158
8.5
(1.3M)
87
96
فارسی
English
«مارتی مک‌فلای» 17 ساله با دانشمندی به نام «اِمت براون» آشنا می‌شود, که در حال ساخت ماشین زمان است ؛ و قصد دارد آن را مورد آزمایش قرار دهد. این دو در لحظه‌ی امتحان ماشین زمان، مورد حمله‌ی تروریستی قرار می‌گیرند و «مارتی» که سعی می‌کند از دست آنها فرار کند، به 30 سال قبل بازمی‌گردد.
دکتر براون: کدومشون باباته؟
مارتی: اون یکی.
جرج: باشه، باشه پسرها. خیلی بانمک بود. شما پسرها خیلی بزرگ شدین.
دکتر براون: شاید تو سرِ راهی بودی.
مارتی: کالوین؟ چرا هی منو کالوین صدا می‌کنی؟
لوراین: خُب، این اسمته، مگه نیست؟ کالوین کلِین؟ همه جای زیرپوشت، نوشته شده!
مارتی: دست نگه‌دار دکتر. یعنی داری بهم می‌گی که مامانم به خودم نظر داره؟
دکتر براون: بد رقم.
مارتی: وای، این خیلی سنگینه.
دکتر براون: باز گفت سنگین. چرا در آینده همه چی سنگینه؟ قراره یه اختلالی تو جاذبه زمین پیش بیاد؟
دکتر براون: اگه حساب کتابم درست باشه، وقتی این عروسک، بزنه تو گوش 88 مایل در ساعت... تو یه کثافت‌کاری تر و تمیز می‌بینی.