یک گروه موسیقی پانک به نام "کیلر باربیز" در یکی از جاده های خلوت حومه ی اسپانیا در حال رانندگی هستند. با تاریک شدن هوا وسیله ی نقلیه ی آن ها دچار یک حادثه شده و خراب می شود. یک پیر مرد عجیب و غریب از این گروه دعوت می کند که شب را در قصر کنتس فون فادرماوس سپری کنند. او خود را تحت عنوان منشی این زن معرفی کرده و همچنین به آن ها می گوید که تا نزدیک ترین مکانیکی شصت و دو کیلومتر فاصله است. فلاویا، رافا و ماریو دعوت او را قبول می کنند اما بیلی و شارون تصمیم می گیرند که در ماشین بمانند. آن هنگام ملاقات با کونس متوجه می شوند که او یک هنرمند قدیمی به نام اولگا لوچان می باشد و از او راز جوانیش را می پرسند. چندی بعد آن ها در می یابند که کنتس برای حفظ جوانی و زیبایی اش به خون جوانان نیاز دارد...