همفری بوگارت
همفری بوگارت به خاطر نقشهایی که دههی 40 میلادی در سینما ایفا کرد به یک افسانه تبدیل شد. از جمله فیلمهایی که بوگارت در آنها به ایفای نقش پرداخته است میتوان از Casablanca، The Maltese Falcon و To Have and Have Not نام برد.
خلاصه
همفری بوگارت در تاریخ 25 دسامبر 1899 مصادف با 4 دی 1278 در نیویورک سیتی چشم به جهان گشود. بسیاری عقیده دارند او بزرگترین بازیگر مرد تمام دوران است. او زندگی کاری خود در تئاتر برادوی را در دههی 20 میلادی آغاز کرد. او اندک اندک به هالیوود راه پیدا کرد و توانست در دههی میلادی 30 در فیلمهای درجه دوم نقشهای کوتاهی دریافت کند. نقطهی عطف زندگی کاری بوگارت در دههی 40 میلادی به نقشهای به یاد ماندنیاش در فیلمهای The Maltese Falcon و Casablanca آغاز شد. او چندین بار ازدواج کرد و آخرین همسرش هم بازیگری به ناک «لارن باکال» بود. بوگارت در سن 57 سالگی در سال 1957 بر اثر سرطان مری درگذشت.
دوران کودکی
بوگارت در تاریخ 25 دسامبر 1899 مصادف با دی 1278 در نیویورک سیتی در یک خانوادهی ثروتمند و مهم نیویورک متولد شد. نام کوچک دو در زبان هلندی به معنای نگهبان باغستان است. خانوادهی او یکی از نوادگان اولین ساکنان هلندی آمریکا بودند. پدر او، «بلمونت دفورست بوگارت» یک جراح قلب مورد احترام بود که نقش برجستهای در اجتماع داشت. مادرش هم «ماد همفری» نام داشت. او یک نقاش ماهر بود و همچنین کارگردانی هنری مجلهی The Delineator را نیز بر عهده داشت. این مجله دربارهی مد و فشن زنان بود. یکی از نقاشیهای مادر بوگارت که نوزادی او را به تصویر میکشید، در کمپین تبلیغ ملی برای غذای کودک ملین استفاده شده بود. همین موضوع باعث شد بوگارت برای مدت کوتاهی به یک نماد ملی تبدیل شود. مدتی بعد بوگارت خود دربارهی این موضوع این گونه گفت:
یک دورهی زمانی در آمریکا وجود داشت که شما هر مجلهی لعنتیای را که بر میداشتید تصویر من را در آن میدیدید.
با وجود این که ماد بوگارت تصاویر زیادی از او در دوران کودکیاش کشیده است، اما در واقع او زنی بسیار سخت کوش بود و حتی تا حدودی نسبت به کارش وسواس داشت. همین امر باعث شده بود که او نه به فرزندش نزدیک باشد و نه رابطهی مستحکمی با او داشته باشد. بوگارت خود دربارهی این موضوع گفته است:
به یاد دارم که زمانی که بالغ شده بودم، اگر برای مادرم به مناسبت روز مادر تلگراف میفرستادم یا با هدیه دادن گل به مادرم تبریک میگفتم، او هیچگاه پاسخ تلگراف یا گلهای من را نمیداد.
خانوادهی بوگارت یک ویلای تابستانی در دریاچهی کاناندایگوا داشت. این دریاچه یکی از زیباترین دریاچههای فینگر در نیویورک است. بوگارت بهترین دوران کودکیاش را در این ویلا گذرانده است. او اکثر مواقع، تابستان های خود را در این منطقه مشغول بازی کردن شطرنج و دریانوردی بوده است. این دو سرگرمی از جمله کارهای مورد علاقهی بوگرات هستند که حتی برای او حالت وسواسی پیدا کرده بودند. بوگارت به یکی از معتبرترین و معروفترین مدرسههای نیویورک سیتی به نام مدرسهی ترینیتی رفته است. این مدرسه از نظر اجتماعی دارای جایگاه والایی است اما خود بوگارت در آن دوران، دانش آموزی بی رغبت و ضعیف بود.
نمرات ضعیف بوگارت، نام زنانهی او، لباسهای رسمی و مجلسیای که مادرش مجبورش میکرد بپوشد و بی عرضگی او در ورزش باعث شده بود او مورد تمسخر همکلاسیهایش واقع شود. یکی از هم کلاسیهایش دربارهی بوگارت گفته است که او هیچ گاه برای انجام هیچ کاری بیرون نمیآمد. او دانش آموز خوبی نبود وجود یا عدم وجودش در کلاس تفاوتی ایجاد نمیکرد.
بر خلاف عملکرد بسیار ضعیف بوگارت در مدرسه، پدر و مادرش در سال 1917 تصمیم گرفتند او را به آکادمی فیلیپس در اندوورِ ماساچوست بفرستند. آکادمی فیلیپس یک مدرسهی هیئت امنایی غیر انتفاعی بسیار سخت گیر بود. همان طور که انتظار میرفت، بوگارت نتوانست خود را با استانداردهای آموزشی بسیار سخت گیرانه ی این مدرسه مطابقت دهد و در ماه می سال آینده از این مدرسه اخراج شد.
خدمت سربازی
در این دوران، بوگارتِ جوان خسته شده بود و دقیقاً نمیدانست که قصد دارد با زندگیاش چه کند. او چند هفته پس از اخراج شدن از مدرسه، به صورت داوطلبانه برای خدمت به نیروی دریایی ایالات متحده ثبت نام کرد. او تصمیم داشت در جنگ جهانی اول برای کشورش بجنگد. او دربارهی تصمیم خود و طرز فکرش در این دوران این گونه گفته است:
"جنگ برای من چیز بسیار خوبی بود. پاریس! فرانسه! دختران فرانسوی جذاب! جنگ برای من یک شوخی بزرگ بود. مرگ؟ مرگ برای یک پسر بچهی 17 ساله چه معنیای دارد؟"
شاید مهمترین رویدادی که در دوران خدمت همفری در نیروی دریای آمریکا اتفاق افتاد زخم عمیقی بود که بالای گوشهی سمت راست لبش به وجود آمد. این زخم در ظاهر او تأثیر بسزایی داشت و چهرهی او را به چهرهی یک مرد سر سخت تبدیل کرد که در بسیاری از نقشها، همین چهره بوگارت را به مناسبترین انتخاب تبدیل میکرد.
داستانهای مختلفی دربارهی چگونگی به وجود آمدن این زخم وجود دارد و داستانی که بیش از همه نقل شده و مورد قبول سایرین است ادعا دارد که بوگارت این زخم را هنگامی که در حال منتقل کردن یک زندانی بوده است دریافت کرده. این زندانی از بوگارت میخواهد که یک نخ سیگار به او بدهد و وقتی بوگارت قصد میکند از جیبش کبریت را بیرون آورد، زندانی با دست بندش به صورت او ضربه می زند و این زخم را ایجاد میکند. البته تلاش زندانی برای فرار نتیجه نمیدهد.
بوگارت در سال 1919 از نیروی دریایی بیرون میآید و بار دیگر با این سؤال مواجه میشود که با زندگیاش چه کند و چه شغلی را برگزیند. سال آینده او با یک بازیگر تئاتر به نام «آلیس بریدی» آشنا میشود که به بوگارت شغلی را پیشنهاد میکند. بوگارت به سمت مدیریت یک کمپانی که وظیفهی تهیه کنندگی نمایشی به نام The Ruined Lady را بر عهده داشت، منصوب میشود.
یک سال بعد در 1921 بوگارت اولین نقش خود در تئاتر را دریافت کرد. او در نقش یک خدمتکار ژاپنی در نمایشی به نام Drifting ظاهر شد. بوگارت تنها یک دیالوگ در این نمایش داشت: "نوشیدنی برای بانویم و مهمانان شریفش". او باید این دیالوگ را با لهجهی ژاپنی میگفت و تمام تلاشش را نیز برای تقلید لهجه انجام داد. با وجود این که بوگارت نقش بسیار اندکی در این نمایش داشت اما هنگامی که پدرش برای بار اول نمایش را دید به نفر کناریاش گفت "کار این پسر خوب است. قبول داری؟"
زندگی کاری در هالیوود
همین نقش کوتاه و اندک در نمایش Drifting برای بوگارت کافی بود تا عزمش را جزم کند و تصمیم بگیرد که وارد حرفهی بازیگری شود. او بیش از یک دهه تلاش کرد تا بتواند بالاخره وارد این حرفه شود. در ابتدا او تنها نقشها کوتاه و کم اهمیتی را در نمایشهایی مثل Nerves و The Skyrocket دریافت میکرد. سر انجام در سال 1934 بوگارت بالاخره نقشی را دریافت کرد که به او شهرت بخشید. او در نمایش The Petrified Forest اثر «رابرت شروود» نقش «دوک منتی» را بر عهده گرفت. دوک منتی یک قاتل فراری بود و بوگارت توانست به خوبی در نقش این شخصیت منفی بدرخشد. ظاهر، شیوهی ایستادن و حرکات خاص و نگاه خیرهی بوگارت در این نقش باعث شده بود مخاطبان از همان ابتدای کار که بوگارت پا بر روی صحنه میگذاشت، حس وحشت درونشان ایجاد شود.
دو سال بعد بوگارت برای بار دیگر در اقتباس فیلمی The Petrified Forest دوباره در نقش دوک ظاهر شد و توانست این بازی فوق العاده را بر روی پردهی سینما نیز ارائه کند. بعد از این اتفاق بوگارت به یکی از بازیگران ایده آل برای ایفای نقش خلافکاران و شخصیتهای منفی تبدیل شد. از جمله فیلمهای گانگستری و خلافکاری که بوگارت در اوایل زندگی کاریش اش در آنها ظاهر شده است میتوان از The Great O'Malley (محصول 1937)، Dead End (محصول 1937)، Crime School (محصول 1938) و King of the Underworld (محصول 1939) نام برد.
این که بوگارت در تمام کارهایش نقشهای مشابهی را بر عهده میگرفت باعث شده بود حس کند که محدود شده است. سر انجام او توانست در سال 1941 از این رویه فاصله بگیرد و با ایفای نقش یک سرباز با شرافت به نام «سم اسپید» در شاهکار نوآر The Maltese Falcon، چهرهی جدیدی را از خودش به مخاطبان معرفی کند. بوگارت توانست به خوبی ثابت کند که به عنوان یک بازیگر، توانایی ایفای نقشهای مختلفی را دارد و همین امر باعث شد او در سال 1942 به عنوان نقش اول یک فیلم معروف عشقی به نام Casablanca انتخاب شود. بوگارت در این فیلم نقش «ریک بلین» را بر عهده داشت. بلین یک آمریکایی تبعیدی بود که در حین جنگ جهانی دوم، در تلاش بود تا رابطه از دست رفتهی خود با معشوقهی نروژیاش را بهبود بخشد. نقش معشوقهی بوگارت را نیز «اینگرید برگمان» بر عهده داشت. Casablanca موفق به دریافت سه جایزهی اسکار از جمله بهترین فیلم، بهترین فیلم نامه و بهترین کارگردانی شد. این فیلم هم اکنون در ردهی برترین فیلمهای تاریخ جای گرفته است. برخی از دیالوگهای کازابلانکا که بوگارت گفته است نیز در تاریخ ماندگار و معروف شدهاند مثلاً دیالوگ "فکر میکنم این شروع یک رابطهی دوستی زیباست" که بوگارت در آخر فیلم میگوید.
کازابلانکا بوگارت را به یکی از معروفترین و موفقترین بازیگران هالیوود تبدیل کرد و این موفقیت و شهرت تا سالهای بعد ادامه یافت. زندگی کاری درخشان بوگارت در هالییود باعث شد بسیاری او را بهترین بازیگر سینما خطاب کنند. او در بیش از 80 فیلم به ایفای نقش پرداخته است. مهمترین نقش بوگارت بعد از کازابلانا در سال 1951 اتفاق افتاد. در این سال بوگارت با «کاترین هپبورن» در فیلم The African Queen هم بازی شد و به خاطر بازی فوق العاده اش موفق به دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شد. این تنها جایزهی اسکاری است که بوگارت در تمام دوران زندگیاش دریافت کرد. او بعد از دریافت این جایزه گفت:
"بهترین راه برای دوام آوردن در برابر اسکار این است که بعد از دریافت یک جایزه دیگر هیچ جایزهای نبرید. شما دیدهاید که چه اتفاقی برای برخی از بازیگران برندهی جایزهی اسکار رخ میدهد. آنها در جست و جوی یک نقش عالی که بتواند جایزهی اسکار دیگری را برایشان به ارمغان بیاورد، ادامهی زندگی خود را صرف رد کردن فیلم نامهها و نقشهای مختلف میکنند. امیدوارم دیگر حتی نامزد دریافت اسکار هم نشوم. از این جا به بعد کلاً نقشهای رده پایین را دریافت میکنم."
از جمله مهترین فیلمهایی که بعد از این، بوگارت در آنها به ایفای نقش پرداخته است میتوان به The Caine Mutiny (محصول 1954)، Sabrina (محصول 1954) و The Harder They Fall (محصول 1956) اشاره کرد.
سالهای پایانی
در سال 1956، هنگامی که بوگارت هنوز در اوج شهرت و موفقیت به سر میبرد، دکترها تشخیص دادند که او به سرطان مری مبتلا شده است. متاسفانه جراحی برای برداشتن بافت سرطانی و جلوگیری از پخش شدن آن بی نتیجه بود و بوگارت در تاریخ 14 جولای 1957 مصادف با 23 تیر 1336 دار فانی را وداع گفت.
با وجود این که بوگارت در همان زمان هم یکی از شناخته شده ترین و بهترین ستارگان سینما بود اما پس از مرگ باز هم بر شهرت و محبوبیت او افزوده میشد. در دههی 60 میلادی بسیاری از آثار او توسط منتقدان بازبینی شدند و مورد تحسین و ستایش مضاعف قرار گرفتند. شخصیت ضد هالیوودی و شوالیه مانند بوگارت باعث شده تا امروز هم از او به عنوان او یکی از جذابترین و محبوبترین افراد یاد شود. بوگارت حسی را درون مخاطبان ایجاد میکرد که تعداد معدودی از سلبریتی ها میتوانند این حس را ایجاد کنند.
در سال 1997 مجلهی Entertainment Weekly بوگارت را به عنوان "برترین افسانهی فیلمها در تمام دوران" معرفی کرد. در سال 1999 موسسهی فیلم آمریکا او را بزرگترین بازیگر فیلم مرد تمام دوران خواند. «ناتالی بنچلی»، بیوگرافیست معروف، که از قضا دوست بوگارت نیز بود، زندگی او را در یک پاراگراف این گونه خلاصه کرد:
"بوگارت توانست با استفاده از کمال خود و تعهدش به چیزی که فکر میکرد درست است به کلاس خاصی دست پیدا کند. او باور داشت که باید روراست، ساده و صادق بود و تمام این ویژگیها را به شیوهی خودش اجرا میکرد. همین اخلاق او باعث شد که برخی از دستش عصبانی شوند و برخی دیگر عاشقش شوند."
زندگی شخصی
همفری بوگارت در طول دوران زندگیاش 4 مرتبه ازدواج کرد. اولین همسر او «هلن منکن» نام داشت. آنها در سال 1926 با هم ازدواج کردند اما این ازدواج کمتر از یک سال دوام داشت. بوگارت بعد از جدا شدن از همسر اولش، در سال 1928 با یک بازیگر زن دیگر ازدواج کرد: «مری فیلیپس». این ازدواج نیز بعد از این که بوگارت از نیویورک به هالیوود مهاجرت کرد، به جدایی منجر شد. بوگارت در سال 1938 با همسر سوم خود، «مِیو مثوت» ازدواج کرد. این زوج در هالیوود به عنوان "بوگارت های جنگجو" شناخته شده بودند اما این ازدواج هم در سال 195 به جدایی منجر شد. کمتر از دو هفته بعد از جدایی آنها، بوگارت با «بتی پرسک» که همه او را با نام «لارن باکال» میشناختند ازدواج کرد. بتی زنی فوق العاده زیبا و جوان بود که در فیلم To Have and Have Not با بوگارت هم بازی شده بود. آنها صاحب یک فرزند پسر به نام «استفن» و دختری به نام «لزلی» شدند. این زوج تا پایان عمر بوگارت با هم زندگی کردند.
فیلموگرافی
دیدگاهها
مهمان
برای ارسال دیدگاه باید وارد شوید