«قدیمیترین و قویترین احساس بشریت، ترس است و قدیمیترین و قویترین نوع آن، ترس از ناشناختهها است. - اچ.پی. لاوکرفت»
همزیستی اجباری انسان با موجود بیگانه، هماره یکی از مورد توجهترین شکلهای سینمای وحشت بوده است. ترکیب انسان با موجود ناشناختهای که به شکلی بر او سوار میشود و اساس زیستش را دگرگون میسازد. چنین شکلی از وحشت که در سینما طرفداران خاص خودش را دارد، پیرو «وحشت کیهانی» (وحشتِ علمی-تخیلی) است که مهمترین پیشگام این شکل از وحشت «اچ. پی. لاوکرفت» داستاننویس آمریکایی بوده است. وحشتی که فراتر از قدرت شعور و درک انسانهاست و رو در رویی انسان را با موجوداتِ فرازمینی و به عبارتی ابعاد موازی دیگر نشان میدهد، نیروها و موجوداتی که انسان در برابرشان ناچیز شمارده میشود و فقط نگاه کردن به آنها، آدمیزاد را تا مرز دیوانگی و مرگ و نابودی میکشاند.
«ماهواره» (دانلود فیلم Sputnik با لینک مستقیم) تریلر ترسناک روسی ساختهی «ایگار آبرامنکو» که در ژانر وحشت علمی تخیلی دسته بندی میشود، از این دست آثاری است که به موضوع انسان و یک موجود فرازمینی میپردازد. اثری پر تعلیق و تنشزا که مخاطب را شوک زده میکند و به فکر فرو میبرد. این کارگردان با خلق موقعیتی هولناک از همزیستی انسان و بیگانه، (در اینجا موجودی خزندهای است که به درون انسان نفوذ پیدا میکند) به نوعی همزیستی انگلی(نوع زندگی اجباری دو موجود که فقط میهمان سود میبرد) و همزیستی آندوسیمبیوزیس (موجود کوچکتر در بدن موجود بزرگتر حمل میشود) را به تصویر میکشد و وحشتی ناشناخته را بر جای میگذارد.
داستان فیلم «ماهواره» در سال ۱۹۸۳ در آخرین دورهی داغِ جنگ سرد شوروی میگذرد و این سنگینی و خفقان حتی در بالاتر از کرهی زمین و در فضا هم احساس میشود. فیلم با خواندن ترانهی «میلیونها رز» اثر «آلا پوگاچوا» با صدای یکی از فضانوردهایی که سوار بر فضاپیمای اوربیت ۴ و در حین انجام ماموریت در عملیات کیهانی روسی هستند، شروع میشود و سپس میرود سراغ هستهی اصلی داستان و حضور موجودی ناشناخته در کنار فضاپیما. ماموریت دو فضانورد به هنگام بازگشت به زمین دچار اشکال میشود و آنها چیزی غیرقابل توضیح را پشت پنجرهی فضاپیما میبینند و پس از آن، فضاپیمای اوربیت ۴، سقوط میکند و تنها یکی از فضانوردان، کنستانتین (پیوتر فیودوروف) زنده میماند و فضانورد دیگر که جسد بیجانش به زمین نشسته است، به شکل ترسناکی کشته شده است.
پس از بازگشت به زمین یا دقیقتر، پس از سقوط، کنستانتین به یک مرکز تحقیقات نظامی حفاظت شده منتقل میشود. در این بین رفتار عجیب و غریب کنستانین کم کم آغاز میشود و داستان نیروی ناشناخته در فیلم، آغاز به کار میکند و نادرست بودن موضوعی از سمت کنستانین و بازگشتش به زمین، برای مخاطب محسوس میشود. در نهایت طی مراقبتها، اعضای مرکز متوجه میشوند موجود بیگانهای درون این فضانورد زندگی میکند و در ساعات مشخصی از بدن او خارج میشود. سرهنگ سمیرادوف (فدور باندارکوک) مامور این جریان، از دكتر تاتیانا كلیمووا (اكسانا آكینشینا) یاری میطلبد. تا كنستانتین را مورد مطالعه قرار دهد و بفهمد چگونه میتواند موجودی که در وجود او زندگی میکند را از میان برد و....
همانطور که پیشتر به «وحشت کیهانی» اشاره شد، در این گونه از وحشت، اکتشافات علمی لزومن به پیشرفت و تکامل یا بهتر شدن وضعیتِ زندگی بشر منجر نمیشود، بلکه به باز شدن درهایی به دنیاهای دیگر میرسد که بهتر بود بسته میماندند. در اینجا هم همین روند است، اکتشافات علمی نه تنها موفقیت آمیز نبوده بلکه ورود بیگانهای مهاجم را به زمین رقم زده که حالا بودنش دردسر و خطری جدی به شمار میرود.
در اتفاقی که در «ماهواره» میافتد، پس از سقوط فضاپیما، کشته شدن فجیع یکی از دو مامور و عوض شدن حالات و رفتارهای مامور زنده مانده، حالا دولت است که باید وارد عمل شود و این موضوع را جمع کند، پس کنستانتین یا به عبارتی دقیقتر این موجود جدید انسان-بیگانه را به پایگاه نظامی میفرستد تا هم زیر نظر باشد و هم مورد بازجویی قرار گیرد و در این بین دکتری را مسئول این پروژه قرار میدهد. کنستانین پس از مواجه با بیگانه دچار فراموشی شده است و حرفهایش شک برانگیز تلقی میشود و در آن دورهی تاریخی به نوعی توطئه محسوب میشود، تا آنجا که خروج موجود بیگانه در ساعاتی مشخص از دهان او به عین دیده میشود و توجه همگان را بر میانگیزد. موجودی که برای بقا هم به میزبان انسانش نیاز دارد و هم خوردن مغز.
شاید در وهلهی اول به نظر برسد که اتفاق جدیدی را رقم نمیزند و تکرار سری فیلمهای بیگانه و تعدادی فیلم علمی تخیلی دیگر است. اما چیزی در این اثر خوش ساخت متفاوت است، لحن غیر معمول و عدم قطعیت کارگردان و تزریق ترس به مخاطب در اوج باورپذیری و از اولین لحظات است که این کار را تماشایی میسازد. «آبرامنکو» هرگز کامل فاش نمیکند که مخاطب دقیقن با چه فیلمی رو به رو است و این عدم اطمینان در چنین فضای هولناک و خفقان آوری که وجود دارد، مخاطب را تا انتها نگه میدارد. ما هرگز مطمئن نیستیم که از چه چیزی باید بترسیم. از بیگانه؟ از کنستانتین؟ از افراد نظامی جماهیر شوروی؟ از جو سنگین و هراسناک، از روابط پنهانی و... . این عدم اطمینان تعمدی، انزوا و حالت ناپایداری که کارگردان در فضاسازی سرد و خشن مطابق با روحیات خشن و سرد و بیگانهستیز شوروی و روسها خلق کرده است، به جذابیت فیلم میافزاید.
«آبرامنکو» در این میان نقبی هم به مسائل سیاسی و اجتماعی دورهی مدنظرش میزند و داهیانه ترس را در فیلم دو چندان میکند. وحشت از دوران تاریک تاریخی و وحشت از موجودی فرازمینی. «آبرامنکو» ترکیب کار اجباری، زندانیان سیاسی و تبعیدیها را و قتلعام و تهاجم بیگانه را به زیبایی در فیلم مینشاند و فقط با صحنهی زندانیهایی که منتظر بخشش هستند و در عوض، خوراک اصلی موجود بیگانهای میشوند که مستقیم مغزشان را نشانه میگیرد، به خوبی خاموشی اجباری تفکر را در آن دوره نشان میدهد و مخاطب را به سکوت و فکر کردن وا میدارد. «ماهواره» از فیلمنامهی قابل قبولی برخوردار است که با داستانی پرتعلیق و شخصیت پردازی درست، توجه مخاطب را جلب میکند و در کنارش اجراهای خوب، میزانسنهای دقیق، اتمسفر سرد و تیره و تار و به شدت خشن که در قابهای دوربین به خوبی نمایان است، خشونت و سنگینی روح روسی حاکم بر آن دوره را نشان میدهد.
«آبرامنکو» در شخصیت پردازی هم درست عمل میکند، و سه کاراکتر اصلی فیلم را تا پایان، دچار تغییر و تحول میکند. شخصیتهایی که خیال میکنند درون ماندگاریشان همه چیز است و همسو با امر پنهانی خودشان حرکت میکنند، امر پنهانی که به زعم «بودریار» به دلیل آشکار نبودنش، از امر شر نشات میگیرد. (پنهان شدن موضوع بیگانه، چگونگی زیستن او در زمین، نوع تغذیه، دلیل نگه داری و ... همه و همه بیشتر به امر شر دامن می زند.) کنستانتین ، تاتیانا و سرهنگ، در طول فیلم، در مراحل شخصیت شدن و ابعاد پیدا کردن قرار میگیرند و تغییر میکنند. کاراکتر سرهنگ که در ابتدا به نظر میرسد یکی از معقولترین و حساسترین مردان در تاریخ ارتش شوروی است کم کم همسو با تیرگی داستان به خبیثترین شخص بدل میشود و ما او را به عنوان نوع دیگری از هیولا میبینیم، هیولایی متعهد به میهن پرستی كورکورانه که حتی اگر لبخند پدری مهربان بر چهرهی خود داشته باشد، باز هم منفور است. کاراکتری که در خفا و به نام حق، مرتکب بدترین شرارتها میشود.
و یا کاراکتر تاتیانا که کاراکتری پر از تعلیق و تعلل است و گاهی نمیتوان از او سر درآورد و گویا لایههایی از درد را دفن کرده است و در راستای رسیدن به حقیقت، شکافی ایجاد میکند امر جزئی را دوپاره میکند و چیزهای دیگری را از گذشته کشف میکند و به بازشناسی میرسد و بدل به فردی مورد اعتماد در میان آن همه تاریکی و ظلم میشود.
و همینطور کنستانتین که قهرمان ملی است و او هم رازی را پنهان کرده که بعد از سقوط، آن را فراموش میکند و پس از گفت و گوهایش با تاتیانا، کم کم به خاطر میآورد رازی که پنهان کرده، پسرش است.
از جهتی میتوان گفت وجه مشترک و یا عامل رسیدن به حقیقت در تمامی شخصیتهای اصلی که در فیلم دیده میشوند، حضور موجودِ بیگانه است. هر چند که این موجود از نیروی شر برخاسته است ولی هر شخصیت به نوعی از طریق همین نیروی شر و امر منفی است که به ناکاملی خودش پی میبرد. درست زمانی که بیگانه ظاهر میشود، صحبتها از بین میرود و هر کس به نوعی با این موجود ارتباط برقرار میکند. کنستانتین این موجود را در خود حمل میکند، سرهنگ میخواهد او را مورد تحقیق و بررسی قرار دهد، تاتیانا میخواهد آن بیگانه را بیرون بکشد، دیگری میخواهد از این فرصت استفاده کند و برندهی جایزهی نوبل شود و... همه و همه گویا از این موجود معنا میگیرند.
موجودی که با آن مواجهایم تودهای است از گوشت، پر از چشم، سفید رنگ با حالتی سرد و بیمارگونه که میتواند خود را به اندازهی کافی کوچک بسازد، در شکم میزبان قرار گیرد و بارها و بارها او را مورد حمله قرار دهد. خیره شدن به چنین موجودی از بعضی زوایا به اندارهی کافی وحشتناک به نظر میرسد، و از جهاتی هم مخاطب با دیدن آن افسون میشود و فکر میکند که میتواند هوش یا انگیزه و اندکی لطافت را در آن ببیند، ولی پس از اولین واکنشهای آن، متوجه میشود که این فقط بخشی از تصوراتش بوده است.
به لحاظ طراحی این موجود کاملن رایانهای و تصنعی به نظر نمیرسد و یک نوع سادگی طرحی در او وجود دارد و همین ویژگی، بر ترسناک بودن ماجرا میافزاید. این سادگی که در طرح موجود، وجود دارد فیالواقع باورپذیری را در مخاطب پدید میآورد و او را به وحشت میاندازد، وحشتی که البته فراتر از شکل و شمایل و واقعیت عینی این موجود به نظر میرسد و از جهتی این موجود را نمادین میسازد، موجودی که گویا نمادی است از یک واقعیت وجودی و درونی پنهانی، به عبارتی یک نوع شیطان درون که همهی آدمیان در خودشان حمل میکنند و از این جهت میتوان گفت هر کدام از شخصیتها در حال مواجهه با شیاطین درون خودشان هستند. نماد یا انگلی که در داخل کنستانتین زندگی میکند، از جایی فراتر از زمین ناشی میشود، اما شیوهی نمایشی که کارگردان در فیلم بکار میبندد، این نماد و یا انگل را به یک نیروی شیطانی درونی تبدیل میکند.
در نهایت میتوان گفت، ساختهی آبرامنکو، اثری قابل تامل و قانع کننده است. فیلم، شروعی با ادای احترام به ریشههای کلاسیکهای این سبک (وحشت کیهانی) دارد و در ادامه راه خود را میرود و با اضافه کردن رگههایی از ملودرام و تفسیر اجتماعی و سیاسی و همینطور نگاهی روانشناختانه به این گونه از وحشت علمی تخیلی، بازی با ژانر را رقم میزند که البته دلزدگی را در مخاطب ایجاد نمیکند و همچنان توجه او را معطوف میسازد.
با این که لذتهای فیلم متوسط است ولی به عنوان یک فیلم هیولایی کاملن مهیج، عجیب و غریب، غیرمعمول و با صحنههای هیجان انگیز تماشایی، میتواند به خوبی مخاطب را تا آخر مسحور سازد و همانند بهترین آثار علمی تخیلی او را عمیقن به فکر بیندازد.
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید