مادر، پدر و دختر با یکدیگر به پارک می روند. مادر و دختر با هم روی یک صندلی نشسته اند، در حالی که پدر با یک دختر چشم بسته قایم باشک بازی می کند. چارلی از آنجا رد می شود و مادر و دختر هر دو عاشقش می شوند و او را برای شام به خانه دعوت می کنند. شبانگاه که پدر به خانه می آید چارلی مجور می شود مثل زنها لباس بپوشد تا او متوجهش نشود...
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید