news-background
news-background

نقد فیلم Pain and Glory: و هنر نجاتمان خواهد داد...

ای عصْر هنگام زندگی من، از بسی چیزها کناره گرفته‌ام تا مگر به رُستنگاه اندیشه‌های زنده‌ی خویش برسم و نیز به انوار بامدادی که از والاترین امیدها و آرزوهایم باشند. «چنین گفت زرتشت»

«درد و شکوه» (دانلود فیلم Pain & Glory با لینک مستقیم) آخرین اثر پدرو آلمادووار، کارگردان به‌نام اسپانیایی، که نسبت به   ساخته‌های پیشینش، شخصی تر است، روایت فیلم‌سازی است به‌نام سالوادور مالو که (آنتونیو باندراس) مدت‌هاست حرفه‌اش را کنار گذاشته، در گوشه‌ای از مادرید عزلت گزیده و در میان انواع و اقسام دردهای جسمی و روحی دست و پا می‌زند و به این باور رسیده است که سینما، دیگر نمی‌تواند نجاتش دهد و تنها راه گریز از دردهایش، استنشاقی است میانِ خطوطِ سفیدِ هروئین. خطوطی که او را مستقیم به روزهای خوشِ کودکی می‌رسانند. خطوطی که کم‌کم در برابر دردهایش ناتوان می‌شوند و تمامن بدل می‌شوند به دریچه‌ای تازه‌ برای یاد‌‌آوری لذتِ اندوهناکِ خاطرات.

شروع هر فیلم، به دلیل کاربرد دستورمندانه‌ای که دارد، عموما به قسمتی از تلخیص یک تفسیر بدل می‌شود و کدهایی از دایره‌ی معنایی فیلم را رونمایی می‌کند و تلویحا یا صریحا میلی را بوجود می آورد تا آن را منشأ مسیر معنایی بدانیم. «درد و شکوه» با «هنر نقاشی» از تیتراژ آغاز می‌شود و با  «هنر سینما» پایان می‌یابد و این‌جاست که «هنر» بدل می‌شود به یکی از مفاهیم بنیادین فیلم و نشانه‌ای از دایره‌‌ی معنایی.

بیاید به «درد و شکوه»، همانند یک تابلوی کلاژ نگاه کنیم که خالقش در زمان حال، گذشته و ایماژهایی از آینده، میان غم‌ها و شادی ها پرسه می‌زند و از هر لحظه، تکه‌ی گمشده‌اش را می‌یابد و روی این تابلو می‌چسباند تا داستانش را تمام کند و هنر بکرش را در لب مرزِ توهم و شفافیت، نشانمان دهد.

بی‌شک می‌توان گفت تمامی عناصر بصری و روایی موجود در تابلوی کلاژ پدرو آلمادووار از سه واژه‌ی «درد، عشق، هنر» معنا می‌گیرند و در جای‌جای اثر، خود بازتابی می‌شوند از این سه واژه. از صحنه‌های آغازین فیلم که سالوادور به گذشته می‌رود و سختی‌های زنان روستایی و در کنار  سختی ها، لذتِ آواز خواندن و شادی های کوچک را به یاد می‌آورد گرفته، تا پایان شکوهمند. پایانی که از لحظاتِ درد و عشق زندگی‌اش، بدل به هنر شده‌اند.

همان‌طور که اشاره شد، تفکیک‌ناپذیری مفاهیم ذکر شده، در اثر به خوبی مشهود است. محیط، شخصیت‌ها، صحنه‌پردازی، نورپردازی، و در یک کلام جهان اثر، همه و همه بازتابی از « درد، عشق، هنر» هستند.

با نگاهی جزیی‌تر به تابلوی «درد و شکوه» می‌توان گفت کاراکترهای موجود، بازتابی از یک درون‌مایه‌ی مشترک هستند و درگیر تنش های میان خود و جهان بیرونشان. شخصیت‌های تابلوی آلمادووار، با این‌که در زندگی لحظات خوشی را دارند، عمیقا از اندوهی بی‌پایان برخوردارند. «فقدان مادر» اندوهِ بی پایان سالوادور است که هیچ جایگزینی ندارد. ماحصل شکستِ همکاری آلبرتو و سالوادور در گذشته، اندوه و بی‌اعتمادی آلبرتو نسبت به سالوادور است. ناکامی در عشقِ سالوادور و فدریکو، اندوهی است عمیق که با دیدن یک‌دیگر هم پایان نمی‌‌یابد. راضی نبودن مادر از پسرش سالوادور، اندوه بی‌پایان دیگری است. اهمیت ندادن سالوادور به بیماری‌های جسمی و روحی‌اش، اندوهی است برای مرسدس، دوست و همکارش و...، همه و همه در مسیر معنایی مشخصی قرار دارند.

«درد و شکوه» در میان تصاویر گذشته، حال و تصورِ آینده حرکت می‌کند و به دنبال تکه‌های اندوه، رنج‌، فرسودگی، زوال، لذت، خوشبختی، احساسات و... می‌گردد تا «درد و عشقِ» جدایی ناپذیر را به بدیع‌ترین شکل ممکن در قالب هنر بیان کند. آلمادووار در شیوه‌ی روایتش، با مهارت تمام یک رویداد را با اتصالات متفاوت در زمان‌های متفاوت، به حرکت در می‌آورد و با هر اتصال، یک ایماژ و یا یک خاطره‌ی ناتمام را نقش می‌زند و به واسطه‌ی کلاژ خوش‌رنگ و لعابی که می‌سازد، درک ما از واقعیت را تا حدی ممکن می‌سازد.

او سالوادور مالو را چهره‌ی پر رنگ تابلوی «درد و شکوه» و نقطه‌ی مرکزی تمام اتصالاتش قرار می‌دهد. شخصیتی که طبق الگوی رشد و نمو قهرمان کلاسیک، به تدریج دچار تغییر و تحول می‌شود. شخصیتی که ابتدا در مواجه با مشکلات، بیشتر به دنبال راه فرار است تا راه چاره و با این که می‌داند سینما، در بدترین شرایط نجاتش داده است، از آن فاصله گرفته و برخلاف گفته‌ی خودش که می‌گوید به دنبال افزایش کیفیت زندگی است، با رد کردن گذشته و قبول نکردن دردها، بیشتر از کیفیت زندگی‌اش می‌کاهد و در هر موقعیت، قالب فرارش را عوض می‌کند و در درد، لذت را جست و جو می‌کند. لذت از دردی عمیق که او را به درون افکارش فرو می‌برد. ولی همین شخصیت، کم‌کم در برخورد با موقعیت‌ها و شخصیت های دیگر، به نقطه‌ی عطفِ رو درویی با خود می‌رسد و مسیر تحولش آغاز می‌شود و در نهایت به سینما باز می‌گردد و تنها ناجی‌اش «هنر»، تمام آلام او را عهده دار می‌شود و او را به رستنگاه اندیشه‌های زنده‌اش می‌برد تا امیدها و آرزوهایش را در قالبِ اثری هنری، به نمایش بگذارد.

نکته ای که می‌توان به آن اشاره کرد این است که؛ هیچ‌کدام از رویدادها و انگاره‌هایی که آلمادووار نشانمان می‌دهد، کامل نمی‌شوند و او از هر‌ رویداد، تکه‌ای را جدا می‌کند و به این تابلو وصل می‌کند تا لحظه‌ای مخاطب را در گوشه‌هایی از تلخ و شیرینِ داستانش سهیم کند. همانند صحنه‌ی آغازین فیلم و آواز خواندن دسته‌جمعی زنان روستا، همانند صحنه‌ی آواز خواندن اجباری سالوادورِ کوچک که کشیش به اجبار می خواهد از موسیقی شیطانی و ناپاکِ راک، او را برگرداند و ذائقه‌‌ی موسیقایی‌اش را نیز، غسل دهد. همانند لخت شدن ادواردوی نقاش جلوی سالوادور کوچک و پَسَش، بیهوش شدن سالوادور. همانند رابطه‌ی عاشقانه‌ی سالوادور و معشوقش فدریکو. تصاویری که آلمادووار می‌سازد، همان‌طور که جلو می‌روند و خرده روایات را با داستان اصلی همسو می‌کنند، در عین حال ما را به اوج نمی‌رسانند و با ریتم نسبتا کند، آن ضربه‌ی احساسی پر‌ حرارت و قوی را به مخاطب وارد نمی‌کنند و گویی بعد از اتمام فیلم، هنوز میل به دیدن این تابلو و میل به دانستن مخاطب ارضا نشده است و برخی از سئوالات در ذهنش بی پاسخ مانده‌اند. طرح داستانی فیلم، عمدا پاره‌ای رویدادها یا نتایج را حل ناشده باقی می‌گذارد و بر همین قیاس معناهای باز را می‌سازد و تعیین هویت و تعریف میل قهرمان را بر عهده‌ی مخاطب می‌گذارد.

  1. فی‌الواقع خالق اثر به محتوا و چگونگی‌ گسترش آن، آگاهی کامل داشته است و ساختاری را در نظر گرفته که در کوچک‌ترین جزییات هم تولید افاضات مازاد و فروکاهنده نکند. آلمادووار، در تابلوی خوش رنگ و لعابش، «درد و عشق» را در قالب هنر، نشانمان می‌دهد و با آخرین تکه‌ از کلاژش قرینه‌ی معنایی توهم و واقعیت را بر تماشاگر اعمال می‌کند و شوک مختصری را وارد می‌سازد و نتیجه‌گیری‌ تماشاگر از روایت را تغییر می‌دهد و تعمدا دریچه‌ای به سوی جهان میل را برایش می‌گشاید و او را در جهان امیالش غوطه‌ور می‌سازد و با یک غمِ دوست داشتنی رهایش می‌کند.

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید
۸ اسفند ۱۳۹۸ ۱۱:۳۹

آنتونیو باندراس بسیار هنرمندانه در این فیلم ایفای نقش کرد

نمایش اسپویل
۶ اسفند ۱۳۹۸ ۱۶:۱۱

نگارنده محترم، با عرض تشکر از متنی که درباره این فیلم نوشته‌اید. اگر امکان دارد در مورد این دو عبارت شرحی بفرمایید: "شروع هر فیلم، به دلیل کاربرد دستورمندانه‌ای که دارد، عموما به قسمتی از تلخیص یک تفسیر بدل می‌شود و کدهایی از دایره‌ی معنایی فیلم را رونمایی می‌کند و تلویحا یا صریحا میلی را بوجود می آورد تا آن را منشأ مسیر معنایی بدانیم." "... ساختاری را در نظر گرفته که در کوچک‌ترین جزییات هم تولید افاضات بی مازاد و فروکاهنده نکند." سپاس

نمایش اسپویل
۱۲ اسفند ۱۳۹۸ ۰۱:۵۲

عنوان کتاب قدری معوج در خاطرم نقش بسته بوده است. عنوان و نشانی صحیح آن از این قرار است: Narration in the Fiction Film, University of Wisconsin Press, 1985 روایت در فیلم داستانی؛ ترجمه سيّدعلاءالدين طباطبايی؛ بنیاد سینمایی فارابی؛ ۱۳۷۳ و ویراست دوّم ۱۳۹۶

نمایش اسپویل
۱۱ اسفند ۱۳۹۸ ۱۷:۳۰

تا فراموشم نشده باید نشانی حرف بوردول هم به شما بدهم؛ Narration in the Fictional Film, 1985

نمایش اسپویل
۱۱ اسفند ۱۳۹۸ ۱۷:۲۴

با تعریف شما و استفاده‌ای که از "کلاژ" کرده‌اید اساساً موافق نیستم، بخصوص با یکی انگاشتن کلاژ با دکوپاژ در مبحث سینما. شاید در هنرهای تجسّمی، کلاژ و دکوپاژ همسایه و هم‌گام هم باشند اما در آنجا نیز تفاوتی ماهوی دارند. معنی لغوی کلاژ "چسباندن" است و معنی لغوی دکوپاژ "بُرش (زدن)". کلاژ، با وجود موارد استفاده آن در تاریخ هنر، مفهومی کاملا مدرنیستی است و آغاز آن را کارهای ژرژ بِراک و پیکاسو دانسته‌اند که از کافه‌نشینی‌های پاریسی ریشه گرفته است. مثلا در یکی از این آثار، بِراک برای القای فضای کافه یک توتون‌دان چرمی را بر سطح بوم چسبانده است. پس خصلت کلاژ "چسباندن" است. امّا دکوپاژ را مثلا در کارهای آنری ماتیس می‌توان دید که با برش زدن یک تکّه مقوّا شکلی ساخته است. پس ذات دکوپاژ "برش زدن" است. و حتما می‌دانید که اصطلاح دکوپاژ در سینما معنای کاملا ویژه ای دارد. دکوپاژ در سینما همان "تقطیع" است یا به قول نعمت حقیقی (که برعکس پسرش مانیِ خو‌ک‌ساز سینما را بخوبی می‌دانست)، خُرد کردن قصّه. این همان Shooting Script انگلیسی است، یعنی فیلمنامه آماده برای فیلمبرداری که کارگردان جای دوربین و اندازه قاب و عکس و چینش و توالی و همه و همه را با ذکر شماره مهیّا می‌کند تا کار فیلمبرداری روال و خط سیری بگیرد. امّا اگر بیاییم و همین تکنیک تکّه‌چسبانی یا کلاژ را بخواهیم به کلّیت سینما بچسبانیم (لابد چون تصویر سینمایی از کنار هم نشستن تصاویر متعدّد ساخته شده است، که اصولاً بایدش گفت مونتاژ montage)، پس باید بجای فیلم هم بگوییم کلاژ متحرّک! بکارگیری اصطلاح کلاژ در سینما را می‌تون بهمان معنا که سینماگران آوانگارد به کار برده‌اند به کار برد. مثل سینماگرانی که از found footage استفاده کرده‌اند، یعنی تصاویری بهم بی‌ربط که بر حسب اتفّاق یافته‌اند را با کنار هم چسباندن، به کلاژ سینمایی بدل ساخته‌اند. یا بقول دیوید بوردوِل، در روایت سینمایی آنچه کلاژش بتوان نامید آن است که مثلاً در کارهای گُدار می‌بینیم، یعنی تکّه‌پاره‌های تصویری که با جود افتراقِ ظاهری از یک کلّ واحد برساخته شده‌اند. مثلا او مثال آلفاویل را می‌آورد که در آن تمام تکّه‌پار‌ه‌های تصویر برشی از تصویر شهر هستند که با وجود ظاهر بی‌ارتباطشان همه به روایت شدن "شهرِ آلفا" منجر می‌شوند. پس فیلم خوک و نمونه‌های مشابه ارتباطی با کلاژ ندارند، چون هر شلختگی و ندانم‌کاری تصویری و روایی را نمی‌توان با خوانش‌های این‌چنینی به حساب کلاژ بودن اثر نوشت. شاید این خرده‌گیری‌ها به مذاق شما خوش نیاید امّا وظیفه کسی که متنی می‌نگارد روشن و تمام نمودن معنی و مقصود است بر خواننده، و دوری جستن از تقلیل و بسط دادن‌ مفاهیم که موجبات تاریِ دید و اندیشه را فراهم می‌آورند. موفّق باشید

نمایش اسپویل
۱۱ اسفند ۱۳۹۸ ۱۶:۵۷

نگارنده محترم، من خیلی واضح و صریح به جمله‌ای که "بر پیشانی متنتان نشانده‌اید" اشاره کرده‌ام که مقصود همان جمله آغازین است و مسلّما تنها جمله از نیچه در این متن. در عبارت "از ترجمه داریوش آشوری برداشته‌اید" فعل "برداشتن" نه بمعنای "کش رفتن" که بمعنای "برگرفتن" آمده است. نمی‌دانم منظورتان از عبارت "اگر عین جمله‌ی مورد نظرتان در یکی از کتاب‌های داریوش آشوری وجود دارد" چیست، امّا لابد می‌دانید که ترجمه "چنین گفت زرتشت" آشوری شناخته‌شده‌ترین ترجمه از این کتاب است؛ پس من بدنبال مشخّص شدن هویت مترجم این جمله هستم و نه کیستیِ نویسنده کتاب، جناب نیچه. امّا روشن بودن معنای واژه‌ها متضمّن آشکار بودن معنای کلِّ عبارت نیست. باز هم بدون ابهامی می‌پرسم: "کاربرد دستورمندانه" یعنی چه؟ و وقتی چیزی دستورمندانه است، ویژگی‌اش چیست؟ و کدامین تفسیر یا تحلیل؟ تفسیر چه چیزی و از سوی چه کسی؟ شاید منظور شما این است که این‌چنین آغاز کردن یک فیلم بخودیِ خود تفسیری از کلّیت فیلم به بیننده ارائه می‌کند؛ اگر هم این باشد منظور شما، باز هم گمان نمی‌کنم نمایاندن بخشی از دنیای ذهنی شخصیت یا کارگردان در قالب آثار هنری در آغاز فیلم را بتوان "تلخیص تفسیر" نامید. مسلّماً کارگردان بهر نحو و وسیله‌ای فیلمش را می‌سازد و کارش تفسیر ریستن نیست.

نمایش اسپویل
۱۱ اسفند ۱۳۹۸ ۰۷:۲۶

لطفن اغراق نفرمایید، واژه‌ی کلاژ تا جایی که خاطرم هست، در دو متن بنده و با توجه به تحلیل بنده از فیلم صورت گرفته نه در تمامی متون بنده که فرمودید بسامد بسیار و متوسل شدن در هر نقد اثر هنری؛ اولی خوک و دومی درد و شکوه. اشاره کنم که این واژه در نقاشی یا دقیق‌تر بگویم در تصویرسازی، به معنای تکه چسبانی است که بعد‌ها وارد سینما شد با عنوان کلاژ یا دکوپاژ. کلاژ اما در سینما هم به زعم بنده وامدار همان شکل و محتوا در نقاشی است و شکلی از ایماژ و انگاره های متصلی است که در عین معنادهی، خط‌های جدایش و منقطع شدنشان، محسوس است. سپاس از شما?

نمایش اسپویل
۱۱ اسفند ۱۳۹۸ ۰۷:۰۹

بی شک ، استفاده از جملات و ارجاعات به هر شکل با ذکر منبع دقیق به زعم بنده وظیفه‌ی اخلاقی است. نمیدانم منظور دقیق شما کدام جمله هست ولی در این متن تنها یک جمله با ذکر منبع(نیچه) استفاده شده است. اگر عین جمله‌ی مورد نظرتان در یکی از کتاب‌های داریوش آشوری وجود دارد، لطف بفرمائید معرفی کنید. فی الباب تکرار پرسش دومتان که باعث تعجب بنده شد، واژگان به خوبی معنا رسانند. در یک جمله: شروع فیلم و کدهای معنایی آن جزوی از یک کلیت به نام "فیلم سینمایی"هستند و به زعم بنده تلخیصی از یک تفسیر ( تفسیر به مثابه‌ی تحلیل) و اما مورد اخر، سخن شما به‌جاست. ایرادات تایپی و نگارشی، در هر متن، در اسرع وقت برطرف خواهند شد، همان طور که در این متن برطرف شد. سپاس از توجه شما?

نمایش اسپویل
۱۰ اسفند ۱۳۹۸ ۱۹:۰۹

پرسشی دیگر نیز طرح می‌کنم تا بهمراه دیگر پرسش‌ها پاسخی به آن بدهید، البته اگر دلتان خواست. در این نوشته نیز چون دیگر نوشته‌هاتان به واژه‌ای برخوردم که گویا در نقد هر اثری به آن متوسّل می‌شوید. آیا تمامی آثار مورد نقد شما واجد ویژگی "کُلاژبودگی" هستند یا که آبشخور این "کُلاژانگاریِ" مدام، نظرگاه انتقادی شماست؟ من به یکی دو نقد دیگر شما در جایی دیگر برخوردم و نقد شما بر "فیلم" خوک جز حیرتم نیفزود، که فارق از تحیّر، باز همین کلاژ انگاشتن فیلم را در آن بازیافتم. خواهشم این است که در جایگاه ناقد، برای شفّاف شدن این مبحث و دریافتن تعریف شما از "کلاژ" و علّت بسامدِ بسیار آن در نوشته‌هاتان، شرحی بنویسید. سپاس

نمایش اسپویل
۷ اسفند ۱۳۹۸ ۰۳:۵۲

دوست عزیز، خوشحالم که دیگربار پیرامون نوشته‌ای از شما به گفت‌وگوی قلمی می‌پردازم. اکنون که کیستی نگارنده بر من آشکار شد، از تکرار کردن مکرّرات می‌پرهیزم و تنها یکی دو گنگی را پیش می‌کشم. * آیا جمله زیبا و بجایی که بر پیشانی متنتان نشانده‌اید از ترجمه داریوش آشوری برداشته‌اید؟ ** معنای کلّ آن بخش از نوشته شفّاف است اما معنای "کاربرد دستورمندانه" بر من آشکار نیست. *** دیگر گنگی، "تلخیص تفسیر" است. تلخیص کدامین تفسیر؟ **** به گمانم مقصود شما از "افاضات بی مازاد"، "افاضات مازاد" باشد. اگر اشتباه می‌کنم متذکر شوید. و امّا از پرداختن به برخی نکات نوشتاری درمی‌گذرم. این نوشته متعلّق به شماست و صلاح کار خویش خود دانید. فارق از این نکات از دید من این متن شما از دو نوشته پیشینتان شفّاف‌تر و پرداخته‌تر و موجزتر است. دست مریزاد

نمایش اسپویل
۷ اسفند ۱۳۹۸ ۰۰:۲۶

سپاس از توجه شما دوست عزیز. بدیهی است که عبارت اول، جایی که شما تمامش کردید، پایان نمی‌یابد، فی الواقع کنار هم گرفتن تمامی واژگان یک عبارت، سبب تداعی معانی و پیوند مفاهیم است. ادامه‌ی عبارتی که شما اشاره کردید اما مطرح کردن هنر نقاشی و شروع فیلم با هنر است و... . فی الباب عبارت دوم اما، پر واضح است که آلمادووار بدون ذره‌ای اضافه گویی در جزئیات، هنرش را نشانمان می‌هد. موفق باشید?

نمایش اسپویل