کشته شده بود. و بعد در پایان بازی واندا از مرگ بازگشته و به همراه سایر انتقامجویان تنوس را شکت داده بود. پس در این دنیا چه خبر است؟
یک چیزی که مارول همیشه خوب بلد بوده و در این سالها نشان داده و اتفاقا از نظر کارشناسان امر اقتصاد و بازاریابی و امثالهم هم یکی از دلایل موفقیت بینظیرش عنوان شده، تمایل شدید به سمت تجربههای نو و مرزهای نامکشوف است. وقتی فیلم محشر «کاپیتان آمریکا سرباز زمستان» اکران شد، همه از رهیافت جدید مارول تعجب کردند. سرباز زمستان بیشتر از یک فیلم ابرقهرمانی معمول، یک تریلر جاسوسی بود. با تمام المانهای مهم ژانر. بعدتر مارول پا را فراتر گذاشت. کمدی بزن و بکوب در «نگهبانان کهشکان»، ژانر سرقت در «انتمن»، سبک نوجوانانه دبیرستانی در «مرد عنکبوتی بازگشت به خانه» و کمدی اسکچ و بداهه در «تور: رگناروک» از جملهی مهمترین و عجیبترین این تجربهها به شمار میروند. کار تا جایی پیش رفت که قرار بود «دکتر استرنج ۲» اولین فیلم هارر مارول باشد. البته ظاهرا سران مارول با رهیافت اسکات دریکسون موافق نبودند و سم ریمی را جایگزین او کردند. اما تجربهگرایی مارول قرار نبود خاتمه یابد.
اینکه مارول چگونه سراغ تجربیات جدید میرود و موفق میشود البته بحثش طولانی است. به طور خلاصه این که مارول کار را به کاربلد میسپارد. به اسامی سازندگان فیلمهایی که نام برده شد دقت کنید. تقریبا همهی آنها قبل از همکاری با مارول در ژانر مربوطه تجربیات موفق داشتهاند. و نکتهی مهمتر اینکه کوین فایگی به عنوان مرد شماره ۱ مارول بهترین عملکرد را از سازندگانش میگیرد. دستشان را باز میگذارد تا تجربیاتشان را به دنیای مارول بیاورند. تجربیاتی که مارول خود قبلا نداشته. ولی با حفظ ساختار اصلی گروه پروداکشن، اسکلت فیلمهایش را دستنخوره نگه میدارد که کیفیت اکشن و کامیکبوکی فیلم حفظ شده و سطح آن ارتقا پیدا کند.
در سریال وانداویژن (WandaVision) اما این تجربهگرایی عجیبتر و پیشتازتر است. وانداویژن یک سریال سیتکام تمامعیار است. سریالی که قرار بوده ادای دین کند به تمام سیتکامهای تاریخ. از دههی پنجاه تا ۲۰۰۰. و خالق سریال ژاک شفر پا را از همهی کسانی که با مارول همکاری کردهاند، پیشتر گذاشته. اینکه چرا مارول سیتکام را انتخاب کرده مهم است اما نکتهی مهمتر این است که این تجربهگرایی عجیب و غریب مارول چه تاثیری بر این دنیا و شخصیتهایش و البته مخاطبان میلیاردیاش میگذارد و قرار است امسییو را به چه سمت و سویی ببرد.
همان اول که خبر ساخت سریال وانداویژن آمد دو بحث مهم شکل گرفت. یکی این که ویژن که کشته شده چگونه قرار است دوباره در امسییو ظاهر شود. نکتهی دوم این که خبر آمد سریال جدید قرار است سیتکام باشد. سر و صدای فراوانی ایجاد شد و هواداران سریال به سرعت شروع به گمانهزنیهای مختلف کردند. کاری که هواداران همیشه انجام میدهند و مارول استاد استفاده از هایپ طرفداران است. و بازاریابی سریال از همان خبرهای اولیه شروع شد.
الیزابت اولسن با صراحت اعلام کرد این متفاوتترین اثر دنیای مارول تا به امروز خواهد بود و پل بتنی وعدهی تماشای یک اثر بیهمتا را داد. و شخص کوین فایگی (قهرمان واقعی هواداران مارول) هم در جملاتی کوتاه از تجربهی غریب جدید مارول سخن راند و گفت به نتیجه به شدت امیدوار است.
با این مصاحبهها گمانهها شروع شد و تعدادی از آنها بسیار به واقعیت نزدیک بودند. و خب همهی ما انتظار یک سیتکام که در طول دهههای متخلف میگذرد را داشتیم. از شوی دیک وندایک گرفته تا سیتکامهای دههی ۹۰. نکتهی جالب این بود که با وجود اینکه سریال مطابق انتظارمان شروع شد، باز هم همه شگفتزده شدیم. بلافاصله پس از پخش ۲ قسمت اول سیل واکنشهای مثبت منتقدان و هواداران فضای مجازی را دربرگرفت. نهتنها سریال کیفیت سیتکامهای دهههای ۵۰ و ۶۰ را داشت، که واقعا یک سیتکام خندهدار بود. شوخیها متناسب با همان فضا و البته مرتبط با دنیای سینمایی مارول بود و مخاطب را واقعا میخنداند. در کنار اینها موضوعی که کیفیت سریال را به اصل جنس نزدیکتر میکرد استفادهی سازندگان از تکنولوژیها و تکنیکهای مرتبط با هر دهه بود. استفاده از طناب یا جامپکات برای خلق جلوههای ویژه و حضور تماشاچیان در سر صحنه اثری شگفتآور را رقم زده بود. به گفتهی مت شکمن کارگردان سریال، برای ساخت این اپیسودها جلسهای با شخص دیک وندایک گذاشته بودند تا از مشورت او استفاده کنند. همچنین لوکیشینی که انتخاب کرده بودند برای همین کار ساخته شده بود و در نهایت اینکه بازیگران برای خلق فضای آن دههها، تمرین کرده و کلی سیتکام قدیمی را تماشا کرده بودند.
و البته یک نکتهی مهم دیگر که مارول استاد آن است: خلق سوال و معما. در دو قسمت آغازین با کمترین اشاره به فضای واقعی دنیای مارول، معمایی را ایجاد کردند که نهتنها مخاطب را در هیجان نگه میداشت که بحثهای فراوانی را شکل میداد. در قسمت سوم که در دههی ۷۰ میگذشت چند سرنخ دیگر هم اضافه شد و کمکم ماجرا شروع به روشن شدن کرد. اما تا همین ۳ قسمت یک تجربهی بینظیر برای مخاطبان شکل گرفته بود و حالا دنیای جدیدی داشتیم که در آن گشت و گذار کنیم.
از قسمت چهارم اما واقعیت ماجرا به تصویر کشیده شد و مخاطبان متوجه شدند چه اتفاقی درحال وقوع است. تعدادی از شخصیتهای فرعی قدیمی هم مطابق قولی که داده شده بود بازگشتند تا مخاطب با دنیای مارول پیوند بیشتری بخورد. حالا یک دنیای واقعی داشتیم که دنیای سیتکامی وانداویژن در دل آن اتفاق میافتاد. ضمن اینکه دوباره بلیپ (یا همان بشکن تنوس) را هم این بار از دید شخصیتهای جدید دیدیم. مارول دوباره کار خودش را کرده بود. ما بودیم و یک دنیای کامل که تکتک اجزایش برایمان اهمیت داشت و بعد از وقفهی طولانی حالا در خانههایمان و نه در سالن سینما تجربهی همگانی امسییوییمان را از سر میگذراندیم.
وقفهی طولانیای که بخاطر کرونا بین آخرین اثر مارول و وانداویژن به عنوان اولین اثر دوران پساکرونا افتاده بود نهتنها عطش ما را برانگیخته بود که به شکلی عجیب و معجزهوار اثربخشی سریال را چند برابر کرده بود. میدانستیم که قرار است شاهد یک سریال با مضمون عشق به سیتکام باشیم. اما وانداویژن با هوشمندی تمام یک پله جلوتر رفت و اثری پیرامون عشق به تلویزیون ساخت. دههی ۵۰ میلادی اولین باری بود که تلویزیون به یک عنصر مهم و حیاتی در خانهی آمریکاییها تبدیل شد و خانوادهها برای تماشای تلویزیون (و سیتکامها) دستهجمعی پای تلویزیون جمع میشدند. یا به نوعی تلویزیون عضوی از خانوادهی مردم شد. و وانداویژن بهترین اثر ممکن در ستایش تلویزیون است. جالب آنکه طبق جدول زمانی اولیه، وانداویژن قرار نبود اولین اثر تلویزونی مارول باشد، اما به دلیل کرونا برنامهها تغییر کرد و این اولین سریالی بود که به پخش رسید. و آن صفت معجزهوار به همین دلیل ذکر شد. (دقت کنین که سریال نهتنها به سیتکامها که سریالهای دیگری از جمله اثر درخشان «منطقهی گرگ و میش» هم ارجاع میدهد). اما وانداویژن نکات معجزهوار دیگری هم دارد.
وقتی که در دوران کرونا همهی ما مجبور به خانهنشینی شدیم و ارتباط با دنیای واقعی را تا حدی از دست دادیم، به نوعی مجبور به گذران روز در حبابی نامرئی بودیم. واندا هم حبابی نامرئی برای خودش ساخته بود. حبابی که او را از غم و اندوه دنیای واقعی جدا کند. چرا سیتکام را انتخاب کرده بود؟ به دلیل اینکه در ناخوداگاهش سیتکام همان نقشی را داشت که بالاتر اشاره شد. وقتی که در دوران کودکی همراه سایر اعضای خانوادهاش پای سیتکامهای آمریکایی مینشست برای ساعاتی از واقعیت جامعهی بیرونی فاصله میگرفت و لحظات خوشی با خانواده میگذراند. فروپاشی ذهنی واندا به صورت ناخودآگاه او را به سمتی برد که برای خودش دنیای مصنوعی شادی بسازد. و در آن به عشقش برسد.
وانداویژن بیش از هرچیزی دربارهی سوگ است. سوگ از دست دادن عزیزان. تمام ماجرای سریال هم پیرامون همین موضوع شکل گرفته. در واقع داستان سریال دربارهی فردی است که عشق زندگیاش را از دست داده و از غم این فقدان سر به جنون میگذارد. جنونی که بخاطر قدرتهای ماورالطبیعیاش مردمان یک شهر را هم ناخواسته درگیر میکند. باز هم معجزه به نظر میرسد. زمانی که بخاطر پاندمی تعداد زیادی از مردم جهان عزیزانشان را به ناگاه از دست دادند، سریالی که موضوعش مواجهه با غم از دست دادن عزیزان است از تلویزیون پخش شد. و رهیافتش چیست؟ تبدیل غم و اندوه به شادی!
مارول هم با علم به همهی اینها و در مواردی شاید به صورت ناخودآگاه اثری را ساخت که خیلی خیلی زود تبدیل به پدیده شد. قطعا دلیلش تنها مواردی که ذکر شد نیست. مارول بلد است چگونه آثار درخشان بسازد. از تجربههای قبلیاش هم درس میگیرد و بدهایش را کنار میگذارد و خوبهایش را دوباره استفاده میکند. مثلا یک از بهترین بخشهای قسمت اول کاپیتان آمریکا اشارهاش به لباسهای (حالا) مضحک کلاسیک کاپیتان آمریکا به صورت کمدی بود. در آنجا در نمایشهای USO استیو راجرز لباس مضحک کلاسیک را به تن کرد و اینجا واندا و ویژن به عنوان کاستوم هالووین. نهتنها خندهدار بود که نوعی امتیاز دادن به هواداران هم به شمار میرفت.
ابزار دیگر مارول بازی با انتظارات است. کوین فایگی مولکول به مولکول دنیای کامیکبوکهای مارول را میشناسد و هرجا دلش بخواهد میتواند کاری بکند که ناگهان مخاطبان نکتهای از کامیکبوکها را در آن ببینند و هزاران حدس و گمان بزنند. و خب سریال هفتگی خوراک همین داستان است. وانداویژن تبدیل به پدیدهای شد که اگر میخواستی هم نمیتوانستی حدس و احتمالات اپیسودهای آینده را نبینی! از جستجوی عجیب و طولانی طرفدراران برای پیدا کردن مفیستو گرفته تا جایگزین کردن پیترو با کوئیک سیلور دنیای اکسمن. بدین ترتیب اتفاقاتی افتاد که حتی خود سازندگان هم فکرش را نمیکردند. مت شکمن در مصاحبهای بعد از پایان سریال اعلام کرد که تعداد زیادی از حدس و گمانها برای خودش هم تازه بوده. مثلا داستان مهندس هوافضایی که مخاطبان پیشبینی کرده بودند شاید اشارهای به رید ریچاردز یا آقای شگفتانگیزِ چهار شگفتانگیز باشد.
یکی دیگر از هوشمندیهای فایگی و تهیهکنندگان مارول این بود که سریال را با یک کارگردان به پیش بردند. اتفاقی که دور از انتظار هم نبود و مارول همیشه سعی میکند یکدستی آثارش را تا حد ممکن حفظ کند. اتفاقی که در سایر سریالهای مارول حداقل در عناوین ابتدایی هم رخ داده. و وانداویژن از همین حالا یکی از بهترین عناوین تلویزیونی ۲۰۲۱ است. برای این که این عبارت را از سر جو گرفتگی نگارنده ندانید، یک یادآوری کوچک میکنم و یادداشت را به پایان میبرم. سریال بلافاصله بعد از «مندلورین» پخش شد و قرار بود جایگزین آن در دیزنیپلاس شود. آن هم مندلورینی که در قسمت آخرش لوک اسکای واکر بر صفحهی تلویزیون ظاهر شده بود. اما نهتنها مخاطبان عادی که حتی نِردها هم با نهایت شور و اشتیاق این سریال سریال را دنبال کردند و زبان به تحسین از آن گشودند.
همهی اینها ثابت میکند مارول حالاحالاها قرار نیست پا پس بکشد و میتوانیم تا آیندهای نهچندان نزدیک به این کمپانی معظم و البته دوستداشتنی امیدوار باشیم. به خصوص به سریالی که در آستانهی پخشش هستیم. «فالکن و سرباز زمستان». باید دید فایگی و رفقا در این یکی سریال چه دستپختی برایمان تدارک دیدهاند.
نظر شما چیست؟ آیا وانداویژن را دوست داشتید؟ آیا از نظرتان شایستهی تمام این تعریف و تمجیدها بود؟ آیا مارول را در امر سریالسازی موفق میدانید؟ مانند همیشه نظراتتان را برایمان بنویسید.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
cyanide
cyanide
۲۹ اسفند ۱۳۹۹ ۲۲:۲۹
خوب شروع شد بعد افتضاح شد.
۰
۰
برای امتیازدهی باید وارد شوید
پاسخ