news-background
news-background

فیلم های جدید تعریف تازه ای را از عشق و خانواده ارائه می دهند

همه چیز از لوکارنو آغاز شد. شهری در شمال دریاچه ی ماجیوره واقع در کشور سوئیس که مشرف به رشته کوه های آلپ می باشد. این شهر یکی از قطب های گردشگری و تفریحی اروپاییان به حساب می آید، اما چیزی که اهمیت این شهر را بیشتر می کند، جشنواره ی فیلمیست که هرساله در آن برگزار می شود و پس از جشنواره های کن، ونیز و برلین می توان نام آن را به عنوان چهارمین فستیوال مهم فیلم در اروپا به حساب آورد. ویژگی خاص این جشنواره آنست که مردم و تماشاچیان در میدان معروف این شهر یعنی «پیاتزا» گرد هم می آیند و با پرده های بزرگ نظاره گر فیلم های جدید اروپایی و بین المللی می شوند. جایزه ی اصلی این جشنواره «یوزپلنگ طلایی» نام دارد که به بهترین فیلم در بخش اصلی بین المللی داده می شود. چند هفته قبل شاهد برپایی 70امین جشنواره فیلم لوکارنو بودیم. نکته ی جالب جشنواره جایی بود که اکثر فیلم های جشنواره سوال مشابهی را از مخاطبان می پرسیدند :

  • ارزش واقعی زندگی خانوادگی چیست؟
 

در نگاه اول فیلم های این دوره از جشنواره آثاری درام با محتوای گوناگون اجتماعی و انسانی بودند اما همانطور که گفته شد محوریت اصلی بسیاری از فیلم های این جشنواره سوال پیرامون مسئله ی خانه و خانواده بود. در فیلم «Lola Pater» ساخته ی کارگردان فرانسوی-الجزایری یعنی نادر موکنچ شخصیت زنی را مشاهده می کنیم که پسرش از وی می پرسد پدرش کیست؟ همه چیز از این نقطه آغاز می شود، از همین سوال به ظاهر پیش پا افتاده ولی مهم که می گوید:

  • تعریف ما از خودمان چیست؟
  • چگونه خود واقعی مان را مخفی می کنیم؟
 

آرتور رمبو شاعر مشهور فرانسوی که عده ای وی را بنیان گذار شعر مدرن می نامند اثری دارد که به شعر «من دیگری هستم» معروف است. یک قرن پس از رمبو بازیگری به نام «اینا کلیر» را در فیلم «Ninotchka» محصول 1939 مشاهده می کنیم که در دیالوگ مشهور خود جمله ی «کاش چهره ی کس دیگری را داشتم» را می گوید. رویکرد مشابه این دو اثر هنری را می توان در برخی از فیلم های جشنواره ای که نام برده شد مشاهده کرد. «لولا پاتر»، «موش های ساحلی»، «سه قله»، «تابستان ملعون»، «میلا» و «رفتار های خوب» از جمله آثار این جشنواره با محوریت خانواده و زندگی خانوادگی بودند. این فیلم ها علاوه بر مطرح کردن سوال این که ما چه کسی هستیم، تمرکز خود را بر روی پرسیدن این سوال که در دایره ی موسوم به خانواده ما چه جایگاهی داریم معطوف ساخته بودند. به عنوان یک پدر یا مادر چه وظیفه ای در خانواده داریم؟ هر کدام از این نقش ها چه بازتاب های اجتماعی و سمبلیکی در سطح جامعه خواهند داشت؟ در چرخه ی دینامیک خانواده، اعضای دیگر چه انتظاراتی از ما دارند؟

یکی از فیلم های مهم این جشنواره اثر «Three Peaks» محصول مشترک آلمان و ایتالیا بود. در این فیلم پسری را می بینیم که پدر خود را از دست می دهد و ناپدری اش سعی در به دست آوردن قلب او دارد. با وجود تمام تلاش هایی که این مرد برای جلب رضایت پسر همسر خود می کند، با هشدار هایی از سوی اعضای دیگر خانواده مواجه می شود که به او می گویند پدر واقعی پسرک شخص دیگریست و به قدر کافی هم پدر مهربانی برای او هست و نیازی به پدری کردن این شخص برای پسرک نیست. سوالی که فیلم از مخاطب می پرسد این است که چرا پسرک نمی تواند دو پدر داشته باشد؟ این سوال عین دیالوگ یکی از شخصیت های فیلم به نام «آرون» است که کودک داستان با او رابطه ای توام با عشق و نفرت دارد. کودک داستان که «تریستان» نام دارد تمام مادر خود را برای خویش می خواهد و به پدر جدید الورود به خانواده شان اجازه ی رخ نمایی و عرضه اندام را نمی دهد. هر چقدر که فیلم های «Three Peaks» و «Lola Pater» محوریت خانواده و روابط موجود در آن را ترسیم می کنند، اثر «Damnes Summer» تماماً خلاف جهت آن ها حرکت می کند و جوانی را به تصویر می کشد که از هرگونه فرمانبرداری و ماهیتی به نام خانواده و «بزرگتر» پرهیز کرده و دوری می جوید. این شخص شب های پشت سر هم را صرف خوش گذرانی و ماجراجویی هایش می کند و خانواده را آن گونه که خود می پسندد برای خویش تعریف می کند. فیلم با وجود معرفی جوانی سرکش به عنوان شخصیت اصلی، انسانی را به تصویر می کشد که در صورت نبود خانواده متزلزل و ناآرام خواهد بود. روح جوانان به تصویر کشیده شده در این فیلم عملاً با تهی بودن احساساتی دست و پنجه نرم می کنند که اگر در محیط خانواده پاسخ صحیحی به آن ها داده می شد، چنین فرجامی را برای آن ها شاهد نبودیم.

«Beach Rats» اثر جاه طلبانه ی دیگریست که بیشتر به ابعاد شخصیتی کارکتر های خود می پردازد و با کنار هم قرار دادن شخصیت ها خانواده را تعریف می کند. پسر جوانی را در مرکز اتفاقات این فیلم مشاهده می کنیم که نسبت به جنسیت خود دچار شک و تردید است و به ناگهان متوجه می شود پدرش از دنیا رخت بر بسته و اینجاست که سوالات اصلی شخصیت مطرح می شوند. او که نمی داند در جمع خانواده و در میان دوستان خود چه رفتاری را از خود نشان دهد دچار تزلزل شخصیتی می شود.

 

در بین آثار موجود در جشنواره ی لوکارنو دومین فیلم «والری ماسادیان» کارگردانی فرانسوی به چشم می خورد که فیلمی به نام «Milla» می باشد. در این فیلم گروهی از نوجوانان را مشاهده می کنیم که از دنیا دوری می کنند. دنیای به تصویر کشیده شده در این فیلم شامل خانه، خانواده، دوستان، مدرسه، اجتماع و... است. این گروه از نوجوانان خود را درون خانه ای واقع در ناکجا آباد حبس می کنند. کارگردان در این فیلم با زرنگی تمام توانسته علاوه بر مطرح کردن سوالاتی پیرامون ماهیت خانه و خانواده، گریزی به سینمای «ژان لوک گدار» به عنوان یکی از رهبران سینمای فرانسه بزند که در نوع خود احساس نوستالوژیکی را برای مخاطبان ایجاد می کند. در این فیلم ساختار شکنی های رایج سینمای موسوم به موج نوی فرانسه را مشاهده می کنیم که بخش عمده ای از تکنیک های به کار رفته در آن را گدار در فیلم «از نفس افتاده» اش پیاده کرده بود. اثر مشابه این فیلم را می توان در کارنامه ی «مارکو فرری» جست و جو نمود. فیلمی تحت عنوان «Man's Seed» محصول 1969 در آثار این کارگردان دیده می شود که دقیقاً به مانند «Milla» فرار یک زوج از دست جامعه را به تصویر می کشد. هر دو فیلم نام برده سمبلی از یک جامعه هستند؛ جامعه ای که بیش از این قابل زیستن نیست و برای فرار کردن از آن شرایط به قدر کافی مهیاست. نکته ی اساسی هر دوی این فیلم ها این است که انسان همواره به دنبال دو ماهیت بزرگ در زندگی اش بوده، نخست مکانی رویایی برای زیستن یا همان اتوپیا و دیگری عشقی سرشار به دور از تمام حواشی موجود که از این حیث می توان فیلم «Milla» را یکی از آثار موفق سینمای اروپا و در طیف وسیع تر بین الملل برای نقل کردن این داستان دانست.

بار دیگر به فیلم «لولا پاتر» باز می گردیم. این فیلم سوال می کند که آیا یک زن به مثابه ی زنانگی اش لزوماً باید «نقش مادر» را بازی کند یا مرد ها چون مذکر هستند باید «پدر» تلقی شوند؟ آن چه بدیهیست این مسئله است که فیلم تلاشی برای پاسخ دادن به این سوالات نمی کند و قضاوت پیرامون چنین سوالاتی را به مخاطب می سپارد. در انتهای فیلم های نام برده قهرمان اصلی داستان ماهیتی به نام «عشق» است. کارگردان ها بدون آن که خودشان بدانند فیلم هایی را روانه ی جشنواره کرده اند که همگی پیرامون همین مسئله می گردند. این همان مسئله ایست که در فیلم ترسناک برزیلی یعنی «The Good Manners» مشاهده می کنیم، زمانی که شخصیت «کلارا» به پسر خود که اکنون یک گرگینه است می گوید اجازه نمی دهد یک شب دیگر را به گرسنگی سپری کند و گرگینه ی ماجرا آماده ی دریدن خانواده ی خود می شود. چیزی که فیلم سعی در نشان دادن آن دارد تلاش های یک گرگینه برای دریدن خانواده ی خود نیست، بلکه فیلم، عشق و محبت مادر و فرزندی را به تصویر می کشد که با وجود تمام خشونت ها و مسائل موجود امری جاری و حاضر است و شرایط نمی شناسد.

آن چه فیلم های این جشنواره و بسیاری از آثار دیگر سعی در نشان دادن دارند این است که نخست عشق پدید می آید و سپس خانواده معنا می یابد و شجره نامه ها، اعضای خانواده و والدین تنها یک مرز و محدودیت برای انسان ها جهت تعریف کردن عشق در یک چارچوب به نام خانواده هستند. در مستندی به نام «Did You Wonder Who Fired the Gun?» کارگردان اثر یعنی «تراویس ویلکرسون» بینندگان را با دوربین خود همراه می کند. او ما را به قلب جریانی که در دهه ی 40 میلادی اتفاق افتاد می برد، زمانی که پدر بزرگ او به خاطر نژاد پرست بودن یک سیاه پوست را به ضرب گلوله کشت. آن چه بدیهیست این است که کارگردان با پدربزرگ خود هم خون و هم نژاد است و خانواده ی او به حساب می آید ولی ماهیتی به نام عشق که نوع دوستی از مشتقات آن است باعث می شود مقابل خانواده ی خود ایستاده و فریاد مظلوم علیه ظالم را به تصویر بکشد. در این مستند تعریف دیگری از عشق و خانواده نشان داده می شود و به یک آن می بینیم که خانواده کنار رفته و تنها عشق است که باقی می ماند. در این مستند، پدربزرگ کارگردان و خود او را مشاهده می کنیم؛ با این تفاوت که درون خانواده عشقی در جریان نیست و تنها ماهیتی به نام خانواده باقی مانده که آن هم در سست ترین مرحله ی خود به سر می برد.

  • آنچه خواندید متن نوشته شده توسط هیئت منتقدان و داوران هفتادمین جشنواره ی فیلم لوکارنو بود.

دیدگاه‌ها

برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید