یک هیولا به یک شهر ساحلی حمله می کند. نگهبان فانوس دریایی که به تازگی همسرش را از دست داده و با مردم شهر ارتباط زیادی ندارد، بدون این که از عطش این هیولا نسبت به خون اطلاع داشته باشد، برای سال ها به او غذا می داده. اکنون اشتهای هیولا به قدری زیاد شده است که دیگر این نگهبان توانایی سیر کردن او را ندارد. بعد از این اتفاق، اجسادی که خونشان مکیده شده است، در شهر پدیدار می شوند و...