۱۴۰۱ بهمن ۱۴ ۰۲:۳۶ (حاوی اسپویل) سه ساعت ادای دین و نامه عاشقانه شزل به سینما فصلی که توبی مگوایر منی رو برد توی غار و پلان های دیوانه وار بعدش بنظرم کامل جاه طلبانه بودن اثر و توانایی متفاوت کارگردانی کردن شزل رو نشون میده و کاملا مشخص بود که شزل میخواست ببینه تا کجا میتونه از سبک همیشگیش فاصله بگیره تقابل صدا و سکوت تبدیل به فرم اصلی و یک مفهوم اصلی پخش شده تو کل اثره که تو سکانس جنگیدن با مار ، لحظات حرکت برد پیت سمت اتاقی که قراره توش خودکشی کنه ، سکوتی که منی تو پارتی اول فیلم داره و نلی با تصادفش میشکنتش و ... باعث ایجاد انسجام ساختاری اثر شده و موازی قرار میگیره با عبور سینما از دوره صامت به دوره بعدی جک کانراد عقیده داره حق مردم بیشتر از چیزیه که سینما میتونه بهشون بده در حال حاضر ، عاشق موسیقی ( صدا ) ست و صدا شاید کلید جادویی تر کردن سینما باشه ولی همین صدا قراره باعث افول جک کانراد شه ، جک کانراد نماد باور به سینماست و برای همین دوربین تو پلان خودکشی وارد اتاق نمیشه ، چون دوربین سینما نمیتونه مرگ اعتقاد به سینما رو به عاشقان سینما نشون بده سینما بالاترین جادو ممکنه و برای همین پایان الترنتیو لالالند یا پلان بوسیدن منی و نلی رو انگار از پرده سینما نشون میده شزل ، چون همونطور که منی میگه سینما مهمتر از زندگیه و جادویی ترین جای ممکنه نلی که کاملا به سبک دلخواهش زندگی میکنه و بی پروا بودنش از همون اولین باری که میبینیمش و عوض کردن فامیلیش و رقص و .... مشخصه با همون سبک رقص و بی پرواییش که تو پارتی ابتدایی فیلم میبینیمش وارد تاریکی میشه ، تاریکی که قرار نیس دیگه بعدش ببینیمش لبخند بعد گریه منی سایدگیری شزل بعد همه این هاست ، هرچی باشه و هرچقدم سینما بگیره ، تهش سینما هنوز چیزیه که جادویی ترین جای ممکن میمونه قطعا شزل قراره فیلم های بهتری از بابیلون بسازه ولی بعید میدونم فیلم مهم تری از بابیلون بسازه